در آخرين لحظاتي كه در كنار شهيد مهدي حبيب تبار بودم، از من «سيب» خواست تا بخورد، وقتي سيب را در دهان پر زخم خود گذاشت، به علت زخمهاي شديد و درد دهان، قادر به خوردن آن نبود و با عصبانيت آن را بيرون انداخت و كم كم احساس نااميدي زيادي به او دست داد.

آخرين ساعات زندگي شهيد مهدي حبيب تبار

نوید شاهد: در آخرين لحظاتي كه در كنار شهيد مهدي حبيب تبار بودم، از من «سيب» خواست تا بخورد، وقتي سيب را در دهان پر زخم خود گذاشت، به علت زخمهاي شديد و درد دهان، قادر به خوردن آن نبود و با عصبانيت آن را بيرون انداخت و كم كم احساس نااميدي زيادي به او دست داد.

از من قرآن خواست، قرآن كوچكي را كه در آنجا بود به او دادم، آن را محكم به سينه چسبانيد.

سپس با صداي بسيار ضعيفي كه با برخورد با ترشحات ريوي مخلوط و در نتيجه نامفهوم تر شده بود (و پس از چند بار پرسش بر من معلوم شد)، با زحمت و كمي ناراحتي (از اينكه نمي تواند منظورش را تفهيم كند) در سه كلمه وصيتي نمود.

پس از آن در حالي كه قرآن را عاشقانه به سينه چسبانيده بود به من و محيط اطراف بي توجه شد و ديگر هيچ تقاضايي ننمود، از اين پس تنها كلماتي كه تا مدتي چند از آن سينه و حنجره سوخته مي شنيدم زمزمه اي بودكه بسيار آرام و ضعيف شنيده مي شد:

" يا ابوالفضل يا ابوالفضل

منبع: كتاب جنگ شيميايي عراق و تجارب پزشكي آن، دكتر عباس فروتن، صفحه 295.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده