آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۵۶۴۳
۰۸:۵۱

۱۴۰۴/۰۴/۲۳
جانباز حسن جهاندیده؛

از نوجوانی در خط مقدم تا جانبازی در عملیات رمضان

حسن جهاندیده، جانباز سرافراز دفاع مقدس، روایتگر روزهایی است که نوجوانی را در جبهه‌ها گذراند، راننده تانک شد، در عملیات‌های بزرگی چون فتح‌المبین و رمضان جنگید و در میانه آتش و خون، مجروح و دوباره به خط مقدم بازگشت. او با صداقت از دردها، رشادت‌ها و خاطراتی می‌گوید که امنیت امروز ما بر پایه آن‌ها بنا شده است.


به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، در این گفت‌وگو با جانباز سرافراز حسن جهاندیده، پای خاطراتی ساده اما پر از درد، رشادت و ایمان نشسته‌ایم؛ نوجوانی که با وجود سن کم، درس را رها کرد و در خطوط مقدم جنگ تحمیلی حضور یافت، راننده تانک شد، در عملیات‌های بزرگ فتح‌المبین و رمضان جنگید و در میان آتش و خون، مجروح و دوباره به جبهه بازگشت. این روایت، تنها یک خاطره شخصی نیست؛ بلکه روایت ایستادگی نسلی است که امنیت و آرامش امروز ما، مدیون ایثار و مقاومت بی‌ادعای آنان است.

از نوجوانی در خط مقدم تا جانبازی در عملیات رمضان

عرض سلام و ادب دارم خدمت شما. به احترام خون شهدا و یاد همه شهدای جنگ تحمیلی، شهدای مدافع حرم و شهدای امنیت که با خونشان درخت این انقلاب را آبیاری کردند.

نوجوانی که جبهه را به مدرسه ترجیح داد

من حسن جهاندیده هستم، متولد سال ۱۳۴۲. آن زمان محصل دبیرستان شهید علوی بودم. وقتی جنگ شروع شد، حدود پنج ماه بعد، همراه یکی از آشنایان‌مان، آقای براتی (که بعدها شهید شد)، تصمیم گرفتیم درس را رها کنیم و به جبهه برویم. آن زمان ۱۷ ساله بودم، چیزی از آموزش نظامی نمی‌دانستم، اما بعد از یک آموزش فشرده در تهران، راهی منطقه شدیم.

راننده تانک در عملیات شکست حصر آبادان

اولین حضورم در عملیات شکست حصر آبادان بود. با وجود سن کم، راننده تانک شدم و در عملیات شرکت کردم. بعد از بازگشت، دوباره به جبهه رفتم و در عملیات فتح‌المبین در دشت عباس شرکت داشتم. عملیات با موفقیت انجام شد و برگشتیم اراک، اما دوباره سازماندهی شدیم و برای عملیات رمضان اعزام شدیم.

مجروحیت در عملیات رمضان

در عملیات رمضان، گردان ما، گردان شهید بختیاری، دچار غافلگیری شد و بیشتر بچه‌های گردان به شهادت رسیدند. من هم آنجا از ناحیه کمر مجروح شدم. در آن شرایط سخت، میان آتش دشمن، با بدنی خونین، خودم را به عقب کشیدم. منطقه‌ای پر از مین و سیم‌خاردار بود و دشمن یکی‌یکی بچه‌ها را می‌زد. امدادگری که کمکم می‌کرد، خودش دچار حریق شد و در همان وضعیت جان داد. من با سختی و خونریزی شدید حدود یک تا دو کیلومتر خودم را به عقب رساندم تا به نیروهای خودی رسیدم.

بازگشت به زندگی از میان جنگ

به دلیل شدت جراحت و موج انفجار، دیگر چیزی متوجه نشدم. وقتی به هوش آمدم، دیدم داخل آمبولانسم. بعد از چند جابه‌جایی، مرا به بیمارستان امام رضا مشهد منتقل کردند و بستری شدم. خانواده‌ام فکر می‌کردند شهید شده‌ام و برای شناسایی پیکر آمده بودند که متوجه زنده بودن من شدند. مادرم وقتی مرا دید، از شدت خوشحالی و شوک غش کرد.

دوباره به جبهه برگشتم

پس از مدتی، با وجود زخم‌هایی که هنوز تازه بود، دوباره به جبهه برگشتم. در عملیات‌های مختلف از کردستان تا جنوب کشور حضور داشتم؛ عملیات‌هایی مثل فتح‌المبین، بیت‌المقدس و مرصاد. در عملیات آزادسازی خرمشهر هم حضور داشتم و خاطرات عجیبی از نجات مجروحان و گرفتن اسرا در شرایطی بسیار دشوار دارم. حتی در مرصاد، تا روزهای آخر جنگ، در خط مقدم بودم و شاهد بودم چگونه دشمن دوباره به ایران حمله کرد.

زندگی پس از جنگ

بعد از جنگ، زندگی ساده‌ای داشتم و دارم. با وجود جانبازی، کار کردم و بچه‌های خوبی تربیت کردم. همیشه معتقدم هر چه داریم از شهدا داریم. هیچ‌گاه از مسئولان توقعی نداشتم و هر جا نیاز باشد، با وجود درد و سختی، اگر بتوانم، باز هم آماده دفاع از وطنم هستم.

یک آرزو برای جوانان امروز

بزرگ‌ترین آرزویم این است که جوان‌های امروز قدر این امنیت و آرامش را بدانند و راه شهدا را ادامه دهند. ما برای رضای خدا رفتیم و هر چه کردیم، برای اسلام و ایران بود، نه برای توقع و انتظار از کسی.

از شما تشکر می‌کنم که پای صحبت‌ها و خاطرات من نشستید. دعا کنید که عاقبت به خیر شویم و شرمنده خون شهدا نباشیم.


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه