سالروز شهادت/زندگی نامه
ر هر لحظه هزاران گلوله و ترکش خمپاره به اطراف می ریخت مرتضی کنارم نبود ناگهان یاد او افتادم صدایش کردم جوابی نیامد به طرف دیگر کانال رفتم دیدم 4 نفر از بچه ها زخمی شده اند یکی از آنها مرتضی بود ترکش به پشت سرش اصابت کرده بود آرام صدایش کردم جوابی نداد...

گفته بود راهش را ادامه می دهم و

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران:
شهید مرتضي رفيعي يكم آذر 1350 ، كدر شهرستان ري چشم به جهان گشود. دانش آموز دوم راهنما يي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و ششم دي 1365 ، با سمت تخر يبچي در شلمچه بر اثر اصابت تر كش خمپاره به سر، شهيد شد. مزار وي در بهشت زهراي شهرستان تهران قرار دارد.

زندگینام شهید مرتضی رفیعی
شهید نوجوان برادر عزیز مرتضی رفیعی در پائیز 1350 متولد شد ، پدر و مادر آنچه در توان داشتند برای رشد او دریغ نداشتند ، دوران تحصیل ابتدایی را در دبستان عسگری به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه علامه طباطبایی مشغول بود .
مرتضی 9 سال داشت که جنگ تحمیل از طرف استکبار جهانی و به سرکردگی صدام جانی برعلیه انقلاب اسلامی شروع شد و هنوز بیش از یک ماه از آغاز جنگ نگذشته بود که برادر  19 ساله اش حسن در جبهه سر پل ذهاب به شهادت رسید و این واقعه اثری شگرف بر روح و روان او گذاشت .
مرتضی 3 ماه بعد از شهادت برادرش در حالی که هنوز  کلاس چهارم ابتدایی بود در یک مصاحبه رادیویی محکم و استوار گفت" تصمیم دارم راهش را ادامه بدهم و به راستی چنین کرد.
تنها 13 سال داشت که اقدام زیادی برای رفتن به صحنه های نبرد نمود ولی به دلیل کمی سن از اعزامش جلوگیر می شد و تا اینکه موفق گردید ایام تعطیلی تابستان را در یکی از قرارگاه های کردستان قسمت تبلیغات مشغول فعالیت شود و او در آن مدت آنچه در توان داشت دریغ نمی کرد.

و علاقه وافری برای رفت به خطوط مقدم جبهه ابراز می نمود و بالاخره با موافقت مسئولین چند بار به طور محدود به جبهه های جنگ حق علیه باطل و همچنین شهر های درگیر با ضد انقلاب  وابسته رفت و در عملیات والفجر 2 کوه های بلند مرتفع و پادگان حاج عمران را زیر پا گذاشت و مصمم و استوار خود را آماده حضور دائمی در جبهه ها نمود.

 با شروع سال تحصیلی چند ماهی بیشتر در مدرسه دوام نیاورد و با یافتن اولین فرصت و با زیاد کردن سن در شناسنامه بعنوان پشتیبانی به جبهه های حق علیه باطل فرستاده شد و در دژبانی یکی از جاده های ارتباطی به خط مقدم مشغول خدمت به انقلاب اسلامی و مردم مسلمان گردید و اما او تحمل توقف در خط دوم و سوم جبهه را نداشت و هر مسئولی را می دید اصرار می کرد به خط مقدم فرستاده شود ولی به دلیل سن کم موافقت نمی شد و پس از سه ماه به تهران بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت و در عرض سه ماه قبولی سال اول راهنمایی را گرفت و مدتی هم سال دوم را خواند و در حین تحصیل برای رفتن به صحنه های ایثار تلاش می نمود.

به گفته معلمینش شهید مرتضی از فعال ترین بچه های مدرسه بود و در کلیه فعالیت های جنبی شرکت فعال داشت و در برنامه های درسی هم جزء شاگردان ساعی و مستعد بود .
بهمن ماه 64 پیکر غرق به خون پسر عمویش شهید روح الله رفیعی را تشییع کرد و اما دیگرقرار نداشت و اهمیتی را که قبلاً به درس خواندن می داد رها کرده بود به مدرسه میر فت اما درس سنگر نشینی در ذهن می پروراند تا حدی که ناگهان همه متوجه شدند مرتضی ترتیب اعزام به جبهه را داده و به زودی خواهد رفت او با آنکه شوقی به دژبانی و پشتیبانی نداشت اما با همین عنوان به راه افتاد. و فروردین 65 بود که به جنوب رفت.
برادر همرزمش که با هم از تهران اعزام شدند و تا لحظه شهادت با او بوده می گفت ما وقتی به اهواز رسیدیم اسامی ما را برای پشتیبانی خواندن و مرتضی به من گفت فعلاً صبر کن شاید خدا خواست و به خط رفتیم و من و مرتضی مدتی ایستادیم و ناگهان چند تویوتا آمدند برای گردان تخریب نیرو خواستند و مرتضی دست مرا گرفت و هر دو گویی که به بزرگترین خواسته درونیمان رسیده ایم و به سوی آن برادران دویدیم .
 مسئول تخریب مقداری صحبت کرد و می گفت تخریب یعنی از دست دادن دست و پا و فلج شدن و ... و در آخر گفت : حالا هرکس می خواهد بماند باید مجدانه تصمیم بگیرد و مرتضی نگاهی به من کرد و گفت : ما آمده ایم اینجا و برنخواهیم گشت و من هم تائید کردم .
بعد از گذشت مراحل آموزشی مرتضی به مناطق مختلفی جهت مأموریت اعزام شد در عملیات کربلای 4 بر اثر بمباران شیمیایی دشمن زبون صورت و هر دو پایش مجروح می شوند و او را به بیمارستان می رسانند اما تحمل نمی کند و با لباس بیمارستان آنجا را ترک کرده و به دیگر همرزمانش می پیوندد.
 پس از عملیات چند روزی به مرخصی آمد و این چند روز آخرین ایامی بود که شهید مرتضی رفیعی در میان خانواده بود. آخرین باری بود که برای دیدار معلمین و دوستانش به مدرسه رفت دیگر نوجوانی 15 ساله نبود بلکه به مردی می ماند که اهل عقل و درایت و تجربه است و مومنی بود که از خفیف ترین گناهان بشدت پرهیز می کرد و به نماز در اول وقت فکر می کرد.
 و دیگران را هم به آن سفارش می کرد از غیبت دوری می کرد و دیگران را هم نهی می نمود خلاصه چنان بود که تصورش مشکل بود که چگونه می شود نوجوانی 15 ساله که تازه پای در مرحله بلوغ نهاده آنچنان محکم و موکد سفارشات مکتبش را مقید باشد که گویی مردیست 50 ساله .
روح پاک و تزکیه شده مرتضی بدانجا رسیده بود که شهادت خودش را پیش بینی می کرد او در آخرین مرخصی بارها و بارها روی این مسئله که من برای آخرین مرتبه است که به مرخصی می آیم تأکید می کرد عکسی را که در جبهه انداخته بود و مادرش در طاقچه اتاق گذاشته بود بر می داشت و می گفت این را چند روز دیگر باید اینجا بگذارید .
روز  سه شنبه 16/10/ بعد از اتمام مرخصی و بعد از اینکه برخلاف هربار با همه دوستان و اقوام خداحافظی کرد به زیارت حضرت معصومه(ع) در قم شتافت و از آنجا به جنوب رفت .


نحوه شهادت :
برادر همرزمش می گوید : در اولین شب عملیات کربلای 5 برای منفجر کردن یک دژ بسوی سنگر های عراقی رفتیم موقع رفتن مرتضی طوری با بچه هاخداحافظی می کرد که گویا برای آخرین بار اینها را می بیند به بعضی می گفت من شهید خواهم شد ، دعا و نیایش آن شب مرتضی طور دیگری بوده و در میان صحبت ها، رو کرد به سه تن از بچه ها و گفت " شما سه نفر زخمی می شوید " بچه ها این حرف را یک شوخی پنداشتند و خندیدند.
وقتی به حدود 200 متری دشمن رسیدیم ساعت حدود 12 نیمه شب بود وسایل انفجار را آماده کردیم و به سدی که دشمن ساخته بود تا آب به طرف سنگرهایشان نرود وصل نمودیم نزدیک ما تعداد زیادی تانک عراقی ایستاده بودند اما بچه ها آرام و مطمئن کار خود را می کردند وقتی همه چیز آماده شد به میان کانالی که در آن نزدیکی قرار داشت رفتیم به محض انفجار سد آتش دشمن خیلی سنگین شد.

 در هر لحظه هزاران گلوله و ترکش خمپاره به اطراف می ریخت مرتضی کنارم نبود ناگهان یاد او افتادم صدایش کردم جوابی نیامد به طرف دیگر کانال رفتم دیدم 4 نفر از بچه ها زخمی شده اند یکی از آنها مرتضی بود ترکش به پشت سرش اصابت کرده بود آرام صدایش کردم جوابی نداد و با چشمانی باز و لبانی که گویا دارد خنده ای از عمق وجود به این دنیای فانی می کند به لقاء ربش شتافت و کربلایی شد.

نگاهی به سه برادر دیگر انداختم درست همان هایی بودند که مرتضی گفته بود زخمی می شوند آنها را به پشت جبهه منتقل کردیم و همه بچه ها رزمندگان همسنگر مرتضی تصمیم گرفتند تا لحظه پیروزی و پایان جنگ جبهه ها را رها نکرده و به رزم خود ادامه دهند.
خداوند ما را از ادامه دهندگان راه شهدای راستین انقلاب اسلامی قرار دهد .
منبع:برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده