سالروز ولادت/خاطرات
سه سال پیش آمدند به من گفتند که اکبر مفقود شده است وجسدش را پیدا نکرده اندوبه من هیچ مدرکی از پسرم نداده اند ومن نمی توانم ومن نمی توانم قبول کنم که او شهید شده است وهر لحظه منتظر آمدنش هستم.یک شب به خوابم آمد ...

خاطره ای خواندنی از مادر شهیداکبر کشاورز کندوانی

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:

شهید اکبر کشاورز کندوانی در تاریخ نوزدهم دی ماه سال  1341 در کندوان سراب دیده به جهان گشود وی فرد با ایمان و معتقد به دین اسلام و خداوند بود تحصیلات خود را تا اول راهنمائی سپری نمود سپس به حرفه صافکاری مشغول شد و بعد از آن به جبهه¬های حق علیه باطل اعزام گردید.
و سرانجام در تاریخ یکم اسفند ماه سال 1360 در بوستان به شهادت رسید (مفقود الاثر) روحش شاد و یادش گرامی باد.

خاطره ای شنیدنی از مادر شهیداکبر کشاورز کندوانی

خاطره ای شنیدنی از مادر شهید اکبر کشاورز کندوانی را در سالروز ولادت شهید باهم بخوانیم:
سه سال پیش آمدند به من گفتند که اکبر مفقود شده است وجسدش را پیدا نکرده اندوبه من هیچ مدرکی از پسرم نداده اند ومن نمی توانم ومن نمی توانم قبول کنم که او شهید شده است وهر لحظه منتظر آمدنش هستم.یک شب به خوابم آمد که دیدم رفتم به یک بزازی که پارچه های تیکه تیکه می فروخت وقتی آمدم بیرون کیف پولم را در مغازه جاگذاشتم، وقتی برگشتم که کیف پول را بردارم دیدم اکبر دم در مغازه ایستاده وبه من نگاه می کند گفتم پسرم من خسته شدم از بس که به دنبال تو گشتم ، توکجایی؟گفت من پیش شهید مسری هستم وبعد دیدم که او رفت ، دیدم که جلوی یک مغازه مبل فروشی هستم بعد وقتی از خواب بیدار شدم از پسرم دیگرم پرسیدم که ما، در شهرری  شهید مسری داریم؟ گفت ممکن است باشد، اسمش را شنیده ام، گفتم اگر ممکن است برویم واز بنیاد شهید بپرسیم وخانواده اش را پیدا کنیم چون اکبر به من گفت من پیش او هستم ولی پسرم گفت مادر جان خودت را اینقدر اذیت نکن آنجا هم که بروی بیشتر ناراحت می شوی ، نمی خواهد بروی ومن را نبرد.

خاطره ای شنیدنی از مادر شهیداکبر کشاورز کندوانی

زمانی که او می خواست به جبهه برود من نمی گذاشتم وبه او گفتم پسرم تو همه کس من هستی ، گفت غیر از من 2 پسر دیگر هم داری من اگر سرنوشتم باشد که شهید می شوم وبه جبهه بروم شما نمی توانید جلوی این سرنوشت را بگیرید، گفت اگر نگذارید بروم ودر اتاق من را زندانی کنید ، ممکن است که بدتر شود و یک روز جلوی چشمت پر پر شوم که بیشتر ناراحت شوی.وقتی اینها را شنیدم دلم قرص شد وگفتم که او راست می گوید او دفترچه گرفته بود ودفترچه راآورد وبه او گفتم برو و او هم رفت وبعد ازآن 2 دفعه ی دیگر به مرخصی آمد و بعد هم به شهادت رسید.

خاطره ای شنیدنی از مادر شهیداکبر کشاورز کندوانی

یک بار دیگر خواب دیدم که یک جاده بزرگ است ویک نفر روی یک اسب به طرف من می آید ودر بین راه آن مرد به زمین افتاد وناپدید شدواسب تنها به طرف من آمد جلوی در که رسید دیدم یک خانمی به طرف من آمد وگفت این اسب را می شناسی؟ گفتم خیر ، گفت این اسب حضرت ابوالفضل (ع) می باشد.من هنوز هم قبول ندارم که اکبربه شهادت رسیده باشدوهرشب منتظر آمدن او هستم وکلید درب اتاق را به دستم می بندم که مبادا اگر اکبر آمد کلید را گم کنم ونتوانم در را باز کنم دخترم به من می گوید تا کی می خواهی این کلید را به دست خود ببندی ومن می گویم تا آخر عمرم.

منبع: برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده