گفتگوی اختصاصی ؛
پسرم سال 61 به عنوان بسیجی با سپاه رفت.تقریبا نزدیک به 18 ساله بود. من هم در اسفند همان سال اعزام شدم. اون عکسی که الان اونجا می¬بینین با هم انداختیم با هم در یه جا بودیم منتها مقرمون جدا بود.
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ این روزها همه خانه تکانی دارند، هم خانه تکانی محیط زندگی هم خانه تکانی دل، و البته انتظار گویی سخت تر از همه چیز در دنیاس... این روزها را سپری می کنیم و الان در کنار پدر چشم انتظار به گفتگوی مینشینیم و با گفتمان درباره دلبندش می گویند فرزندم را در راه خدا داده ام بعضا وقتا دلمان جور دیگر براش تنگ میشود چون پیکرش به دست ما نرسید. انتظار را می توان در چشمان این پدر که روزی فکر می کردند قرار است «جعفر» عصای دست در روزهای پیری شود، دید...

گفتگو را با آقای صفرعلی آقاجانلو پدر گرامی شهید جعفر آقاجانلو را در ادامه می خوانید شروع می کنیم؛

روایتی پدرانه از زندگی شهید جاویدالاثر «جعغرآقاجانلو»/ بخش اول

اینجانب صفرعلی آقاجانلو فرزند علی جان متولد 1315 تولد یکی از روستاهای ساوه. بنده چهار فرزند داشتم که یکی شهید شده است.

فرزند بزرگم ژیلای آقاجانلو، فرزند دومم که بچه بوده که فوت کرده، فرزند سومم ژاله آقاجانلو، اونم که شهید شده به نام جعفر آقاجانلو شهید فرزند سوم بود. متولد 1343در تهران به دنیا اومده.

پسرم به عنوان بسیجی با سپاه رفت. سال 61. تقریبا نزدیک به 18 سال بود. رفت، من هم در اسفند همان اعزام شدم. اون عکسی که الان اونجا می­بینین با هم انداختیم با هم در یه جا بودیم منتها مقرمون جدا بود.

*** شما جهادی بودید یا نه به عنوان رزمنده بودید؟

- نه جهادی بودیم منتها جهاد دو قسمت را کار می­کرد یک پشتیبانی بود یکی مهندس رزمی. لودر و بولدوزر.

*** مهندسی رزمیش می­شه.

- مهندسی رزمیش بود. یه مقدارمونم تدارکات بوده از اونجا عرضم به حضورت که تدارکات جمع می­کردیم و اینا رو اعزام می­کردیم. من قسمت تدارکات بودم.

*** چون مهندسی رزمی از خط مقدم هم مقدم­تر بود.

- مقدم­تر بود دیگه. امام فرموده که سنگرسازان بی سنگر دیگه. اینو دیگه همه شنیدن دیگه. این عکسی که الان شما ملاحظه فرمودین که دوتایی هستیم این دوم تیر 1362 اینا تقریبا ده روز جلوتر از ما اعزام شده بودن. و یک عکس یادگاری هم با پسرم در منطقه گرفته بودم.

در لشکر حضرت رسول بودن. منم جهادی بودم به همه جا رو می­گشتم. چون که تدارکات­چی بودیم کسریا و کمیا رو این جور چیزا رو مجبور بودیم که بریم ببینیم چه چیزایی واقعا نیاز هست و تامین کنیم. رفتم در شمال فکه، یه دهکده بود به نام دهکده­ی حضرت رسول لشکر حضرت رسولم اونجا مستقر بود.

یک شهید از ما پرسیدم فکه کدوم طرفه من تعجب کردم گفتم می­خوای چیکار کنی گفت می­خوام ببینم فکه یه ابر هست اون قرمزه بله که فرمانده­ گردان اینا یه خورده نگاه نگاه کرد دید من توی اون نیروهای اون مثه غریبه­م، بعد یکی دیگه از اونا گفت ایشون پدر شهید جعفره در فتح­المبینم اینجا رو اینا آزاد کردن ما اومدیم. غریبه نیست تو فتح ­المبین شرکت کردیم خیلی هم موفقیت­ آمیز بود.

خلاصه این خیلی تشکر کرد من فردای اون روز این عکسو انداختیم. این عکسی که می­بینین نشون دادین. بعد ایشون وقتی می­گفت که فکه کجاست من گفتم اون لکه­ی ابری که می­بینی این که قرمزه زیر اونه، گفتم چیکار داری، با فکه چیکار کنی؟ گفت که مثل اینکه حمله­س. من گفتم امکان ندار شما بفهمین، یعنی تو دلم گفتم امکان نداره شما بفهمین که عملیات کیه اصلا چه روزیه چه ساعتیه چه تاریخیه امکان­پذیر نیست. تو برای خودم گفتم گفتم خب در هر صورت اونجاست.

روایتی پدرانه از زندگی شهید جاویدالاثر «جعغرآقاجانلو»/ بخش اول

بعد فردای اون روز من گفتم به دوستان رفیقام بگین که منو تحت فشار گذاشتن برگردم. برگردم اونجا مجروح میاد تو جهاد شهید میاد مجبورم فردا برم. هر کی نامه­ای چیزی داره من حاضرم ببرم در خونشون کرج تهران همه جا من می­تونم با ماشین ببرم در خونه­هاشون بدم که زودتر برسه. بعد ایشون گفت خب حالا یه عکسی بندازیم با هم همین عکس. حالا اونجا تانک هست توپ هست، همه چیز بالاخره اونجا هست.

گفتم کجا؟ گفتم همون اونجا که امام دعا می­کنه حالا یکی دیگه هست امام دعا می­کنه. بالاخره رفتیم اون عکسو گرفتیم بعد ایشون گفت خب پس مجبورین برین گفتم آره گفت رفتین دزفول فلان جا ما عکس انداختیم این عکسه رو می­گیرین می­برین. پولشم دادیم.

گفتم مگه خودتون بالاخره میاین مرخصی گفت ما نمیایم. من می­خوام اینو عرض کنم خدمتتون که اون کسانی که شهید می­شد براش انگار که قشنگ آگاه شده بود که شهید می­شه. اون عکسایی که تو آلبوم هست اینا بود. در هر صورت من اومدم عکسه رو گرفتیم اومدیم رسیدیم خونه دیدیم تلویزیون مارش چیز می­زنه عملیاتو می­زنه فورا قطع شد. من خودم جبهه بودیم بالاخره سر پل ذهاب بودم فتح­المبین بودم چند جا بودم یه چیزایی، گفتم مثنکه این ناموفق بوده. ادامه ندادن.

مشغول ختم بودیم دیدیم که بالاخره اینور اونور می­گن که لشکر حضرت رسول و نمی­دونم گردان امام حسین برگشته جعفر چرا برنگشته. گفتم شاید مثلا یه عده موندن کار دارن اینا فلان بهمان. گفت نه شما برو سپاه عرضم به حضورت که اونجا قشنگ بپرس.

گفتیم که آقا لشکر حضرت رسول برگشته گفت بله گفتم خب جعفر اینا نیومدن یه مکث کرد گفت اون دفتر نگاه کن شاید مثلا تو مجروحین باشن، منم اون دفتر و ورداشتم ورق اول زدم ورق دوم دیدم نوشته جعفر آقاجانلو شهید.این شهید نوشته شما یه کلمه به من نگفتین.

حالا این بچه­هام می­گفتن چرا سراغ نمی­گیرین حاج خانم اینا. ولی من اونجا دیده بودم که به اصطلاح نوشتن شهید ولی به روم نمیاوردم. تا ببیم چی می­شه دیگه. از طرف دیگه هم این امام جمعه داشتیم ما خیلی قاطی بودیم باهاش این می­گفت اصلا امکان نداره من بذارم ختم بذارن جنازه نیومده که گفتم دیدن، اونا که همراهشون بودن دیدن چجوری شهید شده کجا، چجوری.

خلاصه دیدم نه اون زیر بار نمی­ره رفتم خونه شهید دو نفر بودیم. رفتیم اونجا بعد دیدیم که خیلی جمعیت هست نوبت به ما رسید رفتیم اونجا دیدیم یه اتاق شیشه­ایه نشستن یه دفتره خیلی بزرگه جلوشونو بعد دیدم بعد از چند دقیقه آمدن گفتن که پدر جعفر آقاجانلو گفتم من گفت این شهید شده که ولی اون یکی مومنی بود گفت اون باید عکس بیاره بفرستیم ببینیم اسیر نشده باشه بعد من برداشتم اینو آوردم اینجا ختم گذاشتیم که حالا از اون موقع تا حالا از سال 62 امروز مثلا 96ئه شاید هنوزم که هنوزه این انتظار هنوز تمام نشده باشه. انتظار خیلی بد چیزیه دیگه.

*** دقیقا حدودا چه روزی شهید شدن که بهتون گفتن شهید شده تو همون عملیات فکه بود؟

- یکم فروردین 1362- عملیاته، اسم عملیاتش چی بود؟- والفجر یک

- بله از جنوب فکه اینا عملیات رو شروع کردن اون کسی که به اصطلاح دیده بود یکی از این بچه­های روستای ملارد هست ایشون گفت من از پا تیر خوردم

- از هم­رزماشون.

- هم­رزماشون. تیر خوردم اون دستمو انداختم گردن این همین با یه پا تلق و تلق گفت ببرم تا دم جاده بذارم اونجا ماشین زیاد میاد می­ره شما رو می­برن. بعد آورده تو جاده منو گذاشته کنار جاده داشت می­رفت منم هی پشت سرش نگاه می­کردم یه دفعه دیدم که اینم افتاد زمین.

*** احتمالا توسط گلوله

- گلوله. حالا یا نخاعش خورده یا کجاش خورده. بعد یکی دیگه هم باز دو مرتبه تایید کرد که فامیل خودمونه اینا می­گفت ما پشت سر اینا هم داشتیم می­رفتیم دیدیم اونجا افتاده منتها از اینجا گذاشتیم یه پلی بود که به اصطلاح همون آبرو بود پل مثلا اینجور نبود که ماشین بره و یه پلی بزرگ نبود آب­رو. دیگه ما هم اینو تایید می­کنیم.

*** حاج آقا یه خورده برگردیم عقب. خصوصیات اخلاقی شهید بزرگوار به چه صورت بود؟ چه خصوصیات اجتماعیش چه با خواهر برادرا، با مردم شهید بزرگوار رفتار و منشش کردارشون به چه صورت بود؟

- والا خود شهید اگر عرض کنم خب جوون بود ولی جوانای حالا نبود می­گم 18 سالش بود جوون بود ولی جوان­های حالا دیگه این پیش­نماز ایشونو الان عکساشون هست معلومه که خوب بود. من نه تنها شهید شما فرمودید بچه­هامون همه خوبن. سه تام که هست خیلی خوبن.

*** ما از مصاحبت با شما لذت بردیم و می­بریم. صحبت خاصی پندی اندرزی اگر هست ما در خدمتیم.

- فقط در وحله اول درود می­فرستم به حضرت امام رحمه­الله علیه که اگر می­بینین که مملکت ما که الحمدلله که امنیت برقرار است و خداروشکر میکنم.

تصاویر شهید جاویدالاثر «جعغرآقاجانلو»


گفتگو:طالش پور

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده