سيّد محمود حسينى - فرزند ابوالقاسم - در بيست و پنجم شهريورماه سال 1338 در شهر درّود از توابع شهرستان نيشابور چشم به جهان گشود.(1) دوران كودكى او مثل تمام بچّه ‏ها به صورت طبيعى سپرى شد.(2) شش ماه به مكتب رفت و قرآن را فرا گرفت.
زندگی نامه شهید سید محمود حسینی

نویدشاهد: سيّد محمود حسينى - فرزند ابوالقاسم - در بيست و پنجم شهريورماه سال 1338 در شهر درّود از توابع شهرستان نيشابور چشم به جهان گشود.(1)

دوران كودكى او مثل تمام بچّه ‏ها به صورت طبيعى سپرى شد.(2) شش ماه به مكتب رفت و قرآن را فرا گرفت.

دوران ابتدايى را در مدرسه‏ ى لامعى درّود نيشابور گذراند. سال پنجم را در شيروان بود.(3) سال اوّل راهنمايى را به صورت متفرّقه در شهرستان شيروان خواند و سال دوّم را در جبهه گذراند و ادامه تحصيل داد تا موفّق به اخذ ديپلم شد. پس از آن به حوزه‏ ى علميّه قدم گذاشت و از آن جا كه اشتياق زيادى به فراگيرى علوم دينى در خود احساس مى ‏كرد، مشغول خواندن دروس دينى و عربى در حوزه شد.(4)

علاقه‏ ى خاصّى به خواندن كتاب داشت .كتاب‏ هاى شهيد مطهّرى، دكتر على شريعتى، آيت اللَّه نورى، گناهان كبيره شهيد دستغيب، اصول كافى و ديگر كتاب ‏هاى مذهبى را مطالعه مى ‏كرد.(5)

در 13 سالگى با همكارى بچّه ‏هاى هم سنّ و سالش، نوارها و عكس ‏هاى امام را جمع مى ‏نمود و نيمه شب در روستاها ى باغشن، چناران، گرينه، حريم آباد و مجد آباد پخش مى‏ كرد. نوارهاى امام را گوش مى ‏داد و آن‏ ها را در باغچه پنهان مى‏ نمود.(6)

در فاصله‏ ى سال‏ هاى 1352 تا 1356 با تشكيل كلاس ‏هاى قرآن و احكام در مساجد و فاطميّه، با جمعى از جوانان پيرو خطّ امام به نشر افكار امام و پخش رساله‏ هاى ايشان اقدام مى ‏كرد.(7)

در سال 1355 به خاطر پخش اعلاميّه عليه رژيم شاه دستگير شد.(8)

بى بى زهرا حسينى - خواهر شهيد - مى‏ گويد: «در دوران انقلاب توسّط ما و دوستان شهيد اعلاميّه‏ ها پخش مى ‏شد. در طىّ اين جريان سيّداسماعيل حسينى به شهادت رسيد. از مشهد و نيشابور ارتشى ‏ها آمده بودند تا اجازه ندهند مجلس ختم برگزار شود. ولى در چهلمين روز شهادت او، برادرم خيابان پشت خانه را سنگر بست و موادّ منفجره حاضر نمود تا اگر در مراسم چهلم درگيرى پيش آمد، ما آماده باشيم و از خود دفاع كنيم.»(9)

قبل از انقلاب موفّق به تأسيس كتابخانه قائم شد كه يكى از مراكز فعاليّت انقلابيّون بود. او جلسه‏ ى فاطميّه - كه به تفسير قرآن مى‏ پرداخت - را بنيان گذارى كرد.

رهبرى برنامه‏ هاى مذهبى از جمله: دعوت از روحانيون معظّم مثل آيت اللَّه نورى، حجت الأسلام سادات حسينى، شهيد هاشمى نژاد و شخصيّت ‏هاى بزرگوار ديگر را برعهده داشت.(10)

از مشعل ‏داران مبارزه در دوران انقلاب و پيرو و مقلّد امام و شاگرد مكتب او بود.

از اوّلين نيروهاى بسيجى بعد از انقلاب بود كه بعد از دوران سربازى عضو سپاه پاسداران شد.(11)

با كسانى كه پيرو ولايت فقيه بودند، ارتباط داشت.(12)

در دعاى توسّل، كميل وجلسات قرآن شركت مى ‏كرد و مدّاح اهل ‏بيت(ع) نيز بود. قرآن تفسير مى‏ كرد و نهج البلاغه را بسيار مى ‏خواند.(13)

در بحران ‏ها و مشكلات به ائمّه اطهار(ع) متوسّل مى ‏شد و امام حسين(ع) را الگوى خود قرار داده بود.(14) به نماز جماعت و نماز شب بسيار اهميّت مى ‏داد. صبور بود. وجدان كارى و مسئوليّت پذيرى بالايى داشت. به پدر و مادرش بسيار احترام مى ‏گذاشت.(15)

محمود حسينى در 22 سالگى با خانم ثريّا حسينى ازدواج نمود كه مدّت زندگى مشترك آن‏ ها سه سال بود.(16) حاصل اين ازدواج يك دختر و يك پسر مى ‏باشد.(17)

همسر شهيد مى‏ گويد: «بعد از خوانده شدن خطبه‏ ى عقد، ايشان به خاطر اين كه در مسجد خاتم الانبيا(ص) سخنرانى داشتند، مجلس عروسى را ترك نمودند تا به سخنرانى خود برسند و بدقولى نشود.»(18)

با شروع جنگ تحميلى جبهه را بر همه چيز ترجيح داد. در مورد جنگ مى ‏گفت: «وظيفه ‏ى هر ملّتى است كه از كشور خود دفاع كند و اكنون كه براى ما جنگ پيش آمده است، بايد به دفاع از كشور بپردازيم و نگذاريم ابرقدرت‏ها بر ما مسلّط شوند.»(19)

هدفش را از رفتن به جبهه، اطاعت از امر رهبرى معرّفى مى ‏كرد.(20)

در پشت جبهه به تشويق مردم براى رفتن به جبهه مى ‏پرداخت و با سخنرانى، مردم را جذب جبهه و جنگ مى ‏كرد.(21) به ديدن خانواده هايى كه همسرانشان در جبهه بودند، مى‏ رفت.(22)

در جبهه به عنوان معاون گروهان، فرمانده‏ ى گروهان، معاون گردان و فرماندهى گردان و در زمان شهادت فرماندهى گردان سيف اللّه را برعهده داشت. در سپاه شيروان به عنوان فرمانده عمليّات سپاه بود.(23) همچنين در لشكر 5 نصر خدمت مى ‏كرد.(24)

در كارهاى سخت هميشه پيشقدم بود. در گروه اطّلاعات عمليّات حضور داشت. بعد از برگشتن از خطّ مقدّم، دوباره داوطلب براى رفتن به خطّ مقدّم مى‏ شد.

در يكى از عمليّات‏ ها با دو نفر از رزمندگان در محاصره نيروهاى مزدور بعثى قرار مى ‏گيرند كه با آن‏ ها وارد جنگ تن به تن مى‏ شوند و بسيارى از دشمنان را به هلاكت مى ‏رسانند.(25)

حميدرضا سيرجانى به نقل از خود شهيد مى ‏گويد: «در عمليّات كربلاى 5، براى شناسايى رفته بوديم و زمين پر از خار و خاشاك بود. در 5 مترى دشمن بوديم. اگر بر روى خارها راه مى ‏رفتيم، با ايجاد سر و صدا دشمن متوجّه حضور ما مى ‏شد. در همين اثنا باران گرفت. همگى ما از بارش باران تعجّب كرديم چون بعد از باران هنگامى كه قدم بر روى خار و خاشاك مى ‏گذاشتيم، ديگر سر و صدا نمى‏ شد و از طرف ديگر با بارش باران، دشمن سرگرم كشيدن پلاستيك بر روى سنگرهايشان بودند و متوجّه حضور ما نمى‏ شدند. و اين از امدادهاى غيبى الهى بود.»(26)

در عمليّات خيبر از ناحيه‏ ى ساق پاى راست مجروح شد.(27) تركشى نيز به دستش اصابت كرده بود كه عصب آن قطع شده بود و كارايى چندانى نداشت، ولى با وجود اين به جبهه مى ‏رفت و مى‏ گفت: «به حضور من در جبهه نياز است.»(28)

سيّد حسين حسينى - همرزم شهيد - مى‏ گويد: «ايشان به شهادت خيلى اهميّت مى ‏دادند. مى‏ گفتند: خوب است انسان زمانى به شهادت برسد كه در راه آن تلاش و كوشش نمايد و آمادگى كامل براى شهيد شدن را در خود احساس كند.»(29)

حميدرضا سيرجانى - همرزم شهيد - نقل مى ‏كند: «ايشان فرمانده‏ ى گردان در لشكر 5 نصر بودند. آخرين بارى كه ايشان را ديدم، چهره ‏اى عرفانى و روحانى داشت و 48 ساعت قبل از عمليّات كربلاى 4 و 5 توصيه مى‏ كردند: بايد پيرو ائمّه(ع) اطهار باشيم. بايد طورى عمل كنيم كه لياقت در ركاب امام زمان(عج) را در خود احساس كنيم. در زمان جنگ حال و هواى خاصّى داشت. در هنگام دعا بسيار اشك مى‏ ريخت. در لحظه‏ ى آخر به هم قول داديم كه هركس زنده ماند راه امام را ادامه دهد.»(30)

ثريّا حسينى - همسر شهيد - مى‏ گويد: «قبل از شهادت همسرم خواب ديدم كه ايشان مى ‏گويند: اگر سالم برگشتم، گوسفندى را نذر مسجد جمكران مى ‏كنم. زمانى كه همسرم به شهادت رسيدند، فرزندم - كه دو سال داشت - ناگهان فرياد زد: مهدى جان بيا. و من حدس زدم كه پدرش شهيد شده است.»(31)

شهيد در نامه‏ اى به همسرش مى ‏نويسد: «صبور باشيد. من و شما وارث خون انبيا، امامان و كسانى كه در راه انقلاب شهيد شدند، هستيم و بايد از انقلاب اسلامى پاسدارى كنيم.»(32)

سيّد محمود حسينى در تاريخ 7/11/1365 در عمليّات كربلاى 5 به درجه رفيع شهادت نايل گشت و در زادگاهش - درّود نيشابور - به خاك سپرده شد.(33)

شهيد در وصيّت‏ نامه‏ ى خود مى ‏نويسد: «پدر و مادر عزيزم، به خدا سوگند اگر شرك نبود به پاى شما سجده مى‏ كردم. شمايى كه بعد از اللّه، پيامبر و صالحين راه خدا تمام وجودم از شماست و من نتوانستم قدر يك لحظه از زحمات شما را بدانم و از اين كه گاهى نادانى كردم و شما را ناراحت نمودم، مرا عفو كنيد. از شما طلب بخشش مى‏ كنم. از خواهرانم مى ‏خواهم كه در عزاى من گريه نكنند.»(34)

پى نوشت‏ها

1 - پرونده‏ ى كارگزين شاهد، كپى شناسنامه

2 – پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، زندگى ‏نامه‏

3 - حسينى، فاطمه، سرگذشت پژوهى، صص 5 و 4

4 - پرونده‏ ى فرهنگى شاهد، زندگى ‏نامه‏

5 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، ص 2

6 - حسينى، فاطمه، سرگذشت پژوهى، پشت ص 5

7 - پرونده‏ ى فرهنگى شاهد، زندگى ‏نامه‏

8 - همان‏

9 - بدون نام و نام خانوادگى، سرگذشت پژوهى، ص 2

10 - همان، ص 4

11 – پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، زندگى ‏نامه‏

12 - سيرجانى، حميدرضا، سرگذشت پژوهى، ص 1

13 - همان، ص 2

14 - همان، ص 2

15 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، ص 2 و پشت ص 2

16 - همان، ص 1

17 - همان، پشت ص 3

18 - همان، پشت ص 4

19 - همان، ص 4

20 - حسينى، سيّدحسين، سرگذشت پژوهى، ص 2

21 - بدون نام و نام خانوادگى، سرگذشت پژوهى، ص 3

22 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، پشت ص 2

23 - پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، زندگى‏ نامه‏

24 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، ص 1

25 - پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، زندگى‏ نامه‏

26 - سيرجانى، حميدرضا، سرگذشت پژوهى، ص 4

27 - پرونده ‏ى كارگزينى شاهد

28 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، پشت ص 2

29 - حسينى، سيّدحسين، سرگذشت پژوهى، ص 4

30 - سيرجانى، حميدرضا، سرگذشت‏پژوهى، پشت ص‏3

31 - حسينى، ثريّا، سرگذشت پژوهى، ص 5

32 - پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، نامه‏

33 - پرونده‏ ى كارگزينى شاهد و پرونده‏ى ايثارگران، گواهى شهادت‏

34 - پرونده ‏ى فرهنگى شاهد، وصيّت‏ نامه‏

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده