شهید سیف الله خدابنده؛
زمانی مجبور بود تمام اوقاتش در سپاه باشد. این طورکه خودش صحبت می‌کرد و می‌گفت موقعیت را نباید از دست داد باید این انقلاب را نگهداری کرد. ما پاسدار خون شهیدان هستیم.

به گزارش نوید شاهد چهارمحال و بختیاری؛ سیف الله خدابنده شهرکی پانزدهم فروردین ۱۳۳۳ در یک خانواده مذهبی و کم درآمد در اصفهان به دنیا آمد. پدرش مردی کارگر و زحمتکش بود.

احساس عجیبی داشت

همیشه در هر کار خیر پیش قدم بود

سیف الله از ابتدای کودکی تکیه گاهی برای پدر، مادر و برادرش بود. او همیشه در هر کار خیر پیش قدم بود. خیلی مهربان، خونگرم، با صداقت و درستکار بود. در کمک به مستمندان و مستضعفان کوشا بود.

با تلاش و کوشش فراوان دوران تحصیلات ابتدایی را در سال ۱۳۳۹ در شهر کیان از توابع شهرکرد به پایان رساند. از آنجا که علاقه زیادی به کار داشت به اصفهان رفت و در یک کارگاه مکانیکی شروع به کار نمود. بیش از یک سال طول نکشید که در کار تعمیرات اتومبیل مهارت عجیبی پیدا کرد و چندین سال در این رشته کار می‌کرد. از همان موقع برنامه‌های مذهبی خود را بهتر توانست عملی سازد.

اعزام به خدمت سربازی 

پانزدهم مرداد ۱۳۵۲ از اصفهان به خدمت سربازی اعزام شد و دوره آموزشی را در شهر عجب شیر استان آذربایجان شرقی گذراند و بقیه خدمت را در ارومیه، قسمت موتوری انجام داد. بعد از پایان خدمت سربازی در تاریخ ۱۳۵۴/۸/۱۱ در ذوب آهن اصفهان به عنوان مکانیک استخدام و در قسمت متالوژی مشغول به کار شد.

فعالیت های شهید

از آن زمان فعالیت‌های مذهبی و سیاسی خود را آغاز نمود. در کارخانه جهت احقاق حق و خواسته‌های کارگران از طاغوتیان راهپیمایی کردند. او مرتب در این برنامه‌ها شرکت می‌کرد و مخفیانه همکارانش را بر ضد رژیم راهنمایی می‌کرد. تا زمانی که امام دستور دادند اعتصابات کارخانه شروع شود. رفته رفته اوج تظاهرات بیشتر می‌شد؛ پیش از اینکه کارخانه را تعطیل کنند، سیف الله از دفتر و اتاق‌های اداری کارکنان عکس‌های شاه معلون را جمع آوری و آن‌ها را آتش می‌زد. هر چند با او مخالف می‌کردند، ولی اعتنایی نمی‌کرد، تا اینکه کارخانه تعطیل شد.

هر روز صبح زود از منزل خارج و نیمه‌های شب به منزل می‌آمد و تعریف می‌کرد که امروز کجا بودیم، چه برنامه ای داشتیم و چقدر از اعلامیه‌ها را پخش کردیم. یک شب برای پخش اعلامیه‌های امام (ره) به سطح شهر رفته بود. به خاطر برپایی حکومت نظامی، او را در خیابان زینبیه اصفهان شناسایی و با اتومبیل در تعقیبش بودند که با زرنگی خاصی فرارکرد.

بیشتر شب‌ها برای کشیک و پخش اعلامیه در قسمت‌های مختلف شهر تلاش می‌کرد تا اینکه به یاری خداوند و به رهبری عالی قدر اسلام حضرت امام خمینی، حکومت نظامی برداشته شد؛ روز ۲۲ بهمن فرا رسید. آن شب به منزل نیامد و بعد از روز ۲۲ بهمن که امام فرمودند اعتصابات شکسته شود و همه بر سر کارهایشان بروند، سرِ کار خود رفت و مدتی بعد در کمیته انقلاب اسلامی فولادشهر مشغول فعالیت شد.

اولین ماموریتش شهید

از آن زمان به خدمت سپاه درآمد و یکی از پاسداران واقعی اسلام بود. فعالیت‌های زیادی درخصوص دستگیری طاغوتیان داشت. اولین ماموریتش به منطقه کردستان، اول بهمن ماه ۱۳۵۸ بود که جهت سرکوبی کومله و دمکرات به آنجا رفت.

هجدهم بهمن ۱۳۵۹ ماموریتی به گنبد داشت که پس از برگشت تصمیم به ازدواج گرفت. بیست و سوم بهمن ۱۳۵۸ ازدواج کرد و ثمره ازدواج وی یک دختر و یک پسر می باشد. همیشه می‌گفت دخترم باید زینب وار بزرگ شود.

زمانی مجبور بود تمام اوقاتش در سپاه باشد. این طورکه خودش صحبت می‌کرد و می‌گفت موقعیت را نباید از دست داد باید این انقلاب را نگهداری کرد. ما پاسدار خون شهیدان هستیم.

او دوست داشت به جبهه برود، از طرفی گروهک‌های منافقین رشد کرده بودند و می‌خواستند به انقلاب ضربه بزنند. به او مرتب ماموریت‌های به شهر‌های از قبیل شیراز، قم، سیمیرم، تهران، چهارمحال و بختیاری می‌دادند. تصمیم گرفته بود به جبهه برود، ولی از طرف سپاه موافقت نمی‌کردند.

احساس عجیبی داشت

احساس عجیبی داشت. شب و روز برایش فرق نمی‌کرد. وقتی که نیرو‌های بعثی به سرکردگی آمریکا به خاک کشورمان تجاوز و برادران و خواهران را شهید و آواره کردند، به جبهه شتافت.

پنجم مهر ۱۳۶۰ به منطقه دارخوئین اعزام شد و پس از طی مدتی در مورخ ۱۳۶۰/۹/۱۱ به اصفهان برگشت. از جنایت‌های بنی‌صدرخائن در جبهه، زیاد صحبت می‌کرد و می‌گفت خط بنی‌صدر درست مخالف با اسلام و روحانیت است و این جنایتکار به انقلاب اسلامی ضربه می‌زند.

مدتی مسئولیت تعاونی سپاه فولادشهر را داشت و به خاطر اینکه بهتر بتواند خدمت کند به همراه خانواده اش به فولادشهر رفت. در یک اتاق کوچک زندگی می‌کرد و همیشه به خانواده شهیدان سرکشی می‌نمود و خواسته‌های آنان را انجام می‌داد.

یکی از فرزندان شهدا تعریف می‌کرد چند تا مرغ داشتم که جهت نگهداری آن‌ها قفس می‌خواستم. با خرج خودش قفسی تهیه کرد و به او داد.

شهادت در عملیات بیت المقدس 

برای شروع عملیات بیت المقدس به نیرو احتیاج داشتند. سیف الله به سرپرستی گروهی به جبهه اعزام شدند و در آنجا ماندند. در تاریخ ۱۳۶۱/۲/۲۵ برای تصرف خونین شهر، عملیاتی در ساعت ۱۱ شب داشتند. تیری به او اصابت می‌کند، اطرافیان سر او را می‌بندند. سیف الله در حالی که مجروح شده بود به همرزمانش می‌گوید به پیشروی خود ادامه دهید.

هنگامی که می‌خواست از روی زمین بلند شود ناگهان تیری دوباره به او اصابت می‌کند و چند لحظه بعد به شهادت می‌رسند.

یکی از برادران می‌گفت از آن لحظه به بعد ما بدون فرمانده مانده بودیم که بی سیم چی سعی می‌کرد به بقیه برادران نگوید تا اینکه صبح بعد از عملیات تمام برادران شهادت فرمانده خود را شنیدند و چنان متاثر شده بودند که آرام نمی‌گرفتند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده