خاطرات شهید محمدباقر فخری

خاطرات شهید محمدباقر فخری
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدباقر فخری»

وقتی می‌گفت «آب» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) می‌افتادیم

هم‌رزم شهید «محمدباقر فخری» نقل می‌کند: «محمدباقر مدام آب می‌خواست. نباید به او آب می‌دادیم. گریه امانم را برید. با خودم گفتم: نباید اشکمون رو ببینه. روحیه‌اش تضعیف می‌شه. وقتی می‌گفت: «آب.» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) می‌افتادیم.»
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدباقر فخری»

راز نذر حضرت ابوالفضلش را پس از شهادتش فهمیدم

مادر شهید «محمدباقر فخری» نقل می‌کند: «سراسیمه به منزل آمد. مبلغی پول به من داد و گفت: بی‌زحمت این پول رو ببرین بندازین توی صندوق حضرت ابوالفضل. وقتی برگشتم حمام بود. وقتی راز آن پول و حمام کردنش را فهمیدم که خبر شهادتش را شنیدم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه