شنبه, ۰۲ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۵۱
کتاب «تخریبچی» به قلم بهروز زارعی، داستان‌های طنز با موضوع دفاع مقدس است.

«تخریبچی»؛ داستان‌های طنز با موضوع دفاع مقدس

به گزارش نوید شاهد سمنان، کتاب «تخریبچی» به قلم بهروز زارعی داستان‌های طنز با موضوع دفاع مقدس است. این کتاب که قرار است در هفته دفاع مقدس رونمایی شود، سال گذشته توسط نشر زمزم هدایت در ۱۱۶ صفحه منتشر شده است.

 

در قسمتی از متن کتاب می‌خوانیم:

«حدود دو سال از آغاز جنگ تحمیلی و حمله کشور عراق به ایران می‌گذشت. هرطور که بود، با اصرار زیاد و کلافه‌کردن پدر و مادرم تونستم برای رفتن به جبهه رضایت‌نامه بگیرم. پدر و مادر مذهبی و مقیدی داشتم؛ اما بخاطر تک‌فرزند بودن و علاقه شدید خانواده، گرفتن رضایت‌نامه برای جبهه سخت بود. بالأخره با تمام مشقات، توی برگۀ رضایت نوشتن: «فقط تا پشت خط مقدم!»

سیزده سال داشتم و سنم برای اعزام به جبهه کم بود. برای اینکه فرمانده بسیج نتونه بهانه‌ای جور کنه و جلوی اعزامم رو بگیره، با دست‌کاری تو شناسنامه، تاریخ تولدم رو یک سال کشیدم جلو، چهارده‌ساله شدم! از شانس بد، هم قدم کوتاه بود و هم بدن نحیف و لاغری داشتم. برای این مشکل هم چند تا کفی برای کفشم خریدم و سعی کردم موقع راه‌رفتن، روی پنجۀ پا راه برم و خودم رو قدبلندتر نشون بدم؛ طوری که راه رفتنم شبیه لک‌لک‌ها شده بود. برای اینکه لاغر و نحیف جلوه نکنم، یک پارچۀ بزرگ دور شکمم بستم که بیشتر شبیه زن باردار شده بودم. اون‌قدر تابلو بودم که نقشه‌ام سریع لو رفت و باعث شد فرمانده بسیج که همسایۀ ما هم بود و همه به‌نام آقا ماشاءالله می‌شناختنش، بیشتر با من سر لج بیفته.

بالأخره تصمیم گرفتم دست به کار‌های عجیب بزنم. یک روز وارد دفتر بسیج شدم و به اصرار خواستم که هرطورشده به جبهه اعزامم کنن؛ اما هر کاری کردم، فایده نداشت؛ برای همین با فریاد به سمت آقا ماشاءالله حمله‌ور شدم. بیچاره خیلی شوکه شده بود و چشم‌هاش داشت از حدقه بیرون می‌زد. نمی‌دونست چی‌کار کنه! من هم دست انداختم و کلاه‌گیسش رو از سرش برداشتم و الفرار! تازه یک سال بود که آقا ماشاءالله وارد محلۀ ما شده بود و کسی نمی‌دونست کچله و من جزو معدود افرادی بودم که این نکته رو فهمیده بود.»

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده