گفت روی این نماز بخوان که بوی جبهه و شهادت میده
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۸
با هم به گفتگو نشستیم. از شهید شاهرس بلبلی که مدت کوتاهی با او زندگی کرده بود گفت و هرموقع نام شهید رو به زبان می آورد قطرات اشک از گوشه چشمانش جاری می شد . از شهید شاهرس به بزرگی و احترام یاد می کرد و خوشی های روزهای هرچند کوتاه که در کنار شهید بود اما خاطرات شیرین آن هنوز بر دل و جانش نقش بسته بود می گفت.
برای انجام کار اداری اومده بود بنیاد ، همکارم او را به من معرفی کرد، همسر شهید گرانقدر شاهرس بلبلی بود . بعد از حال و احوالپرسی گرم ازش خواهش کردم اگه فرصت دارد با او یه گفتگویی داشته باشم ، خیلی خوشحال شد و با روی گشتاده استقبال نمود .با هم به گفتگو نشستیم. از شهید شاهرس بلبلی که مدت کوتاهی با او زندگی کرده بود گفت و هرموقع نام شهید رو به زبان می آورد قطرات اشک از گوشه چشمانش جاری می شد . از شهید شاهرس به بزرگی و احترام یاد می کرد و خوشی های روزهای هرچند کوتاه که در کنار شهید بود اما خاطرات شیرین آن هنوز بر دل و جانش نقش بسته بود می گفت. با هم این گفتگو را دنبال می کنیم با ذکر صلوات برای شادی روح این شهید و همه شهدا.
متن مصاحبه با همسر شهید گرانقدر شاهرس بلبلیلطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی فرمایید. چگونه شد که اولین برگ از دفتر زندگی مشترکتان را با شهید شاهرس و در کنار او آغاز کردید؟
من طیبه سالاری، فرزند ناصرهستم. با شهید شاهرس از طرف پدری فامیل بودیم . پدر شهید با خانواده ما رفت و آمد داشت. ما دریکی از روستاهای کهنوج در استان کرمان زندگی می کردیم تا اینکه پدر شهید برای خواستگاری به منزلمان اومدند پدرم برای آبیاری درختان توی باغ رفته بود ایشان هم برای دیدن پدرم توی باغ رفت.فردا شب دیگه اومدند خواستگاری و من تا آن زمان با او آشنایی نداشتم . به نظرم یک هفته بعد مراسم عقد و جشن ازدواجمان انجام شد جشنی کوچیک و بدون سر وصدا چون همزمان با شهادت پسرخاله ام (شهید علی تاجیک از شهدای کرمان) بود..
از روزهای آغازین زندگی مشترک با شهید بگید ؟فرداش پدر شوهرم اومد دنبال ما و به اتفاق هم رفتیم در منزل پدری شوهرم که دو اتاق داشت ، در روستای رودخانه بر(از توابع شهرستان رودان در هرمزگان) روزهای اول زندگیمان رو شروع در یک اتاق ساده شروع کردیم .
بعد از گذشت یک ماه از ازدواجمان شاهرس برای دوره آموزشی جهت انجام خدمت سربازی به پادگان صفر5 کرمان رفت که بعد از تمام شدن دوره آموزشی سرباز ارتش بود و از شهرستان رودان اعزام شد.یادمه موقع خداحافظی بهم گفت منو دارند می برن جبهه و شهید میشم .تا این رو گفت بهش گفتم : تو هنوز نرفته داری حرف شهادت رو می زنی و زدم زیر گریه... بهم گفت گریه نکن دارم باهات شوخی میکنم. بعد از یک هفته که نامه اش اومد توی کرمانه برای دیدنش با برادر شوهرم به کرمان رفتیم .
خاطرات روز اولین اعزامش و روزهای رفتنش به جبهه خاطرتون هست؟ بعد از گذشت یک ماه از ازدواجمان شاهرس برای دوره آموزشی جهت انجام خدمت سربازی به پادگان صفر5 کرمان رفت که بعد از تمام شدن دوره آموزشی سرباز ارتش بود و از شهرستان رودان اعزام شد.یادمه موقع خداحافظی بهم گفت منو دارند می برن جبهه و شهید میشم .تا این رو گفت بهش گفتم : تو هنوز نرفته داری حرف شهادت رو می زنی و زدم زیر گریه... بهم گفت گریه نکن دارم باهات شوخی میکنم. بعد از یک هفته که نامه اش اومد توی کرمانه برای دیدنش با برادر شوهرم به کرمان رفتیم .
سه ماه دوره آموزشی اش که تموم شد اومد خونه و یک هفته موند. بعدش از من و پدر و مادر و خواهر و برادرانش خداحافظی کرد و رفت . هرموقع که برمیگشت مادرش خوشحالی می کرد و خوشحال میشد. هرموقع که مرخصی می آمد به کمک پدرش میشتافت و توی کار باغداری و آبیاری درختا بهش کمک می داد . هر بار که می اومد برام سوغاتی یه چیزی مث چادر،روسری،... می آورد. یکبار هم از جبهه برایم یه دونه مهر آورد و بهم گفت روی این نماز بخوان که بوی جبهه و شهادت میده .
در طول زندگی مشترک کوتاه اما شیرین شما با شهید شاهرس، کدام ویژگی های ایشان شما را شیفته تر می کرد؟همیشه منو به خوندن نماز سفارش می کرد و می گفت کوتاهی نکن. بهم میگفت حجابت تا حالا که خوبه و این حجاب رو همیشه رعایت کن . خودش توی خانواده مذهبی بزرگ شده بود و آدم مذهبی بود.منو خیلی دوست داشت . وقتی می اومد از حال و هوای جبهه برام تعریف می کرد. توی بسیج محله هم فعالیت داشت. همیشه به همه کمک می کرد . حتی به کمک همسر برادرش هم می رفت ، توی فصل خرما خرما جمع آوری می کرد. مهربان و دلسوز بود برای همه . من از شهید کاملا راضی بودم . درس گذشت و ایثار رو ار او یاد گرفتم . همیشه بهم میگفت انسان مسلمان کینه به دل نمی گیرد و آدم کینه ای هیچ چیزش درست نیست.
از روزهایی که در کنار شهید بودین خاطره ای به یاد دارید؟روزهای خوب و خوشی رو در کنار هم داشتیم . شهید شاهرس منو خیلی دوست داشت . وقتی از جبهه می اومد مرخصی منو می برد توی باغ برای گردش و تفریح و با هم می گشتیم توی باغ و استخر می رفتیم. همینطور با هم به دیدار اقوام و دوستان می رفتیم و یاد وخاطرش در ذهنم مانده.
خبرشهادت شهید رو چطوری متوجه شدی؟
چند روز جلوتر دوستانش از جبهه برگشته بودند و اومدند خونه ما و گفتند نامه شهید شاهرس بلبلی رو آوردیم . توی نامه نوشته بود که بعد از یک هفته دیگه برمیگرده . یک هفته بعد من و پدرشاهرس رفتیم که بریم خونه پدر من ، ابتدا رفتیم خونه خواهر شاهرس که توی مسیرمان بود .خواهرش رادیو روشن کرد .از رادیو اعلام شد که شهر مهران توسط نیروهای بعثی عراق گرفته شد. پدر شهید خیلی ناراحت شد .... یه هفته ای گذشت که دیدیم رئیس بنیاد شهید(آقای شیخ احمدی) اومدند گفتند خونه شاهرس بلبلی اینجاست ؟گفتم : بله. پرسیدند پدر شاهرس بلبلی کجاست؟ گفتم رفته توی باغ. اومدند داخل نشستند من رفتم توی باغ او را صدا{همیشه او را عمو صدا میزدم} زدم و بهش گفتم : عمو ! بیا خونه که اومدند با شما کار دارند .پدرش اومد خونه ورفت پیش اونا ، باهاش صحبت کرده بودند و گفته بودند که پسرت شاهرس شهید و مفقود الجسد شده. من این لحظه سینی چای برای پذیرایی بردم داخل ، پرسیدند این چه نسبتی با شهید داره؟ پدر شاهرس گفت : این عروسمه. هنوز چیزی نفهمیدم . وقتی اونا رفتند پدر شهید زد زیر گریه همه خانواده گریه کردند پدرش با گریه گفت شاهرس شهید شده.
برای پیدا شدن پیکر شاهرس به جستجویش رفتید؟ پدر شهید توی منطقه رفت دنبال پیکرشاهرس ولی پیدا نشد. فرمانده اش گفته بود خودم دیدم که شاهرس شهید شده بود و نیروهای بعثی عراق ماشین آنها را زده بودند . اثری از پیکرش بدست نیامد و بعد ازگذشت سال ها مزار یادبود در روستای رودخانه بر (در شهرستان رودان) برایش گذاشتند.
تا به حال شهید رو توی خواب دیدین ؟ حدود چهل روز بعد از شهادت شهید تب شدیدی گرفته بودم از طرف مرکز بهداشت اومدند و خون مرا گرقتند وگفتند مالاریا دارم . داشتم توی تب شدید میسوختم مادر شهید هرشب منو پاشویه می کرد. و رو به شهید میگفت و با او درد و دل می کرد که بیا خانمت مریض است ، تو که اون رو خیلی دوست داری ، چرا نمیای؟
شب خودم خواب دیدم که توی یه رودخانه افتادم ،آب داشت منو می برد.شهید شاهرس با لباس سربازیش و چفیه ای که توی دستش بود اومد و چفیه رو به من داد و یک طرف چفیه رو گرفت و بهم گفت بیا بالا ، من اومدم بالا شاهرس رو ندیدم دیگه. صبح که از خواب بیدار شدم سالم بودم و اثری از تب و بیماری در من نبود.
از زندگی بعد از شهادت شهید میگین ؟ مشغول چه کاری هستینبعد ازگذشت نزدیک به دو سال بعد از شهادت شاهرس ازدواج کردم و دارای 6فرزند هستم و به شغل خانه داری مشغول می باشم.
به عنوان سخن آخر چه صحبتی دارید؟از شما تشکر و قدردانی می کنم .
از اینکه وقتتون رو برای انجام این مصاحبه قراردادین صمیمانه سپاسگذارم و برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت داریم.
گفتگو از : مرضیه ناکوئی درگزی
شهید گرانقدر شاهرس بلبلي، در تاریخ يكم ديماه سال 1346، در روستاي نازدشت از توابع شهرستان رودان به دنيا آمد. پدرش رضا، كشاورز بود و مادرش خاور نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. سال 1364 ازدواج كرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و نهم خرداد 1367، در قلاويزان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. تا كنون اثري از پيكرش به دست نيامده است. مزار يادبود او در زادگاهش قرار دارد. روحش شاد و یادش گرامی باد!
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان نظر شما