خاطرات شهید انقلاب علی سایانی از زبان پدرش
چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۵۵
خاطرات شهید علی سایانی از زبان پدرش عبدالحسین سایانی می باشد که تحت عنوان مصاحبه خاطره نگاری والدین محترم شهدا می باشد قابل ذکر است شهید علی سایانی از شهدای انقلاب اسلامی در استان هرمزگان می باشد که در ایام پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی پس از مبارزه علیه رژیم پهلوی و انجام فعالیت های انقلابی توسط ساواک در حین انجام تظاهرات به درجه رفیع شهادت نائل آمد و روح بلندش در جوار رحمت الهی آرام گرفت. شادی روحش صلوات!

بسم الله الرحمن الرحیم
در روزهای پرشکوه  انقلاب اسلامی در سرزمین ما و از خاک گرم جنوب مردان و زنان و حتی کودکان و نوجوانان پا به پای هم و  همراه با همه مردم کشورمان در مبارزات انقلابی به رهبری امام خمینی(ره) شركت  نمودند و در این راه پنج شهید  را تقدیم انقلاب كردند. به بهانه این ایام فرخنده که در پیش رو داریم فرصتی است تا خاطرات یکی از شهدای انقلاب اسلامی در استان هرمزگان که یک نوجوان پرتلاش و ایثارگر بوده را با هم مرور کنیم و از زبان پدرش با جانفشانی ها ، مبارزات و فعالیت های  انقلابی اش آگاه می شویم .

متن مصاحبه با پدر شهید علی سایانی

خودنون رو معرفی میکنید؟
 بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به ارواح طیبه شهدا، و روح پر فتوح  و ملکوتی امام راحل. و سلام و درود به رهبر معظم انقلاب و آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت برای مقام عظمای ولایت و رئیس جمهور محبوب مون.
اینجانب عبدالحسین سایانی پدر شهید علی سایانی هستم.

محل تولدشهید علی سایانی کجا بود؟
 مرودشت شیراز.
محل کار شما اونجا بود؟
بله. من در تامین اجتماعی مشغول به کار بودم.
اصالتا اهل فین{از توابع شهرستان بندرعباس} هستید؟
 اهل فین هستیم اما متولد بندرعباسیم.
شهید روز 29فروردین سال 46در مرودشت شیراز، روز ولادت امام علی نقی(ع) متولد شد ،به همین خاطر اسمش رو علی گذاشتیم؛ ... وخب رفتارش و کردارش هم تقریبا اینطور که ما بعدا دیدیم عین همون کارهایی که حضرت علی (ع) انجام داده بود اینم می خواست همون کارا کنه؛ مثلا به زن حامله کمک کرده مشک آبش رو گرفته برده یا به یتیم کمک میکرده یا به بی بضاعتها کمک میکرده. تقریبا دلش میخواست همون رفتاری که حضرت علی (ع) داشته ایشونم همون عمل ها رو انجام بده که خب حالا سعادت توفیق نکرد که ایشون بیشتر در این دنیا باشه و کاری انجام بده و به آرزوش هم رسیده الحمدلله.

میشه از شهید علی سایانی و خاطراتش بیشتر بگید برامون؟
شهید در سال سوم مدرسه راهنمایی سدید سابق{در شهرستان بندرعباس} مشغول درس{خواندن} بود. در اون موقع زمزمه ی انقلاب که شروع شد اوایل مدرسه، بچه مدرسه نمیرفت. بعد که ما متوجه شدیم؛ ایام محرم هم بود شبها در مسجد فاطمیه {واقع در مرکز شهر بندرعباس} که مراسم عزاداری بود ایشان میرفت اونجا در نماز جماعت  مسجد شرکت میکرد و اعلامیه هایی - اعلامیه های حضرت امام راحل -  که از طریق {شهرستان}یزد به دست روحانیون این شهرستان(بندرعباس) میرسید، نسخه ای هم به دست ایشان میرسید؛ یا نوارش اینها {نا تمام}. این هم می آورد خانه تکثیر می کرد و به کمک خواهرانش و بعضی از دوستانش می برد در منازل شهر پخش میکردند. یا صبح زود می رفت مدرسه در کشوی میز بچه های مدرسه میذاشت که همگی از جریان انقلاب با اطلاع بشوند.
وقتی ما بهش اعتراض کردیم که چرا مدرسه نمیری؟، گفت این کتابها و این درسها دیگه به درد ما نمیخوره. درد امروز جامعه رو دوا نمیکنه. ساواکی های اون زمان متوجه شدند که این (شهیدسایانی) فعالیت{انقلابی} داره یا در جلساتی شرکت میکنه؛ تهدیدش کرده بودند که ما بلایی به سرت در می آوریم و خلاصه اینکه این هم جواب داده بود که ما از دیگر شهدای قم و تبریز و جاهایی دیگه بهتر که نیستیم. هر کاری دلتان می خواهد بکنید ما این راهی که انتخاب کردیم وباید بریم.
بعد من متوجه شدم این میره توی کتاب خانه ها اونجا کار میکنه و به جای مزدش هم کتاب میگیره میاره مطالعه میکنه و بعد پس میده. در اون موقع در کتابخانه آقای متین{روحانی مبارز هرمزگان} کتابهای دکتر شریعتی رو در اون زمان مطالعه میکرد، با اینکه سن آنچنانی  نداشت ولی عقل و هوش و معلومات زیادی داشت.
خلاصه عرض کنم که از سال دوم دبستان ایشون نبوغش رو اعلام و به ما نشان داد.ما عکسشون رو توی روزنامه چاپ کردیم شاگرد اول مدرسه شده بود. بعد من به ایشون سفارش کردم که چون تو پسر بزرگ خونواده هستی من وقتی که میرم مسافرت یا ماموریت، شما باید خونه رو سرپرستی کنی؛به مادرت خصوصا کمک کنی، ایشون همین کار میکرد. وقتی مادرش پول خرجی به ایشون میداد که برو فلان چیز بخر، خرید خانه که میکرد بعد آنچه را که باقی مانده بود{باقیمانده پول}برا خودش کتاب میخرید به خصوص کتاب زندگانی حضرت امامان و حضرت معصومین و بخصوص زندگانی حضرت زهرا (س)؛ که مادرش تعریف میکرد که برای ایشون میخونده شبهایی که من نبودم.
به هرحال در اون زمان ما در سنندج بودیم، مادرش تعریف میکرد که موقعی  که من نماز میخوندم یا موقعی که خودم خونه بودم و نماز میخوندم بچه ها، دوتا پسرا و دوتا دخترام(دخترهایم) میومدن اقتدا میکردن و به اصطلاح نماز جماعت میخوندیم توی خونه!ایشون دیگه از اون موقع عادت کرده بود.تا اینکه شهریور  56ما اومدیم بندرعباس و ایشون در مدرسه راهنمایی سدید مشغول درس خوندن بود این با دوستان انقلابی تماسی گرفته بود و در جریان زمزمه انقلاب بود و خلاصه فعالیت میکرد، نوار می آورد، اعلامیه حضرت امام می آورد و دستنویس میکردن و تکثیر میکردن و توزیع میکردن بین مردم و دوستانشون. در همون محرم سال 56بود که ساواک اینو تهدید کرده بود .این به ما گفت که قراره منو بگیرن ما هم گفتیم باشه؛ اینو برداشتیم بردیم در روستای فین، بخش فین{از توابع شهرستان بندرعباس}خاله اش اینا اونجا ساکن بودند رفتیم اونجا یه هفته ای موندند. همون شب که ما اینا رو برده بودیم و خونه خالی بود - البته یه نگهبان هم گذاشته بودیم- ولی گویا ساواکی ها اومده بودن و دوتا چمدون و لباساشو وکتابای اینا که اونجا بود رو برده بودن و کسی متوجه نشد! صبح که به ما اطلاع دادن همچین اتفاقی افتاده ما رفتیم بچه ها رو از فین برداشتیم آوردیم. بعد هم دیگه الحمدلله کم کم راهپیمایی ها شروع شد و ساواکی ها عقب نشینی کردن از این جریان. به هرحال در نهم دی ماه سال57بود که در آموزش پرورش بندرعباس مراسم میتینگی(همایشی) بود به مناسبت چهلم شهدای حالا یا قم بود یا تبریز درست خاطرم نیست. ایشان که شرکت کرده بود از طرف مدرسه، بنده هم از طرف اداره اونجا بودم؛ به ما اطلاع دادند ما هم رفتیم اونجا شرکت کردیم. اتفاقا یکی از فامیل های ما از تهران اومده بود، اون هم در همونجا بود. بعد از انجام مراسم ما آمدیم به اصطلاح بریم میهمانی اون فامیلمون که از تهران آمده بود بندر(بندرعباس). بچه هایی که اونجا در میتینگ شرکت کرده بودند از آموزش و پرورش که آمدند بیرون توسط یکی از روحانیونی که اونجا بود و حالا اسمش به خاطرم نیست؛ مرحوم عباسی یا کسی دیگر. البته این مرحوم عباسی اهل میناب نبود یک عباسی دیگری بود، ترک(آذری) بود. ایشان بچه ها را وادار کرد، یک عده ای از جمعیت به طرف شهرداری فعلی که اون موقع فرمانداری کل بود، رفتند. یه عده هم درهمین میدان اتوتاج{واقع در شهر بندرعباس}شروع کردند کاباره ها و رستوران ها را به هم ریختن، تا فلکه شاه حسینی{واقع در محله شاه حسینی بندرعباس} به فلکه شاه حسینی که اون زمان میرسند، گویا مامورین اطلاع پیدا میکنن،مامورین نظامی، واز طریق نیروی دریایی ماشین های ریو با سربازها و ماموران می آیند که تظاهر کنندگان را متواری کنند. وقتی که ماشین ریو نظامی میرسه، اینها از فلکه شاه حسینی میان به خیابان مرادی نبش دبستان محمدیه. اونجا چند نفر با هم دیگه داشتن شعار میدادن که ماشین مامورین انتظامی میرسه و اینا هم خب شعارهای تندی می دادند، مرگ بر شاه می گفتند، اونها هم گاز پرتاب کردند یا تیراندازی کردند خلاصه، ایشان و چند نفر دیگر زخمی میشن. ایشان از ناحیه سر مصدوم میشه که گفتند تقریبا مغز سرش اومده بیرون و نقش بر زمین میشه.سرش خون ریزی شدید میکنه، با خون شهید علی سایانی جمله مرگ بر شاه رو روی دیوار مدرسه محمدیه نوشته بودند. که آثارش تا یکسال بعد که شهر را تمیز کردند، بود.
به هر حال دوستانش این رو به بیمارستان محله  که اون موقع{نام} بیمارستان ثریا بود{بیمارستان شریعتی کنونی}بردند و پزشکان یا ایرانی بودند یا فیلیپینی بودند و یا بنگلادشی بودند، نتوانستند مداوای آنچنانی بکنند، وسیله آنچنانی هم نداشتند. وقتی به ما اطلاع دادند و ما به اتفاق مادرش رفتیم بیمارستان، ایشون را از بخش اورژانس می خواستند ببرند به اتاق عمل. بعد هم که از اتاق عمل اومد بردنش توی بخش بستریش کردند و مدت یک هفته در بیمارستان بستری شد. بعد از یک هفته شب جمعه 15{پدر شهید کمی مکث می کند} بله شب جمعه 15دی ماه بود؛ از نهم دی ماه تا پانزدهم دی ماه ایشان در بیمارستان بود.

شهادتش کی بود؟
شب جمعه به درجه شهادت رسید که در قبرستان قدیمی بندرعباس روبروی گلزار شهدای فعلی اونجا، خارج از گلزار دفنش کردند. وقتی رو تخت بیمارستان خوابیده بود تمام این تخت پر شده بود از جسد این، از وجود این. یکی از فامیلای ما به زنش،بعدا تعریف کردن، گفته بود برم این بچه ی فلانی رو ببینم که این بچه 13ساله چیکار داشته که بره تو خیابون و توی درگیری تیر بخوره بره تو بیمارستان! حالا که رفته بود بیمارستان علی رو دیده بود اصلا همونجا از هوش رفته بود. گفته بود این علیِ؟! من فکر کردم بچه ی 13ساله ست! اینکه الان 25سال هم بیشتر داره که. رشدش خیلی زیاد بود خصوصا موقع شهادتش که حالا چه حکمتی بودکه ما متوجه نشدیم.
دست نوشته ای  از شهید علی سایانی هست؟
به هرحال دست نوشته ای بعدا ما از توی کتابای این پیدا کردیم به این صورت بود که "کاری که قصد انجامش دارم قبل از گفتار با کردار نشان خواهم داد؛ زیرا عمل من نقشه ی مرا به جهانیان ظاهر خواهد نمود" دست نویسی کرده بود زیرشم نوشته بود علی سایانی. که این دست نوشته شو ما با همون کتاباش در همون روستای فین نگهداری کردیم.حالا سی ساله، نمیدونم حالا دیگه چیزی ازش باقیمونده؟ حتی ما نرفتیم که سری هم به اون کتابا بزنیم

با تشکر از شما

منبع : اداره اسناد و انتشارات و اطلاع رسانی - مصاحبه با والدین محترم شهدا (خاطره نگاری)




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده