روایتی مادرانه از خاطرات شهید «حسن رضا میرزایی گودرزی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۳
لبخند کمرنگی بی اختیار بر لبان مادر نشست . آلبوم را ورق زد . یکی از عکسهای زمان دبیرستان حسن رضا را تماشا کرد . سال سوم او با سالهای اوج مبارزات مردمی همزمان شده بود . حسن رضا در همان سالها به صف مبارزان انقلابی پیوست . بعد هم که انقلاب پیروز شد به عضویت بسیج درآمد و در جاهای مختلفی فعالیت می کرد . حسن رضا هر وقت که از میدان تیر به خانه بر می گشت ، به مادرش خبر می داد که در تیراندازی مقام اول شده است.
آلبوم عکس

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید حسن رضا میرزایی گودرزی/ یکم تیر 1343، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش یدالله، آشیز اداره بهداشت بود و مادرش لطافت نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم مهر 1360، در روانسر کرمانشاه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به قلب و پا، شهید شد. پیکر او را در گلستان شهدای شهرستان پاکدشت به خاک سپردند.

روایتی مادرانه از خاطرات شهید «حسن رضا میرزایی گودرزی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

مادر ، غرق در خاطرات روزهای گذشته ، نگاهش را به عکس فرزند شهیدش (حسن رضا میرزایی) دوخت و ساکت و آرام مدتها به آن خیره ماند .

از بیرون ، از سمت و سوی مسجد محل ، صدای تلاوت آیات قرآن به گوش می رسید و یادآوری می کرد که اذان مغرب نزدیک است . سر و صدای بازی بچه ها از کوچه با صدای بق بقوی کبوترها در هم آمیخته بود . اما حواس مادر همچنان سرگرم تماشای عکس های پسرش بود .

به یاد روزهای کودکی حسن رضا افتاد . به یاد آن زمانی که او خیلی خیلی کوچک بود و به مدرسه ابتدایی می رفت . زمانی را به یاد آورد که پای او شکسته بود و چند ماهی را مجبور بود در خانه بماند . مادر می ترسید بچه از درس وابماند و آن سال را مردود شود ؛ اما حسن رضا با معدل بالا قبول شد و مادر بعد از آن به خود می بالید که چنین بچه باهوشی دارد .

لبخند کمرنگی بی اختیار بر لبان مادر نشست . آلبوم را ورق زد . یکی از عکسهای زمان دبیرستان حسن رضا را تماشا کرد . سال سوم او با سالهای اوج مبارزات مردمی همزمان شده بود . حسن رضا در همان سالها به صف مبارزان انقلابی پیوست . بعد هم که انقلاب پیروز شد به عضویت بسیج درآمد و در جاهای مختلفی فعالیت می کرد . حسن رضا هر وقت که از میدان تیر به خانه بر می گشت ، به مادرش خبر می داد که در تیراندازی مقام اول شده است .

آلبوم عکس

عکس دیگری در آلبوم خودنمایی می کرد ؛ عکس جوانی در لباس سبز پاسداری . سال 60 بود که داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . بعد از آن به غرب کشور اعزام شد . روز رفتنش با بزرگ و کوچک خداحافظی و دیده بوسی کرد و از همه حلالیت طلبید .

مادر آن روز در چشم های پسر خوانده بود که وداع ، وداع آخرین است . درست دو ماه بعد خبر آوردند که حسن رضا در جبهه روانسرا پیش روی می کرده است که از ناحیه قلب و پا تیر می خورد و به شهادت می رسد .

تصاویر آن روز در نظر مادر جان گرفت : روزی که تابوت دلاور جوانش ، مانند قایقی بر امواج دستان تشییع کنندگان به سوی آرامگاه ابدی اش حرکت می کرد . آن روز در گلستان شهیدان پاکدشت غلغله ای بر پا بود . جمعیت از مرد و زن و پیر و جوان آمده بود تا آخرین وداع را با شهیدان گلگون کفن جبهه های جنگ داشته باشند . تکبیر روحانی نمازگزار بر پیکر پاک شهید به گوش رسید :

« الله اکبر ... الله اکبر ... »

بار دیگر صدای اذان از بلندگوی مسجد در گوش مادر طنین انداخت . آلبوم عکسهای پسر را بست . دست بر زانو گذاشت و از جا بلند شد تا با راز و نیازی دیگر با پروردگار جهانیان دل خود را تسکین دهد و به آرامش برسد .

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده