گرفتن رضایت نامه پیش از رفتن به جبهه به روایت خانواده اش
دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۹
رضایت نامه رو گذاشت جلویم ، معصومانه نگاهم کرد . دانستم دلش به ماندن رضا نیست . گفتم به شرط آنکه زود برگردی امضا می کنم . خندید .. در ادامه این خاطره و روایت را با هم دنبال می کنیم
گرفتن رضایت نامه
هیچ وقت از یادم نمی رود - عزم رفتن کرده بود - رضایت نامه رو گذاشت جلویم ، معصومانه نگاهم کرد . دانستم دلش به ماندن رضا نیست . گفتم به شرط آنکه زود برگردی امضا می کنم . خندید ، دستش را گذاشت روی چشمش و گفت : چشم . انگشت رنگی ام را گذاشتم پایین برگه .برگه را تا کردم و گرفتم جلویش .گفتم : مادرت طاقت دوری ات را ندارد زود برگرد. لبخندی زد ، دستم را بوسید ، {درحالیکه}از شدت شوق روی پاهایش بند نبود.آن شب انگار خواب را از چشمانش گرفته بودند ،ساکش را گذاشته بودند بالای سرش . موقع رفتن خودش را توی بغلم انداخت .اشک بی امان از چشمانم جاری می شد. صورتم را بوسید ،صورتش را بوسیدم روبروی مادرش ایستاد زانو زد و گوشه چادر نادرش را بوسید و روی چشمهایش گذاشت. مادرش از زیر قرآن ردش کرد . حالا سال های سال است که مونس من ومادرش مزارش می باشد.
شهید اكبر آبخيز، یکی از جوانان گلگون کفن در جببه های نبرد حق علیه باطل می باشد که در تاریخ سوم دي 1345، در روستاي كريان از توابع شهرستان ميناب در خانه ای پر از صفا و صمیمیت به دنيا آمد. پدرش علي، كشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و هشتم خرداد 1366، در زبيدات عراق بر اثر اصابت تركش خمپاره به آرزوی نهایی خودش یعنی شهادت نائل آمد. مردم قدردان و شهید پرور میناب طی مراسمی باشکوه پیکر مطهر وی را تشییع و در گلزار شهدای میناب به خاک سپردند. مبارک باد این شهادتش .
منبع : پرونده فرهنگی شهید ، فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان
نظر شما