نحوه اعزام به جبهه شهید ماشاالله دهقانی سیاهکی از زبان همسرش
شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۵۱
موقع اعزام نیروها به جبهه بود و ماشاالله از طرف سپاه در بخش فارغان و احمدی {از توابع شهرستان حاجی آباد در هرمزگان} ماموریت بود، من از اینکه دیگه به جبهه نمیره خوشحال بودم که یه دفعه درب منزلمان به صدا در اومد. دررو که باز کردم ماشاالله رو دیدم که جلو درب ایستاد .
خاطره : موقع اعزام به جبهه
اوایل ازدواجمان در روستا زندگی می کردیم که انقلاب شد. ماشاالله به عضویت پایگاه بسیج درآمد. توی راهپیمایی ها و مراسم شرکت فعالی داشت . وقتی قرار شد به جبهه بره من به او اعتراض کردم که ما هیچ چیز نداریم ،نه خانه داریم، نه یخچال و لوازم دیگه،من با این بچه ها چطوری زندگی کنم ؟! ماشاالله بهم گفت : خدا بزرگ است و خودش همه چیز را می رساند . آن زمان فرزند آخرم را سه ماهه باردار بودم که موقع اعزام نیروها به جبهه بود و ماشاالله از طرف سپاه در بخش فارغان و احمدی {از توابع شهرستان حاجی آباد در هرمزگان} ماموریت بود، من از اینکه دیگه به جبهه نمیره خوشحال بودم که یه دفعه درب منزلمان به صدا در اومد. دررو که باز کردم ماشاالله رو دیدم که جلو درب ایستاد . به ا گفتم چرا داخل نمیایی؟ گفت : میخوام برم جبهه. من اول مانع شدم که گفت : پسرعمه ام قدرت الله شهید شد و زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید است. همین{جمله } رو که گفت مرا کمی آرام کرد. سپس خداحافظی کرد و رفت .
قابل ذکر است شهید 
ماشاالله دهقاني‌سياهكي، يكم دي 1327، در روستاي باغان تابعه شهرستان حاجي‌آباد ديده به جهان گشود. پدرش غلام، باغدار بود و مادرش كنيز نام داشت. كشاورزي مي‌كرد. سال 1351 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم خرداد 1361، در كوشك به درجه رفیع شهادت نائل آمد . پيكرش مدت‌ها در منطقه باقي ماند و سال 1376 پس از تفحص، در زادگاهش به خاك سپرده شد. شادی روحش صلوات !
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان ، سیستم سجایا ، پرونده فرهنگی شهید
اوایل ازدواجمان در روستا زندگی می کردیم که انقلاب شد. ماشاالله به عضویت پایگاه بسیج درآمد. توی راهپیمایی ها و مراسم شرکت فعالی داشت . وقتی قرار شد به جبهه بره من به او اعتراض کردم که ما هیچ چیز نداریم ،نه خانه داریم، نه یخچال و لوازم دیگه،من با این بچه ها چطوری زندگی کنم ؟! ماشاالله بهم گفت : خدا بزرگ است و خودش همه چیز را می رساند . آن زمان فرزند آخرم را سه ماهه باردار بودم که موقع اعزام نیروها به جبهه بود و ماشاالله از طرف سپاه در بخش فارغان و احمدی {از توابع شهرستان حاجی آباد در هرمزگان} ماموریت بود، من از اینکه دیگه به جبهه نمیره خوشحال بودم که یه دفعه درب منزلمان به صدا در اومد. دررو که باز کردم ماشاالله رو دیدم که جلو درب ایستاد . به ا گفتم چرا داخل نمیایی؟ گفت : میخوام برم جبهه. من اول مانع شدم که گفت : پسرعمه ام قدرت الله شهید شد و زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید است. همین{جمله } رو که گفت مرا کمی آرام کرد. سپس خداحافظی کرد و رفت .
قابل ذکر است شهید
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان ، سیستم سجایا ، پرونده فرهنگی شهید
نظر شما
