معرفی کتاب حوزه زنان دفاع مقدس
جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۹
کتاب مجموعه خاطرات "عروس های جنگ(جلد دوم -هرمزگان) حاوی پنج خاطره از دوران خواستگاری تا جشن ازدواج پنج همسر شهید استان هرمزگان به قلم سمیه باستین از نویسندگان حوزه دفاع مقدس استان هرمزگان می باشد
نوید شاهد هرمزگان :کتاب  "عروس های جنگ " (جلد دوم -هرمزگان) شامل  مجموعه خاطراتی از  دوران خواستگاری و بله برون تا مراسم جشن عروسی پنج همسر شهید استان هرمزگان است که توسط آنان روایت گردیده ،مولف آن سمیه باستین از نویسندگان حوزه دفاع مقدس استان هرمزگان می باشد . این کتاب دارای سی ونه صفحه و توسط نشر امینیان تهران در سال 1395 چاپ و منتشر شده است.



 فهرست  خاطره و  بخش هایی  از آن در پایین آورده می شود:

اسدالله - رمضان - پرواز: زمان زیادی از عقدمان نگذشته بود که بساط عروسی را برپا کردند سه شب و سه روز جشن عروسی بود ،شب اول مرا پیچیدند لای چادر و دست و پایم را حنا زدند ، شب دوم لباس سبز پوشیدم و باز مراسم حنابندان تکرار شد ،  شب سوم یک شلوار چیت با یک پیراهن گلدارو چادر سفید دادند و گفتند بپوش و بعد صورتم را با همان چادر سفید پوشاندند.همه زن های روستا هم جمع شده بودند و برای شب عروسی نان می پختند ، همه دعوت بودند و پدر اسدالله حسابی تدارک دیده بود و تنها چیزی که مرا اذیت می کرد گرمای شدید تیرماه بود، بدون کولر یا پنکه ای..(راوی: هاجر رونما همسر شهید اسدالله رونما)

انگشتری با نگین آبی : دست مرا گرفت و برد توی طلا فروشی و یک انگشتر برایم خرید، انگشتر با نگین آبی و گفت » این هدیه من به تو . حسابی ذوق زده شده بودم آنقدر آن انگشتر را دوست داشتم که یک لحظه از دستم درش نمی آوردم ....(راوی:حلیمه سلیمانی سردری همسر شهید علی سالاری)

آخرین صبح صادق : آن شب حال مادرم خیلی بد بود من بالی سر مادرم نشسته بودم و صادق تا صبح کنار من نشست ،صبح موقع رفتن باز شروع کرد به عذرخواهی و حلالیت گرفتن ، رفتارش برایم کمی عجیب بود از همه چیز حرف زد اما نگفت که می خواهد جبهه برود  آنقدر خداحافظی اش خاص بود که توی دلم گفتم : صادق دارد می رود بندر چرا اینطور خداحافظی می کند؟ ...(راوی : فاطمه کریمی همسر شهید صادق کهوری)

آرام بی قرار : بعد از شام خاتون با من حسابی حرف زد و حسابی از عبدالرضا تعریف کرد من هم گفتم باید تحقیق کنم وقتی برای تحقیق رفتم متوجه شدم که خانه مادر  عبدالرضا تبدیل شده بود به یک پایگاه بسیج و آنجا غذا درست می کردند و نان می پختند برای جبهه مادرش خیلی زحمت می کشید خانه اش شده بود پاتوق رزمنده ها ..وقتی از یکی از دوستان عبدالرضا در مورد او پرسیدم لبخند زد و گفت : انتخاب خیلی خوبیه در آینده همسر شهید می شوی ...(راوی جاریه حاج حسینی)

مهربانتر از لیمو : چند روز از عروسی مان گذشته بود و من دلم حسابی برای پدر و مادرم تنگ شده بود ،غلام خواست مرا با موتور به روستای خودمان برساند من خجالت می کشیدم پشت سرش روی موتور بنشینم او را بگیرم که نیفتم به نزدیکی های روستای خودمان که رسیدیم گفتم من پیاده میشم غلام ایستاد و با تعجب پرسید چرا؟ گفتم من خجالت میکشم پشت سر تو سوار موتور بشم مخصوصا اگه دخترا و بقیه اهالی روستا ببینند. غلام لبخندی زدو گفت : باشه فاطمه خانم هرچی شما بگین...(راوی:فاطمه نژاد صالحی همسر شهید غلام مکاری زاده )
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده