شهید هادی راهپیما در آذر ماه 1359 در منطقه خرمشهر به شهادت رسید.
مروری بر زندگینامه شهید هادی راهپیما

نوید شاهد: شهید هادی راهپیما فرزند حاجی، در تاريخ 1362/12/12 در روستای میانده در بخش شیبکوه از توابع شهرستان فسا در خانواده ای با ایمان و با صفا به دنیا آمد.

او بعد از پشت سرگذاشتن دوران کودکی به مدرسه نرفت و از نعمت داشتن سواد محروم شد. از همان ابتدا برای امرار معاش و یاری رساندن به پدر در این امر از طریق شغل کارگری روزگار را می گذراند. بعد از گذشت چند سال از زندگی، طبق سنت حسنه ي پیامبر (صلي الله عليه وآله) ازدواج نمود و صاحب 3 فرزند شد در آن زمان از کارگری به شغل رانندگی تعيير شغل داد.

سال 1356 بود که به کربلای معلی مشرف شده و پس از چند روز اقامت در آنجا و زیارت بارگاه ملکوتی امام حسین (علیه السلام) و زيارت امامان در کاظمین، سامره به نجف اشرف رفت و پس از زیارت بارگاه مطهر امام علی (علیه السلام) در نجف اشرف، به دیدار امام خمینی (ره) مرجع تقلید جهان اسلام مشرف شده و دستان امام را بوسه می زند و به سخنان گهربار امام گوش فرا می دهد.

بعد از آن که از آنجا به ایران و به خانه باز می گردد از سیره، رخسار و شجاعت امام برای همه از بزرگتر ها گرفته تا کوچکتر ها تعریف می کند و می گوید باید مقلد و سرباز امام خمینی (ره) باشیم. سال 1359 وقتی که حکومت بعثی صدام به پشتیبانی از استکبار علیه جمهوری اسلامی ایران جنگ به راه انداخت شهید هادی راهپیما با ندای امام به سوی جبهه های حق علیه باطل شتافت و در منطقه خرمشهر در آذر ماه 1359 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. اما با این که سال ها از شهادتش می گذرد خبری از پیکرش نيست.

 « خاطرات شهید »

* خاطره از زبان همسر شهید:

همسرم هادي سال 1353 بعد از 7 سال زندگی در غربت و دوری از خاک کشور به وطن بازگشت. در همان سال بود که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. 6 سال در کنار هم زندگی کردیم البته او در این مدت مرتباً به کویت سفر می کرد، سه ماه یا 6 ماه در آنجا بود و بقیه را در فسا. زمانی که در کویت بود برایمان پول مي فرستاد و مقداری را جداگانه مشخص می کرد و می گفت: برای ساختن حمام و مسجد در روستای میانده خرج کنید.

سال 1356 بود که هادی به کربلا مشرف شد. در همان سال جنبش های انقلابی آغاز شد و او در عراق با امام خمینی دیدار کرده و پشت سر ایشان نیز نماز خوانده بود و در آنجا خيلي راحت تر می توانست امام را ملاقات کند.

سفر ایشان یک ماه طول کشید و بعد از بازگشت به ایران اخلاق هادی عوض شد. با پولی که پس انداز کرده بود با یکی از دوستانش به نام شهید محمد صفر پور یک کامیون خریدند و با هم شروع به کار کردند. انقلاب شد و او که رهبر و پیشوای خود را از نزدیک دیده بود مرتب گوش به فرمان امام بود و در تمام برنامه ها شرکت می کرد.

پس از شروع جنگ تحميلي او برای نجات یکی از فامیل به خرمشهر رفت و به دلیل جنگ و درگیری زیاد در آنجا نتوانست آنها را پیدا کند. 5 روز در آن منطقه ماند و مجدداً به خانه برگشت. اما حالش بسیار دگرگون، و خیلی غمگین بود. او هوای رفتن به جبهه را در سر داشت و می گفت: باید ما ملت ایران از همه چیزمان حتی زن و فرزند بگذریم ولی نگذاریم که ناموس و خاک کشورمان به دست بیگانگان بيفتد.

سرانجام او به جبهه رفت و در حالی که 33 بهار از زندگی اش نگذشته و منتظر تولد سومین فرزند خود بود به شهادت رسيد. سومین فرزندمان 43 روز بعد از رفتن پدرش به دنیا آمد و هرگز روي ماه پدر خود را ندید اما ما نااميد نشده ايم و هنوز صبور و چشم به راهيم.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده