نوید شاهد - مسعود ناجی دزفولی برادر شهید "عبدالامیر ناجی دزفولی" خاطره‌ای از برادر شهیدش نقل می‌کند که توصیف روزهای عملیات والفجر هشت می‌باشد. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالامیر ناجی دزفولی يكم بهمن 1345، در شهرستان دزفولی به دنيا آمد. پدرش كاظم، روحاني بود و مادرش گوهر نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پنجم اسفند 1364، با سمت بيسيم‌چي در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در شهيد آباد زادگاهش قراردارد. برادرش محمد حسين نيز شهيد شده است.

متن خاطره:

بعد از عملیات والفجر هشت،یک شب پس از گذشت ساعاتی از نیمه شب بچه های رزمنده مسجد امام حسن عسگری(ع) از جبهه برگشته بودند وارد مسجد شدند. بچه هایی که در مسجد حضور داشتند غالباً خواب بودند. با سروصدای دوستان تازه از راه رسیده و ورودشان به زیرزمین مسجد،از خواب بیدار شدیم و یکی یکی از آنها را در آغوش کشیدیم. آن شب محمود دوستانی (دایی بنده) نیز همراه برادران بود،اما برخلاف سایر همرزمان با چهره خسته و در هم،پس از احوالپرسی مختصر پتویی روی خود کشید و خوابید.

از رفتارش تعجب کردم. اما متوجه شدم به خاطر شهادت عزیزانی چون حمید کیانی،عظیم مسعودی نژاد،و محمدرضا شیخی و...‌. ناراحت است و حال مناسبی ندارد. آنشب جویای حال برادرم امیر شدم که گفتند او نیز همراهشان بوده و به منزل رفته است.حدود یک ساعتی به تعریف کردن اوضاع عملیات و اخبار آن نشستیم و بعد خوابیدیم.

فردای آن روز به منزل رفتم و امیر را که بسیار دلتنگ شده بودم زیارت کردم اما آن امیری نبود که سه ماه پیش به جبهه اعزام شده بود! آدمی را دیدم که جسمش روی زمین و روحش در جبهه جا مانده است. در آن چند روز کوتاه که دوباره جهت جمع آوری وسایل گردان بلال به جبهه برگشت هر بار با او روبرو می شدم همین احساس را داشتم. واقعاً امیر در آن چند روزه فقط جسمش را به  ما رساند و زیارتش کردیم و بس.

امیر آن شب از روی دیوار خانه وارد منزل می شود تا سبب بیدار شدن آنها نشود،که ناخواسته با سر و صدایش همه را بیدار و متوجه ورودش می کند. وقتی مادرمان سراغ برادرش محمود دوستانی را میگیرد می گوید حالش خوب است و با بقیه بچه ها رفته مسجد. اما من مشتاق دیدار شما بودم تاب نیاوردم و  به خانه آمدم.

فکر کنم فردا یا پس فردای آمدنشان بود که مراسم تشییع شهدای گرانقدر بازگشت از عملیات والفجر ۸ در دزفول بود و رزمندگان تازه از جبهه برگشته نیز در این مراسم حضور داشتند آن روز صحنه‌ای مشاهده کردم که برای همیشه در خاطرم ماند وقتی پیکرهای پاک شهیدان تشییع می شد محمود دوستانی بر روی پله های ورودی مسجد شهید آباد ایستاده بود و چنان هق هق گریه اش بلند بود که گویی عزیزترین کسانش را تشییع می کند! راستش در تمام عمرم چنین گریه از محمود ندیده بودم. غافل از اینکه این گریه فراق است و بی صبرانه با این گریه ها شهادت و وصال یاران را می طلبد. در نهایت آن چند روز نیز بسان خوابی کوتاه گذشت و محمود و امیر دوباره به همرزمان خود پیوسته و برای انجام امور باقی‌مانده به منطقه عملیاتی اعزام شدند و پس از انجام کارها از همان جا در میان اتوبوس معروف گردان پیروز بلال آسمانی شدند و پروازی خونین را رقم زدند و داغش آن برای همیشه در سینه هایمان حک شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده