از محاصره و ترس بین موجیها تا پرواز با هلیکوپتر
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جنگ، تنها صحنهای از درگیری نظامی نیست؛ در دل آن، سرگذشتهایی نهفته است که روایتگر ایثار، صبوری و رنج انسانهایی است که جسم و جان خود را در راه دفاع از میهن فدا کردند. هر زخمی که بر تن جانبازان نشسته، نشانهای از مقاومت و یادگاری از روزهایی است که ایران در آتش جنگ سوخت، اما فرزندانش خم به ابرو نیاوردند.
گفتوگویی که پیش رو دارید، روایت یکی از این قهرمانان است؛ جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی، که سالها درد مجروحیت را با امید و ایمان پشت سر گذاشت. وی در این مصاحبه، از خاطرات تلخ و شیرین جبهه، از رنجهای پس از مجروحیت، و از لحظاتی که میان مرگ و زندگی گذراند، سخن میگوید؛ روایتی صمیمی از حقیقت جنگ، ترس و ناتوانی، و از امیدی که هیچگاه خاموش نشد.
نوید شاهد قزوین: بعد از اینکه مجروح شدید، نحوه درمانتان چگونه بود.
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: من به تهران آورده شدم و ۱۷ تا ۱۸ بار در بیمارستان عمل شدم. استخوان و گوشت از نواحی دیگر بدن برداشته و برای جمجمهام استفاده کردند. پاروکی پهلوی سمت راست کاملاً برداشته شد و به جای آن استخوانگذاری کردند، اما هنوز سوراخی باقی است. حتی وقتی به مکه رفتم، جمعیت روی سرم ریخت و همان سوراخ دوباره باز شد.
نوید شاهد قزوین: اسم پزشکانتان را یادتان هست؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: بله. دکتر بیتاللهی که نیمه طبابت کرد و نام من را «خداداد قزوینی» گذاشت. ترکشها و تیرها روی جمجمهام میتوانست بیناییام را بگیرد، اما این اتفاق نیفتاد. دکتر شلویری در تبریز، دکتر دهقان، دکتر کلانتر معتمد، دکتر مرندی، دکتر زالی، دکتر جلالی، دکتر عراقی، دکتر فیضاللهی و چندین پزشک دیگر من را عمل کردند. در بیمارستانهای اهواز، تبریز، تجریش، فیروزگر، شهدا و مدائن بستری شدم و بارها به اتاق عمل رفتم.
نوید شاهد قزوین: خانوادهتان چطور از وضعیت شما باخبر شدند؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: ابتدا به خانواده گفتند من شهید شدهام و حتی وصیتنامهای غیرواقعی به آنها دادند. بعد از سه روز، دکتر شلویری از بیمارستان تبریز تماس گرفت و توانستم با عموی خود صحبت کنم. وقتی خانواده فهمیدند زندهام، خیلی خوشحال شدند. اولین ملاقات در تبریز بود؛ برادرم با سر و صدا، بالای سرم آمد.
نوید شاهد قزوین: روحیه شما در این مدت چگونه بود؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: نمیخواستم خانواده نگران شوند. فکر میکردم خودم خوب میشوم و به قزوین بازمیگردم. پزشکان اصرار داشتند شماره من را داشته باشند تا پیگیر حالم باشند.
نوید شاهد قزوین: خاطرهای از مجروحیتتان دارید؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: بله، یک خاطره شیرین. وقتی مجروح شدم، اجازه نمیدادم لباسهایم را عوض کنند. قبلاً دیده بودم بعضیها لباسشان را عوض میکردند و خاطره خوشی نداشتند. میگفتم: «لباس بیاورید تا ببینم، بعد لباسم را عوض کنید.»
لباسم داخل باتلاق بود، پر از لجن و خون و بوی بد میداد. لباس مناسبی هم برای تعویض نبود. نهایتاً ملحفهای آوردند و زیر راهپله گذاشتند؛ همانجا دوش سیار از تانکر آب بود. وقتی لباسم را درآوردم، ملحفه را دور خود گرفتم. همان لحظه موشکهای کرم ابریشم دشمن به آنجا اصابت کرد و تعدادی از بچهها شهید شدند، اما ما را بیرون کشیدند.
نوید شاهد قزوین: چه اتفاق دیگری برایتان افتاد؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: من روی برانکارد بسته بودم. پیچهای برانکارد برای محکم کردن مجروح بود، اما یکی از آنها در کتفم فرو رفت. هر چه داد زدم کسی توجه نکرد؛ همه فکر میکردند، چون سرم آسیب دیده، موجی هستم و جدیام نمیگیرند.
بعد من و دیگر مجروحان را مثل احشام روی هم ریختند و به سوله هواپیمایی اهواز بردند. نزدیک به هزار مجروح روی برانکارد آنجا ردیف بودند و من آخرین نفر بودم. مجروحان را به شهرهای مختلف تقسیم میکردند و من هم انتقال داده شدم.
نوید شاهد قزوین: این وضعیت چقدر طول کشید؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: خیلی سخت گذشت. مرا کنار موجیها انداختند؛ بچههایی که موجی شده بودند با هم دعوا میکردند و به هم ضربه میزدند. من توان بلند شدن نداشتم و روی برانکارد بسته بودم. چند ثانیه با خانمی صحبت کردم و توضیح دادم که دانشجو هستم و عقلم سر جایش است. خوشبختانه ایشان مرا از جمع موجیها جدا کرد و خیالم راحت شد که دیگر مورد ضرب و شتم قرار نمیگیرم.
نوید شاهد قزوین: بعد از این چه شد؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: چند ساعت همان جا ماندم تا یکی از فرماندهان آمد و با اسم کوچک صدام کرد: «مرتضی تو هستی؟» گفتم: بله. او یک هلیکوپتر کبرا آماده کرده بود و با بلندگو اعلام کرد: «صبر کنید، یک مجروح اورژانسی داریم.» مرا سوار هلیکوپتر کردند و به تهران منتقل شدم.
نوید شاهد قزوین: در تهران چه گذشت؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: در بیمارستانها جا نبود. عملیات کربلای ۴ خیلی شهید و مجروح داده بود و بیمارستانها پر بودند. مجروحان در راهروها میخوابیدند. نهایتاً مرا به بیمارستان امام خمینی تبریز منتقل کردند و در راهرو بستری شدم. حتی هواپیماهای دشمن، بیمارستان تبریز را بمباران کردند و چند جانباز همانجا شهید شدند.
نوید شاهد قزوین: وضعیت درمان شما چگونه بود؟
جانباز ۷۰ درصد مرتضی شعبانی: یک هفته آنجا ماندم. چند بار سرم را شکافتند و ترکشها و آلودگیها را بیرون آوردند. بعد مرا برای انتقال به تهران آماده کردند. نهایتاً با کمک برادرم که نفوذی عمل کرد، با هواپیمای ایرباس چند صندلی را برای برانکارد گرفته و من را به تهران آوردند و درمانم را ادامه دادم.