گفتگو با همسر شهید اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای هواپیمای ایرباس
پنجشنبه, ۱۵ تير ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۵۵
به مناسبت 12 تیرماه سالروز شهادت مسافران هواپیمایی ایرباس در منزل همسر گرانقدر شهید اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای مظلوم هواپیمای ایرباس جمهوری اسلامی ایران حضور پیدا نمودیم تا ضمن دیدار با ایشان گفتگویی داشته باشیم و گوشه هایی از زندگی این شهید که خود سال ها پیش آرزوی چشیدن طعم شرین شهادت در دلش داشت و سرانجام در گرمترین ماه سال و شرجی ترین هوای بندر به دست خبیث ترین جنایتکار عالم یعنی آمریکا بر فراز آبهای خلیج فارس در پروازی ناتمام روح آسمانی اش همسفر فرشته ها گردید و به دیدار محبوب و خدای خودش شتافت.
نوید شاهد هرمزگان :
بسم رب الشهدا
ضمن تشکر از شما بابت فرصتی که در اختیار نوید شاهد هرمزگان گذاشتید لطف کنید و خودتون رو معرفی بفرمائید
پوران حسینی کووئی متولد 1349 همسر شهید سرافراز اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای هواپیمای ایرباس هستم . 13ساله بودم ،با اسحلق که پسرخاله ام بود ازدواج کردم .تاریخ آسمانی مان نوزدهم تیرماه 1363بود . ثمره این ازدواج سه فرزند است ، فریده ،سعبده و اسحاق که برای زنده نگه داشتن نام شهید همنام پدرش هست.چرا که زمان شهادت اسحاق فرزندم جنینی سه ماهه بود و هنوز متولد نشده بود.
شهید رو هم معرفی میکنید:
اسحاق عامری سیاهوئی متولد اول خرداد 1340 در دهستان سیاهو فرزند غلامعباس ونام مادرش مریم است. دیپلم اقتصاد داشت و کارمند دفتر هواپیمایی در فرودگاه بندرعباس بود لازمه بگم ایشان اول معلم بود و در شهرستان سیریک مشغول خدمت در شغل مقدس معلمی بود ولی بعد از خواستگاری جهت خدمت در دفتر هواپیمایی ثبت نام کرد و بعد از قبولی در بندرعباس مشغول به کار شد.
از روزهای زندگی خودتون با شهید بگید
شروع زندگی مشترک ما در یک اتاق ساده در محله سه راه برق بندرعباس بود و بعد مدتی در یک اتاق واقع در حیاطی که شهید با زحمت و تلاش بسیار در محله شیر سوم خریده بود گذشت ، امکانات مناسب برای زندگی نداشتیم .شهید انسان بسیار زحمت کش و حلال خوار بود . حساسیت زیاد روی به اموال بیت المال داشت. خاطرات زیادی از شهید در این محله دارم که هیچ موقع فراموش نمیکنم مدت زمان زندگی مشترک من با اسحاق از ازدواج تا شهادتش چهار سال بیشتر نبود. اما بهترین و شیرین ترین دوره زندگی من با بودن در کنار او رقم خورد . اسحاق را خیلی دوست داشتم و به او عشق می ورزیدم . او مرد بسیار مهربان و خانواده دوست بود . باید بگم بیش از حد من و فرزندانش را دوست داشت . عشق به پدر و مادر و برادر و خواهرانش داشت . اصلا به مهربانی و محبت او زبانزد و الگو بود . هر چی از ایشان بخوام بگم باز هم کمه ، توی خونه همیشه همکاری میکرد . اون موقع دخترم فریده ساله بود و سعیده 6 ماهه و شیرخواره بود که فرزند پسرم هم را باردار بودم . در انجام کارهای منزل و حتی استحمام بچه ها هم کمک میکرد. وابستگی و علاقه شدیدی به فرزندانمان داشت بطوریکه بعد از اومدن از محل کار اول سراغ اونا میرفت . میگفت اگه فرزندانم رو اول نبینم نمیتونم غذا بخورم.
از ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی در زندگی و کار شهید برایمان تعریف کنید ..
ایشان خب همونطور که گفتم کارمند هواپیمایی بود و در قسمت فروش بلیط کار میکرد. با عشق به مسافر کار میکرد نه بر حسب رفع تکلیف این رو بدون اغراق میگویم. اسحاق حتی عاشق شهادت بود و همیشه این آرزو رو داشت . سال 66 بود که صدام بمباران میکرد. ایشان یه نامه از طرف رئیس فرودگاه آورد و گفت که میخواهم به جبهه برم. بهم گفت رضایت بده که به جبهه برم .من مقاومت کرده و نگذاشتم بره. نامه تا مدت یک هفته پیشش موند. اینطور بگم که اینقدر شهادت و شهید شدن رو دوست داشت که یادمه زیر یادداشت ها و حساب های شخصیش مینوشت : شهید اسحاق عامری سیاهوئی.
انسان مومن بود ،همیشه سحرگاه به خواندن دعا و تلاوت قرآن می پرداخت و قرآنش هم هنوز هست و یادگاری مانده . بسیار عاطفی و با گذشت بود و این اخلاقش در روحیه فرزندانش تاثیر گذار شده است. او به نیازمندان کمک میکرد و هرموقع کسی از او طلب همکاری میکرد نه نمیگفت.
خب حالا اگه خاطره ای از موقع خداحافظی و رفتن شهید به خاطرتون هست و آخرین دیدار با فرزندانش تعریف کنید
ابتدا باید بگم قرار بود من و بچه ها هم با ایشان به این سفر برویم که دیداری با اقوام در دبی داشته باشیم ، اما چون باردار بودم ایشان اچازه همراهی با اون در این سفر رو ندادند ولی میخواست دختر بزرگم فریده که سه ساله بود رو با خودش ببرد . چون من دست تنها بودم و میخواست کمکی باشه برای من. لباس های فریده دخترم رو هم توی ساک گذاشته بود که من مانع رفتن دخترم شدم و گفتم این هنوز خردسال است. موقع رفتن یادمه سفارش بچه ها رو به من کرد و گفت بچه ها رو هر روز ببر پارک که دلتنگ نشوند .. حتی به یکی دو نفر دیگر از اقوام هم سفارش بچه ها رو کرده بود . از من و بچه ها خداحافظی کرد و رفت جلو درب حیاط که سوار ماشین بشه تا به پروازش برسه ولی مجددا اومد و دخترانش رو بوسید و دوباره رفت. وقتی رفت احساس خوبی نداشتم و اشک غم در چشمانم حلقه زده بود
خبر شهادتش رو کی شنیدید و نحوه شناسایی شهید چطور بود...
بعد از رفتن اسحاق من و بچه هایم رفتیم ابتدا منزل خواهرشوهرم و بعد برگشتیم منزل خودمون . دخترم سعیده شیرخواره بود. او را بعد از خوردن شیرش خواب کردم و خودم هم خوابم برد تا نزدیک ظهر و هنوز از ماجرا هیچ خبری نداشتم . دوستانش اومدند درب منزل و سراغش را گرفتند که اسحاق کجاست ، من گفتم امروز صبح رفته دبی .پرسیدند دبی یا شارجه ومن گفتم : دبی. چطور مگه؟ چیزی به من نگفتند . تا اینکه رضا پسر آقای معماری {یکی از اقوام} اومد و درب حیاط رو محکم زدند ،من که دوباره به خواب رفته بودم به سختی از خواب بیدارشدم . او هم دوباره سراغ اسحاق رو گرفت ... ساعت تقریبا نزدیک سیزده بود که پسر اسماعیل {یکی از اقوام که خانواده آنان هم در آن پرواز بودند} اومد و خبر رو بهم داد. اون گفت دنیا رو آب برده و شما خواب بودید، پروازی که اسحاق و بقیه توی اون بودند ،هواپیما سقوط کرده . اون لحظه انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. و بعد از شهادتش فکر میکردم دنیا برایم به آخر رسیده بود . سخت ترین و تلخ ترین خبر و اتفاق طول عمرم خبر شهادت و از دست داشتن اسحاق برایم بود. عزیزترین فرد زندگی من اسحاق بود . و دیدن پیکر او برایم تلخ ترین خاطره ماند. من مانده بودم و دو دختر کوچیک و فرزندی از شهید که در شکم داشتم که بیان اینهمه غم و اندوه قابل توصیف نیست و هنوز که هنوز است رفتن و نبودنش برایم قابل هضم نیست.
بعد از چندین روز جستجو پیکرش شناسایی شد. اون رو از خالی که توی سرش بود شناسایی کردند و پیکرش پس از تشییع در زادگاهش یعنی دهستان سیاهو آرام گرفت.
از روزهای زندگی بعد از شهادت اسحاق بگید و کودکان خرد سالی که از شهید به یادگار مانده...
اگرچه اسحاق نیست و رفت اما حضورش را همیشه احساس میکنم و با او همیشه درد دل و صحبت میکنم. یادگارهای شهید همه سرمایه زندگی من هستند. بعد از شهادت او زمان و روزگار بر من به سختی گذشت و بزرگ کردن و تربیت و به درجات عالی رساندن آنها همه تلاش و کوشش من شد و خدا رو شکر میکنم که فرزندان شهید نیک شدند .هر دو دخترم درس خوانده و مشغول کار هستند . پسرم اسحاق عامری سیاهوئی که هم نام پدرش هست اکنون دانشجوی دکترای مهندسی پزشکی می باشد و در تهران مشغول تحصیل و کار هستند و ایشان از نخبگان کشور و دارنده چندین اختراع جهانی و دریافت چندین مدال بین المللی و کشوری هست. در کشور کرواسی به عنوان کم سن ترین مخترع جهانی که 22 سال داشت موفق به دریافت مدال شد. و در ژنو هم مدال طلا کسب کرد. او اولین مدالش را به روح امام و بقیه رو به روح شهدا تقدیم نمود . می خواست نام پدرش را زنده کند .الحمدلله عشق به کار و خدمت به مردم در وجودش موج میزند . فرزندانم هر سه ازدواج کرده و دارای نوه می باشم.
توی یه جمله مهمترین درسی که توی زندگی از همسرتون گرفتید اگه ممکنه بیان بفرمایید
من از نصایح و صحبت های او درس گرفتم که میگفت اهل گذشت و کمک به نیازمندان باشید و همیشه راه درست و حلال خواری را به فرزندانم نشان بدهم . و این صحبت های او همیشه توی گوشم بود. قصه زندگی اسحاق را به نوه هایم تعریف کرده ام و اونا میدانند که پدر بزرگشان چطور زندگی کرده و چگونه به شهادت رسید. اکنون افتخار میکنم که همسر شهیدی هستم که خود همیشه آرزوی شهادت داشت و عاشق شهادت بود تا اینکه سرانجام روح بلندش در پروازی ناتمام به آسمانها رفت و همسفر فرشتگان شد تا به دیدار خداوند برود.
به عنوان سوال آخر : پیام شما به آمریکای جنایتکار و مزدوران ناو جنگی وینسس در خلیج فارس چی هست؟
هیچ موقع آمریکا را نمی بخشم و آن افسری که فرمان آتش و شلیک موشک به هواپیما را صادر کرد. ان شاالله همانطور که ویلیام راجرز بعد از سال ها روانی شده سال های سال همینطور روانی بماند. و این سزای ریختن خون مسافران مظلوم هواپیمای ایرباس می باشد که در12 تیرماه 67 تمامی مسافرانش در آسمان پرپر گشتند و پاره های پیکرشان برای همیشه در آغوش خلیج فارس جای گرفت.
درود بر روح بلند شهدا و تقدیم صلوات برای شادی روح 290 مسافر پرواز655
از شما بابت وقتی که برای این گفتگو گذاشتید تشکر میکنم
خواهش میکنم و از شما هم تشکر میکنم
در پایان باید گفت آنچه مهم است، وجدان بیدار افکار عمومی جهان به راحتی پذیرفت که حمله ور شدن و آتش گشودن بر روی یک هواپیمای مسافربری بدور از هر انصاف و انسانیت است. انسانهای بیگناهی که در آتش جهالت یک دولت به ظاهر متمدن سوختند و اجساد نیمه جان آنها به قعر دریا رفت و ای بسا اجسادی که هیچوقت شناخته نشد و یافت نگردید
گفتگو از : مرضیه ناکوئی درگزی
بندرعباس - تیرماه 1396
بسم رب الشهدا
29 سال پیش در تابستانی گرم ، در روز12 تیرماه گوینده رادیو در سرخط اخبار اعلام کرد:" یک فروند هواپیمای مسافربری ایرباس کشورمان توسط آمریکا در خلیج فارس سرنگون شد.
که برای خیلی از انسان ها قابلیت جذب و انطباق در ذهن را نداشت. .آری ، درست شنیده بودیم، هواپیمایی که از بندرعباس عازم دبی در کشور امارات بوده، حوالی جزیره هنگام توسط ناو وینسنس ایالات متحده آمریکا سرنگون و تمامی 290 سرنشین آن، جان باختند
خبر به سرعت درحال انتشار بود. شب هنگام تلویزیون کشورمان و تمامی تلویزیونهای کشورهای حاشیه خلیج فارس، اخبار را همراه با صحنه های دلخراش آن به تصویر کشیدند.
اجساد و تکه پاره های هواپیما همه را مبهوت و گیج کرده بود. خلاصه آنکه خبری که ساعت 14 آنروز شنیدیم، تا ماهها سرخط رسانه های معروف جهان بود. خبری که هنوز برای ما ایرانی ها یادآور سختترین روزها است. خصوصا که برخی از شهدای آن پرواز از دوستان و آشنایان شهر و استانمان بودند.
و صحنه های دلخراشی که که به تصویر کشیده شد ،پیکرهای مسافرانی بود که بعد از چند روز آرام آرام با موج های خلیج فارس به ساحل کشانده شده بود
هیچوقت آن صحنه ها از ذهن ها پاک نمی شوند. بعدها گفته شد آن اجساد متعلق به هواپیمایی است که توسط آمریکا سرنگون شده است !! باورش سخت بود که بعضی پیکرها ناشناس و بعضی ها هم تا ابد پیدا نشدند و صدای غریبانه شان طنین انداز موج های خلیج فارس شده است.
به همین مناسبت در منزل همسر گرانقدر شهید اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای مظلوم هواپیمای ایرباس جمهوری اسلامی ایران حضور پیدا نمودیم تا ضمن دیدار با ایشان گفتگویی داشته باشیم و به تصویر بکشیم گوشه هایی از زندگی این شهید که خود سال ها پیش آرزوی چشیدن طعم شرین شهادت در دلش داشت و سرانجام در گرمترین ماه سال و شرجی ترین هوای بندر به دست خبیث ترین جنایتکار عالم یعنی آمریکا بر فراز آبهای خلیج فارس در پروازی ناتمام روح آسمانی اش همسفر فرشته ها گردید و به دیدار محبوب و خدای خودش شتافت.
که برای خیلی از انسان ها قابلیت جذب و انطباق در ذهن را نداشت. .آری ، درست شنیده بودیم، هواپیمایی که از بندرعباس عازم دبی در کشور امارات بوده، حوالی جزیره هنگام توسط ناو وینسنس ایالات متحده آمریکا سرنگون و تمامی 290 سرنشین آن، جان باختند
خبر به سرعت درحال انتشار بود. شب هنگام تلویزیون کشورمان و تمامی تلویزیونهای کشورهای حاشیه خلیج فارس، اخبار را همراه با صحنه های دلخراش آن به تصویر کشیدند.
اجساد و تکه پاره های هواپیما همه را مبهوت و گیج کرده بود. خلاصه آنکه خبری که ساعت 14 آنروز شنیدیم، تا ماهها سرخط رسانه های معروف جهان بود. خبری که هنوز برای ما ایرانی ها یادآور سختترین روزها است. خصوصا که برخی از شهدای آن پرواز از دوستان و آشنایان شهر و استانمان بودند.
و صحنه های دلخراشی که که به تصویر کشیده شد ،پیکرهای مسافرانی بود که بعد از چند روز آرام آرام با موج های خلیج فارس به ساحل کشانده شده بود
هیچوقت آن صحنه ها از ذهن ها پاک نمی شوند. بعدها گفته شد آن اجساد متعلق به هواپیمایی است که توسط آمریکا سرنگون شده است !! باورش سخت بود که بعضی پیکرها ناشناس و بعضی ها هم تا ابد پیدا نشدند و صدای غریبانه شان طنین انداز موج های خلیج فارس شده است.
به همین مناسبت در منزل همسر گرانقدر شهید اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای مظلوم هواپیمای ایرباس جمهوری اسلامی ایران حضور پیدا نمودیم تا ضمن دیدار با ایشان گفتگویی داشته باشیم و به تصویر بکشیم گوشه هایی از زندگی این شهید که خود سال ها پیش آرزوی چشیدن طعم شرین شهادت در دلش داشت و سرانجام در گرمترین ماه سال و شرجی ترین هوای بندر به دست خبیث ترین جنایتکار عالم یعنی آمریکا بر فراز آبهای خلیج فارس در پروازی ناتمام روح آسمانی اش همسفر فرشته ها گردید و به دیدار محبوب و خدای خودش شتافت.
پوران حسینی کووئی متولد 1349 همسر شهید سرافراز اسحاق عامری سیاهوئی از شهدای هواپیمای ایرباس هستم . 13ساله بودم ،با اسحلق که پسرخاله ام بود ازدواج کردم .تاریخ آسمانی مان نوزدهم تیرماه 1363بود . ثمره این ازدواج سه فرزند است ، فریده ،سعبده و اسحاق که برای زنده نگه داشتن نام شهید همنام پدرش هست.چرا که زمان شهادت اسحاق فرزندم جنینی سه ماهه بود و هنوز متولد نشده بود.
شهید رو هم معرفی میکنید:
اسحاق عامری سیاهوئی متولد اول خرداد 1340 در دهستان سیاهو فرزند غلامعباس ونام مادرش مریم است. دیپلم اقتصاد داشت و کارمند دفتر هواپیمایی در فرودگاه بندرعباس بود لازمه بگم ایشان اول معلم بود و در شهرستان سیریک مشغول خدمت در شغل مقدس معلمی بود ولی بعد از خواستگاری جهت خدمت در دفتر هواپیمایی ثبت نام کرد و بعد از قبولی در بندرعباس مشغول به کار شد.
از روزهای زندگی خودتون با شهید بگید
شروع زندگی مشترک ما در یک اتاق ساده در محله سه راه برق بندرعباس بود و بعد مدتی در یک اتاق واقع در حیاطی که شهید با زحمت و تلاش بسیار در محله شیر سوم خریده بود گذشت ، امکانات مناسب برای زندگی نداشتیم .شهید انسان بسیار زحمت کش و حلال خوار بود . حساسیت زیاد روی به اموال بیت المال داشت. خاطرات زیادی از شهید در این محله دارم که هیچ موقع فراموش نمیکنم مدت زمان زندگی مشترک من با اسحاق از ازدواج تا شهادتش چهار سال بیشتر نبود. اما بهترین و شیرین ترین دوره زندگی من با بودن در کنار او رقم خورد . اسحاق را خیلی دوست داشتم و به او عشق می ورزیدم . او مرد بسیار مهربان و خانواده دوست بود . باید بگم بیش از حد من و فرزندانش را دوست داشت . عشق به پدر و مادر و برادر و خواهرانش داشت . اصلا به مهربانی و محبت او زبانزد و الگو بود . هر چی از ایشان بخوام بگم باز هم کمه ، توی خونه همیشه همکاری میکرد . اون موقع دخترم فریده ساله بود و سعیده 6 ماهه و شیرخواره بود که فرزند پسرم هم را باردار بودم . در انجام کارهای منزل و حتی استحمام بچه ها هم کمک میکرد. وابستگی و علاقه شدیدی به فرزندانمان داشت بطوریکه بعد از اومدن از محل کار اول سراغ اونا میرفت . میگفت اگه فرزندانم رو اول نبینم نمیتونم غذا بخورم.
از ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی در زندگی و کار شهید برایمان تعریف کنید ..
ایشان خب همونطور که گفتم کارمند هواپیمایی بود و در قسمت فروش بلیط کار میکرد. با عشق به مسافر کار میکرد نه بر حسب رفع تکلیف این رو بدون اغراق میگویم. اسحاق حتی عاشق شهادت بود و همیشه این آرزو رو داشت . سال 66 بود که صدام بمباران میکرد. ایشان یه نامه از طرف رئیس فرودگاه آورد و گفت که میخواهم به جبهه برم. بهم گفت رضایت بده که به جبهه برم .من مقاومت کرده و نگذاشتم بره. نامه تا مدت یک هفته پیشش موند. اینطور بگم که اینقدر شهادت و شهید شدن رو دوست داشت که یادمه زیر یادداشت ها و حساب های شخصیش مینوشت : شهید اسحاق عامری سیاهوئی.
انسان مومن بود ،همیشه سحرگاه به خواندن دعا و تلاوت قرآن می پرداخت و قرآنش هم هنوز هست و یادگاری مانده . بسیار عاطفی و با گذشت بود و این اخلاقش در روحیه فرزندانش تاثیر گذار شده است. او به نیازمندان کمک میکرد و هرموقع کسی از او طلب همکاری میکرد نه نمیگفت.
خب حالا اگه خاطره ای از موقع خداحافظی و رفتن شهید به خاطرتون هست و آخرین دیدار با فرزندانش تعریف کنید
ابتدا باید بگم قرار بود من و بچه ها هم با ایشان به این سفر برویم که دیداری با اقوام در دبی داشته باشیم ، اما چون باردار بودم ایشان اچازه همراهی با اون در این سفر رو ندادند ولی میخواست دختر بزرگم فریده که سه ساله بود رو با خودش ببرد . چون من دست تنها بودم و میخواست کمکی باشه برای من. لباس های فریده دخترم رو هم توی ساک گذاشته بود که من مانع رفتن دخترم شدم و گفتم این هنوز خردسال است. موقع رفتن یادمه سفارش بچه ها رو به من کرد و گفت بچه ها رو هر روز ببر پارک که دلتنگ نشوند .. حتی به یکی دو نفر دیگر از اقوام هم سفارش بچه ها رو کرده بود . از من و بچه ها خداحافظی کرد و رفت جلو درب حیاط که سوار ماشین بشه تا به پروازش برسه ولی مجددا اومد و دخترانش رو بوسید و دوباره رفت. وقتی رفت احساس خوبی نداشتم و اشک غم در چشمانم حلقه زده بود
خبر شهادتش رو کی شنیدید و نحوه شناسایی شهید چطور بود...
بعد از رفتن اسحاق من و بچه هایم رفتیم ابتدا منزل خواهرشوهرم و بعد برگشتیم منزل خودمون . دخترم سعیده شیرخواره بود. او را بعد از خوردن شیرش خواب کردم و خودم هم خوابم برد تا نزدیک ظهر و هنوز از ماجرا هیچ خبری نداشتم . دوستانش اومدند درب منزل و سراغش را گرفتند که اسحاق کجاست ، من گفتم امروز صبح رفته دبی .پرسیدند دبی یا شارجه ومن گفتم : دبی. چطور مگه؟ چیزی به من نگفتند . تا اینکه رضا پسر آقای معماری {یکی از اقوام} اومد و درب حیاط رو محکم زدند ،من که دوباره به خواب رفته بودم به سختی از خواب بیدارشدم . او هم دوباره سراغ اسحاق رو گرفت ... ساعت تقریبا نزدیک سیزده بود که پسر اسماعیل {یکی از اقوام که خانواده آنان هم در آن پرواز بودند} اومد و خبر رو بهم داد. اون گفت دنیا رو آب برده و شما خواب بودید، پروازی که اسحاق و بقیه توی اون بودند ،هواپیما سقوط کرده . اون لحظه انگار دنیا روی سرم خراب شده بود. و بعد از شهادتش فکر میکردم دنیا برایم به آخر رسیده بود . سخت ترین و تلخ ترین خبر و اتفاق طول عمرم خبر شهادت و از دست داشتن اسحاق برایم بود. عزیزترین فرد زندگی من اسحاق بود . و دیدن پیکر او برایم تلخ ترین خاطره ماند. من مانده بودم و دو دختر کوچیک و فرزندی از شهید که در شکم داشتم که بیان اینهمه غم و اندوه قابل توصیف نیست و هنوز که هنوز است رفتن و نبودنش برایم قابل هضم نیست.
بعد از چندین روز جستجو پیکرش شناسایی شد. اون رو از خالی که توی سرش بود شناسایی کردند و پیکرش پس از تشییع در زادگاهش یعنی دهستان سیاهو آرام گرفت.
از روزهای زندگی بعد از شهادت اسحاق بگید و کودکان خرد سالی که از شهید به یادگار مانده...
اگرچه اسحاق نیست و رفت اما حضورش را همیشه احساس میکنم و با او همیشه درد دل و صحبت میکنم. یادگارهای شهید همه سرمایه زندگی من هستند. بعد از شهادت او زمان و روزگار بر من به سختی گذشت و بزرگ کردن و تربیت و به درجات عالی رساندن آنها همه تلاش و کوشش من شد و خدا رو شکر میکنم که فرزندان شهید نیک شدند .هر دو دخترم درس خوانده و مشغول کار هستند . پسرم اسحاق عامری سیاهوئی که هم نام پدرش هست اکنون دانشجوی دکترای مهندسی پزشکی می باشد و در تهران مشغول تحصیل و کار هستند و ایشان از نخبگان کشور و دارنده چندین اختراع جهانی و دریافت چندین مدال بین المللی و کشوری هست. در کشور کرواسی به عنوان کم سن ترین مخترع جهانی که 22 سال داشت موفق به دریافت مدال شد. و در ژنو هم مدال طلا کسب کرد. او اولین مدالش را به روح امام و بقیه رو به روح شهدا تقدیم نمود . می خواست نام پدرش را زنده کند .الحمدلله عشق به کار و خدمت به مردم در وجودش موج میزند . فرزندانم هر سه ازدواج کرده و دارای نوه می باشم.
توی یه جمله مهمترین درسی که توی زندگی از همسرتون گرفتید اگه ممکنه بیان بفرمایید
من از نصایح و صحبت های او درس گرفتم که میگفت اهل گذشت و کمک به نیازمندان باشید و همیشه راه درست و حلال خواری را به فرزندانم نشان بدهم . و این صحبت های او همیشه توی گوشم بود. قصه زندگی اسحاق را به نوه هایم تعریف کرده ام و اونا میدانند که پدر بزرگشان چطور زندگی کرده و چگونه به شهادت رسید. اکنون افتخار میکنم که همسر شهیدی هستم که خود همیشه آرزوی شهادت داشت و عاشق شهادت بود تا اینکه سرانجام روح بلندش در پروازی ناتمام به آسمانها رفت و همسفر فرشتگان شد تا به دیدار خداوند برود.
به عنوان سوال آخر : پیام شما به آمریکای جنایتکار و مزدوران ناو جنگی وینسس در خلیج فارس چی هست؟
هیچ موقع آمریکا را نمی بخشم و آن افسری که فرمان آتش و شلیک موشک به هواپیما را صادر کرد. ان شاالله همانطور که ویلیام راجرز بعد از سال ها روانی شده سال های سال همینطور روانی بماند. و این سزای ریختن خون مسافران مظلوم هواپیمای ایرباس می باشد که در12 تیرماه 67 تمامی مسافرانش در آسمان پرپر گشتند و پاره های پیکرشان برای همیشه در آغوش خلیج فارس جای گرفت.
درود بر روح بلند شهدا و تقدیم صلوات برای شادی روح 290 مسافر پرواز655
از شما بابت وقتی که برای این گفتگو گذاشتید تشکر میکنم
خواهش میکنم و از شما هم تشکر میکنم
در پایان باید گفت آنچه مهم است، وجدان بیدار افکار عمومی جهان به راحتی پذیرفت که حمله ور شدن و آتش گشودن بر روی یک هواپیمای مسافربری بدور از هر انصاف و انسانیت است. انسانهای بیگناهی که در آتش جهالت یک دولت به ظاهر متمدن سوختند و اجساد نیمه جان آنها به قعر دریا رفت و ای بسا اجسادی که هیچوقت شناخته نشد و یافت نگردید
گفتگو از : مرضیه ناکوئی درگزی
بندرعباس - تیرماه 1396
نظر شما