مادر، من به قربانت بروم، اگر چيزي به تو بگويم قول ميدهي ناراحت نشوي؟ مادر قول داد. محمد سرش را پايين انداخت و گفت...

این بار شهید میشوم


نوید شاهد:
در آخرين باري كه شهيد محمد ابراهيمي به شهر آمد، مادرش از او پرسيد: محمدجان، چرا صورتت اين قدر آفتاب سوخته شده است؟ محمد گفت: مادر، من به قربانت بروم، اگر چيزي به تو بگويم قول ميدهي ناراحت نشوي؟ مادر قول داد. محمد سرش را پايين انداخت و گفت: مادرجان من اين بار كه به جبهه بروم شهيد مي شوم، حلالم كن. وقتي محمد تعجب مادر را از اين حرف ها شنيد، به او گفت: در خواب ديدم براي پيروزي در عمليات به آقا (امام زاده) علي عباس متوسل شده ام. خيلي از رزمنده ها هم در آن جا بودند . در اطراف حرم امامزاده فانوس هايي بود. ناگهان صداي حضرت را شنيدم كه گفتند: هركس فانوس ها را روشن كند، شهيد مي شود. 14 نفر از بچه ها فانوس ها را روشن كردند كه من هم یكي از آنها بودم. بعد گفت: مادر حلالم كن. اشك در چشمان مادر محمد حلقه زد. اشك خود را پاك كرد و گفت: محمدجان دعا ميكنم سالم برگردي.
شهيد محمد ابراهيمي در عمليات كربلاي 5 پس از اينكه پايش قطع شده بود يازهرا گويان و يا حسين گويان به فيض شهادت نائل شد.
چرا کردستان را رها کرده ای؟
ماه شعبان فرا رسيده بود و حال و هواي جشن و شادي در همه جا موج ميزد. به حاج آقا پيشنهاد كردم در ايام شعبان، سفري به تهران داشته باشيم تا بچه ها هوايي عوض كنند. ايشان هم ما را به تهران فرستادند.محمد مي گفت:
چند شبي نگذشته بود كه در عالم خواب، آقا اباعبدا لله الحسين(ع) را ديدم كه به خانه ما آمده و دنبال چيزي ميگردند. از حضرت پرسيدم: آقا، چه ميخواهيد؟
فرمودند: ميخواهم چيزي را از شما بگيرم.وقتي گفتم: آقا شما اختيار ما را داريد، اين چه فرمايشي است كه ميفرمائيد؟! فرمودند: آمدم زيارت، شما اينجا چه ميكني؟چرا كردستان را رها كرده اي؟! گفتم: خسته شده ام، از كردستان خسته شدم و تسويه كردم.
حضرت با تعجب نگاه عميقي به من كرد و فرمود: نه ،به كردستان برو و ادامه داد: مي خواهي برايت حكم جديدي بزنم؟! بعد حكمي به دست من داد، وقتي نگاه كردم ديدم حكم، درست مثل سربرگ هاي سپاه بود، آرم هم داشت، به محل امضايش دقت كردم، ديدم نوشته است: فرمانده سپاه خراسان  علي بن موسي الرضا(ع) از طرف محمد بروجردي.
خوب كه نگاه كردم ديدم امضاي پاي نامه امضاي شهيد بروجردي است.
خواب، واضح و گويا بود، هيچ احتياجي به تعبير و تأويل نداشت، صبح كه از خواب برخواستم يک راست به محل كارم بازگشتم. جايي كه به هزار مشقت آن را رها كرده بودم.

راوی: مسیح کردستان، صص 220 و 221 به نقل ازسردار لشکر پاسدار سيّد رحيم (يحيي) صفوي
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان( جلد چهارم) غلامعلی رجایی 1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده