سی ام مرداد ماه سالروز تولد شهید گرانقدر علی دادخدازاده
سهشنبه, ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۱۵
هنگام رفتن به جبهه خیلی اصرار داشت ولی او را اعزام نمی کردند که یک بار به من گفت: پدرجان پاشو با هم بریم به{شهر} میناب تا رضایت را بگیری و اعزامم کنند، گفتم در جبهه البته به تو نیازی ندارند. جواب داد خیلی هم به من نیاز دارند ، اگر تو بیایی حتما مرا اعزام می کنند.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سی مرداد ماه مصادف با سالروز تولد شهید علی دادخدازاده می باشد، این شهید گرانقدر در تاریخ سيام مرداد 1347، در روستاي ده گل كن از توابع شهرستان رودان چشم به جهان گشود. پدرش غلام، بنا بود و مادرش سكينه نام داشت. دانشآموز اول راهنمايي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هشتم مرداد 1362، با سمت امدادگر و بهيار در قلاويزان توسط نيروهاي عراقي به شهادت رسيد. پيكرش چهارده سال در منطقه باقي ماند و سال 1376 پس از تفحص، در زادگاهش به خاك سپرده شد.
خاطراتی از شهید از زبان پدرش: شهید علی دادخدا زاده در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد، در کارهای مذهبی و فرهنگی فعالیت های خوبی داشت که فراموش نشدنی است. او هنگام رفتن به جبهه خیلی اصرار داشت ولی او را اعزام نمی کردند که یک بار به من گفت: پدرجان پاشو با هم بریم به{شهر} میناب تا رضایت را بگیری و اعزامم کنند، گفتم در جبهه البته به تو نیازی ندارند. جواب داد خیلی هم به من نیاز دارند ، اگر تو بیایی حتما مرا اعزام می کنند. خلاصه با هم رفتیم به میناب و رضایت او را گرفتیم ، او را از میناب به کرمان اعزام کردند و دوباره او را از کرمان پس فرستادند. دوباره اومد پیش من ، با اصرار فراوان که بلند شو بریم به کرمان و رضایتم را بگیر، گفتم اگر بیایم و رضایت تو را بگیرم و به اهواز اعزامت کنند و دوباره تو رو پس بفرستند باید دوباره بیام به اهواز و رضایتت را بگیرم ، من نمی تونم بیام.خلاصه با اصرار فراوان با او رفتم به کرمان و رضایت او را گرفتم و به اهواز اعزمشان کردند، از شانسی که داشتند باز هم او را از اهواز پس فرستادند که او همراه شهید سعید طبیبی فرار می کنند و خودشان را نشان نمی دهند تا موقع اعزام که آنها را می بینند ومی پرسند کجا بودید؟باید برگردید گفت بر نمی گردم تا اینجا اومدم، پدرم چند جا اومده و رضایت مرا گرفته ، من بر نمی گردم. همون شب که اونا فرار کرده بودند فردا شب عملیات بود، همراه اونا میره و کارش میشه بهیاری و امدادرسانی میکنه که بعد یکی از برادران {رزمنده}تیر می خوره ، اسلحه او را بر می داره و امداد رسانی را رها می کند. و میشه تیرانداز ، تا جایی که در محاصره قرار می گیرند و در همان عملیات در مهران او را به شهادت می رسانند.بعد که بچه ها آمدند ، دیدم که علی نیست .جریان شهادتش را به من نگفتند تا اینکه یکی از دوستان او که نمی دانست من پدر شهید دادخدا زاده ام با من صحبت کرد ، از او پرسیدم این علی که شما میگین اهل کجاست؟جواب داد اهل روستای ده گل کن.پرسیدم نمی گفت که پدر و مادر او چه نام دارند. گفت از او شنیدم که شخصی است به نام غلام دادخدا زاده که خود او هم رزمنده است. بعد چندی طول نکشید از او پرسیدم تو خودت به شهادت رسیدن علی رو دیدی؟ گفت: بله ، خودم به شهادت رسیدن او را دیدم . من خودم روناراحت نکردم و برگشتم به خانه، گفتم من می خواهم برم اهواز که ابراهیم طبیبی گفت : خیره می خواهی بری اهواز، وقت اعزام که نیست ! گفتم نه من اعزام همیشگی ام.
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان، پرونده فرهنگی شهید، سیستم سجایا
نظر شما