معرفی شهید سرافراز عیسی خورگویی کذایی / خاطرات شهید به روایت برادر
سهشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۱
در نوجوانی پدرش را از دست دادو سرپرستی او و دیگر برادرانش را مادرشان برعهده گرفت.به علت فقر و مشکلات مادی نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد ، او برای تامین هزینه ها ی خود و خانواده اش مجبور به کار کردن از سنین نوجوانی شد و با پولی که به دست می آورد سعی می نمودتا حداقل نیازهای خانواده اش را برطرف نماید.
نویدشاهد هرمزگان؛ شهید عیسی خورگويي كذايي، پانزدهم ارديبهشت 1345، در شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش ابراهيم (فوت1355) و مادرش زينب نام داشت. تا چهارم ابتدايي درس خواند. در نوجوانی پدرش را از دست دادو سرپرستی او و دیگر برادرانش را مادرشان برعهده گرفت.به علت فقر و مشکلات مادی نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد ، او برای تامین هزینه ها ی خود و خانواده اش مجبور به کار کردن از سنین نوجوانی شد و با پولی که به دست می آورد سعی می نمودتا حداقل نیازهای خانواده اش را برطرف نماید.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عنوان داوطلب در سپاه ثبت نام و اعلام آمادگی نمود تا به جبهه بروداما با درخواست او موافقت نشد با عشق و علاقه ای که داشت بار دوم به بسیج سپاه مراجعه نمود و این بار با درخواستش موافقت گردید ، بطوریکه وقتی به منزل آمد خیلی خوشحال بود و وقتی مادرش علت را پرسید،گفت: این بار بسیج با رفتن من به جبهه موافقت نموده است ، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.وی در عملیات والفجر 3 حضور یافت و سرانجام شانزدهم مرداد 1362، در قلاويزان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شدو به آرزوی دیرنه خود که همانا شهادت در راه خدابود نائل آمد . مزار او در گلزار شهداي زادگاهش واقع است. روحش شاد!
خصوصیات اخلاقی شهید:
نسبت به دوستانش از اخلاق خوب و اسلامی برخوردار بود و تا جایی که از دستش برمی آمد از هیچ کوششی دریغ نداشت .
فعالیت ها ی انقلابی شهید:
با پیروزی انقلاب اسلامی همانند دیگر مردم شهید پرور بندرعباس در تظاهرات و راهپیمایی هاحضور فعالی داشت. بیشتر اوقاتش را درمساجد می گذراند او با دیگر دوستانش بخصوص شهید عبدالرسول مرودی {از شهدای بندرعباس}در پخش عکس، پوستر،کتاب،نمایشنامه و تبلیغ احکام اسلامی همکاری بینظیری داشت
خاطره ای از شهید به روایت برادر:
قبل از رفتن به جبهه عکس کوچک خودش را به من نشان داد و گفت: زمانی که شهید شدم این عکس مرا در حجله ام قرار بدهید...
خواهر بزرگم به اوگفت : اگر به جبهه بروید ممکن است دست و پایت قطع شود و یا چشمانت را از دست بدهی ،شهید در جواب او گفت : من برای شهادت می روم نه برای جانباز شدن .برای پر کردن فرم اعزام به جبهه که از طرف سپاه به او داده بودند از برادر بزرگترمان کمک خواست و برایش انجام داد .قبل از اعزام به مادرم گفت: به همسایه ها و آشنایان بابت جبهه رفتنم چیزی نگویید مبادا ریا شود .خانواده هم با جبهه رفتن او موافقت نموده و از اینکه او به راه راست میرود بسیار خوشحال بودند. مادرم بعد از شنیدن خبر شهادتش صلوات فرستاد و به خانواده گفت : گریه نکنید که برادرتان به راه بد نرفته بلکه او شهید شده است.(علی حمایتی فرد برادر شهید)
منبع : پرونده فرهنگی شهید ، فرهنگ اعلام شهدای هرمزگان
نظر شما