آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۸۱۰۲
۱۲:۴۹

۱۴۰۴/۰۵/۲۵
خاطرات جانباز غلامعلی جیریایی از جبهه:

از شب‌های پرهیاهوی شلمچه تا سه بار شیمیایی شدن در فاو

"غلامعلی جیریایی"، جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، روایتگر روزهایی است که با کمترین آموزش راهی خط مقدم شد، در عملیات‌های کربلای چهار و پنج حضور یافت و سه بار طعم تلخ شیمیایی را چشید. او می‌گوید: «هیچ‌کس برای حقوق و پول به جبهه نمی‌رفت؛ جبهه جایی بود که هر لحظه امکان داشت جانت را از دست بدهی و سلامتی چیزی نیست که بتوان آن را با دنیا عوض کرد.»


در گفت‌وگو با  نوید شاهد استان مرکزی، غلامعلی جیریایی جانباز ۲۵ درصد دفاع مقدس، از خاطرات حضور خود در جبهه‌ها سخن می‌گوید؛ از روزهایی که با کمترین آموزش نظامی راهی خط مقدم شد تا تجربه عملیات‌های سنگین کربلای چهار و پنج و سه بار مجروحیت شیمیایی در فاو. او در این روایت صمیمی، از سختی‌ها، ایثارگری‌ها و واقعیت‌های جبهه می‌گوید و تأکید می‌کند که حضور رزمندگان در میدان‌های نبرد تنها از سر ایمان و تکلیف بود.

از شب‌های پرهیاهوی شلمچه تا سه بار شیمیایی شدن در فاو

آغاز سخن

 
بسم‌الله الرحمن الرحیم. اینجانب غلامعلی جیریایی، جانباز ۲۵ درصد هستم. داستان جبهه رفتن من برمی‌گردد به سال ۱۳۶۵؛ زمانی که موعد سربازی‌ام رسیده بود و همراه چند نفر از دوستان و فامیل به سپاه معرفی شدیم.

ورود به سپاه و آموزش‌های ویژه

به دلیل همکاری قبلی من با بسیج و آموزش‌هایی که گذرانده بودم، سپاه تشخیص داد نیازی به گذراندن دوره آموزشی ندارم و مستقیم به منطقه اعزام شدم. ابتدا به لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابیطالب(ع) در حوالی اندیمشک معرفی شدم. در گردان ادوات سازماندهی شدم، هرچند آشنایی چندانی با ادوات نداشتم، اما به‌واسطه معرفی دوستان، مسئولیت سنگینی به من سپرده شد.

در مدت کوتاهی آموزش فشرده‌ای دیدم؛ چیزی که معمولاً سه چهار ماه طول می‌کشید، ظرف دو هفته به من منتقل شد و حتی به‌صورت عملی خمپاره‌اندازی و نشانه‌روی را تجربه کردم.

آماده‌سازی برای عملیات کربلای چهار

بعد از این آموزش، به مقر شهید صادقی کنار کارون منتقل شدیم. آنجا من را به‌عنوان مسئول قبضه خمپاره ۱۲۰ معرفی کردند؛ مسئولیتی که معمولاً نیاز به ماه‌ها تجربه داشت. با وجود تردید و ترس از کم‌تجربگی، مأموریت آغاز شد و ما به شلمچه اعزام شدیم.

نخستین تجربه خط مقدم

برای اولین بار وارد خط مقدم شدم. صدای خمپاره و توپ از نزدیک تجربه‌ای تازه و ترسناک بود. شب‌ها از شدت انفجارها چندین بار از خواب پریدم و دوستانم فکر می‌کردند خواب دیده‌ام، در حالی که از ترس بلند می‌شدم. تصمیم گرفتم با ترسم مقابله کنم، بنابراین خودم را جایگزین نگهبان‌ها کردم و تا صبح سر پست ماندم. همین مسئله باعث شد بچه‌ها به من اعتماد بیشتری پیدا کنند و به مرور جزو نیروهای اصلی آتشبار شدم.

عملیات کربلای چهار؛ تجربه‌ای تلخ

شب چهارم دی‌ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای چهار آغاز شد. به دلیل لو رفتن عملیات، موفقیت چندانی به دست نیامد و بسیاری از غواصان و رزمندگان قیچی شدند. چون خط شکسته نشد، از ادوات هم درخواست گلوله نشد و ما در خط ماندیم. پس از عقب‌نشینی، شرایطی بسیار سخت پیش آمد، اما توانستیم خود را به عقب برسانیم.

عملیات کربلای پنج؛ پیشروی و نخستین شیمیایی

چند هفته بعد، در نوزدهم دی‌ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج آغاز شد. این عملیات با غافلگیری دشمن و پیروزی چشمگیر همراه بود. ما در کانال ماهی مستقر شدیم. در همین عملیات برای اولین بار دچار شیمیایی شدم، اما شدت آن به حدی نبود که مرا به پشت جبهه منتقل کنند.

دومین شیمیایی؛ مقر نخلستان

در ادامه عملیات کربلای پنج و سپس کربلای هشت، در مقر نخلستان (میان شلمچه و خرمشهر) برای بار دوم هدف حمله شیمیایی قرار گرفتیم. این بار شدت آن بیشتر بود و ما به بیمارستان شهید بقایی اهواز منتقل شدیم. تاول‌ها و زخم‌های شدید روی صورتم ایجاد شده بود، اما به‌دلیل روحیه رزمندگان، با تعهد از بیمارستان ترخیص شدیم و دوباره به جبهه برگشتیم.

سومین شیمیایی؛ فاو

در زمستان ۱۳۶۶، هم‌زمان با آماده‌سازی برای عملیات در فاو و جایگزینی با عملیات والفجر ۱۰ در حلبچه، برای بار سوم در منطقه فاو شیمیایی شدم. این شیمیایی در پرونده جانبازی‌ام ثبت شد. علاوه بر آن، موج انفجارها و جراحات متعدد بر بدنم باقی ماند که بسیاری از آن‌ها در پرونده ثبت نشده‌اند.

خاطره‌ای از والفجر ۱۰؛ نجات بولدوزر

چند روز پس از عملیات والفجر ۱۰ در حوالی شهر خرمال عراق و تپه «ریشل» مستقر بودیم. هنگام احداث خاکریز، عراق با تانک‌ها خاکریز را هدف قرار داد. یکی از بولدوزرها در آتش دشمن جا ماند و راننده‌اش مجبور به فرار شد. در آن شرایط کسی جرئت نزدیک شدن نداشت، اما یک نیروی جوان، با وجود شوخی‌ها و نگاه‌های منفی قبلی، جانش را به خطر انداخت و سوار بولدوزر شد و آن را از آتش بیرون آورد. ایثارگری او همه را شگفت‌زده کرد و نگاه‌ها به او تغییر کرد.

نگاه مردم و حقیقت جبهه

بعضی از مردم آن زمان می‌گفتند رزمندگان برای گرفتن حقوق بیشتر به جبهه می‌روند. من هم قبل از حضور در خط، شاید در دلم به این حرف‌ها فکر می‌کردم. اما وقتی در جبهه قرار گرفتم و دیدم هر لحظه ممکن است جان انسان گرفته شود، فهمیدم هیچ‌کس برای پول حاضر نیست چنین خطری کند. سلامتی با هیچ‌چیز قابل معامله نیست.

سخن پایانی

حقیقت جبهه و ایثار رزمندگان با هیچ معیار مادی سنجیده نمی‌شود. ما تنها وظیفه‌مان را انجام دادیم. اگر امروز نسل جوان بداند که آن ایثارگری‌ها برای اعتلای انقلاب و کشور بوده، وظیفه خود را در ادامه راه شهدا بهتر درک خواهد کرد.

 

برای شنیدن صوت کامل مصاحبه

کد ویدیو

کنید.

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه