خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «سلیمان شبتاری» میگوید: پسرم آدم ساکت و خوبی بود. یک شب خواب دیدم که مردم کنار خونمون جمع شدند و از دخترم میپرسند شما شهید دادید؟ دخترم میگوید نه، تا اینکه من آمدم و دخترم ماجرا را برایم تعریف کرد. من گفتم اِی وای که بختم سیاه شد، سلیمان دیگر به خانه نمیآید. از خواب که بیدار شدم، دیدم کناره خانهمان همه جمع شدند و فهمیدم که پسرم به شهادت رسیده است.