سه‌شنبه, ۰۹ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۳۳
نوید شاهد: زندگي طلبگي من در مشهد بسيار سخت ميگذشت؛ از آنجايي كه عهد كرده بودم از كسي حتي پدرم كمكي نپذيرم، معيشت سختي داشتم.
وفاي به عهد

زندگي طلبگي من در مشهد بسيار سخت ميگذشت؛ از آنجايي كه عهد كرده بودم از كسي حتي پدرم كمكي نپذيرم، معيشت سختي داشتم. يادم هست آن روزها با پول اندكي كه از حوزه به طلبه ها داده ميشد فقط ميتوانستم نان سنگك بخرم. آنرا خشك ميكردم و بعد نانهاي خشك شده را با آب ميخوردم كار به جايي رسيده بود كه مجبور شدم 10 – 15 روز نان سنگك نسيه بخرم.
نانوا هم به من چيزي نگفت و هر بار نان نسيه به من داد. اما من تصميم گرفتم كه از خريدن نان سنگك نسيه هم خودداري بكنم. گرسنگي بر من غالب شده بود و چيزي براي خوردن نداشتم. روزي در حال عبور از خيابان يكي از طلاب مدرسه پشت بازار سرشور را ديدم؛ سيد بزرگواري بودند وقتي به من رسيدند خيلي گرم با من سلام و عليك كردند در حاليكه من ايشان را نميشناختم. به من گفتند: من چند روزي است كه ميخواستم شما را ببينم اما شما را نميشناختم. بعد دست در جيب قباي خود كرده و يك حواله پول به من دادند و گفتند:« اين متعلق به شما.»
حواله را گرفتم.
آن مبلغ كه مشكلاتم را برطرف كرد عنايت امام رضا (ع) بود و از آن به بعد كار به جايي نرسيد كه مجبور شوم چيزي از كسي به شكل نسيه بخرم.


راوي: سيدعلي اكبر ابوترابي
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده