آخرین دیدار در فرودگاه
به مناسبت سالروز تولد این شهید والامقام خاطره ای از زبان برادر ایشان برای علاقمندان منتشر میگردد.
« نزدیک فرا رسیدن ماه محرم بود که برادرم به مرخصی آمد. می گفت : ما حمله داریم دعا کنید تا پیروز شویم . مادرم به او گفت حالا که حمله داری به جبهه نرو .عبدالرضا گفت :مادر اگر قرار باشد که بیمرم حتی اگر در آغوش تو هم باشم با زهم می میرم . هیچ کسی جلو مرگ را نمی تواند بگیرد و از این طریق مادرم را راضی کرد. روزی که قرار بود برود از من خواست تا با موتور او را به فرودگاه ببرم.با هم به فرودگاه رفتیم اما پرواز تاخیر داشت دوباره به شهر برگشتیم و نوشابه هم خوردیم و دوباره به فرودگاه برگشتیم.موقع خداحافظی عبدالرضا حال و هوای دیگری داشت انگار می دانست که دیگر ما را نمی بیند خیلی سفارش پدر و مادرم را کرد و گفت از آنها مراقبت کن. موقع رفتن هم مرا خیلی بوسید.آخرین نفری بود که سالن فرودگاه را ترک نمود و سوار هواپیما شد،حتی موقعی که می خواست سوار هواپیما شود برایم دست تکان داد . این آخرین دیدار من و عبدالرضا بود»