بسیج تمام معادلات سیاسی و نظامی ابرقدرت ها را به هم زد
کسبت: یادم هست زمانی که نه ساله بودم ،رفتم نانوایی نان بگیرم . مقداری پول که مربوط به رژیم سابق بود روی زمین ریخته بود، همه نوع پول روی زمین افتاده بود .اولی را برداشتم. دومی را هم برداشتم ... چهل و پنج تومان پول پیدا کرده بودم ، نان را خریدم و آمدم خانه ،به مادرم گفتم : پول پیدا کرده ام .مادرم گفت: نه مادر ! این مال تو نیست اینا رو ببر به مسجد بده .من پول را بردم مسجد امیرالمومنین در محله ششصد دستگاه بندرعباس و آنجا تحویل دادم . از آن موقع به بعد پای من به مسجد باز شد و در ماه محرم، رمضان و اعیاد و مراسم هایی که بود به اتفاق چند نفر از بچه ها همیشه می رفتیم مسجد و کارهای مسجد را انجام می دادیم .ازکار نظافت گرفته تا مراسم و خرید لوازم برای مسجد هر کاری که مورد نیازبود انجام می دادیم . از طریق مسجد و رسانه ها با موضوع و مسائل انقلاب و امام آشنا شدم .
نوید شاهد هرمزگان : زمان جنگ ،چند سال تان بود ؟ چطور اطلاع پیدا
کردید که جنگ شروع شده است؟
کسبت : اون موقع 16ساله بودم. به مسجد رفت و آمد داشتم و در بسیج هم فعالیت می کردم . اوایل انقلاب به کمک دوستان مان با اسلحه ،در چند نقطه از شهرستان بندرعباس از جمله نیروگاه حرارتی و بنادر برای کشیک و نگهبانی می رفتیم و از شب تا صبح از آنجا محفاظت می کردیم. اردوهای خاص از طریق بسیج می رفتیم . در زمان جنگ از طریق مسجد با مساله شهادت و ایثار و انسانیت آشنا شدم. من از طریق و مسجد و رسانه ها از وقوع جنگ آگاهی پیدا کردم.
نوید شاهد هرمزگان : در آن زمان احساس شما چه بود ؟ حال و هوای زمان جنگ برایتان چطور بود ؟
کسبت :جنگ کلا نگرانی ، استرس ، ترس و خانمان سوزی دارد. ما هم انسان هستیم . همانطور که خیلی چیزها ذاتی است ترس هم ذاتی است. چیزی که بر ترس غلبه می کند آگاهی انسان ها است . خب ما ایرانی بودیم، وطنمان را دوست داشتیم و داریم ،عاشق وطنمان هستیم ،وطن مادر وکل است. ما در این وطن بزرگ شدیم و از این آب و خاک تنفس کردیم و از سوی دیگر ما مسلمان هستیم وبر اساس باورهای دینی مان به دفاع از خاک و وطنمان اعتقاد و غیرت داریم . از طرفی دیگر یک از علت هایی که باعث می شد ما به حرکت وا داشته شویم و حرکت کنیم صحبت های امام خمینی (ره) بود .
نوید شاهد هرمزگان : چطور عضو بسیج شدید و در این نهاد فعالیت کردید؟
کسبت : در دوران مبارزات و اوائل انقلاب یک کانونی در محل بیمارستان صاحب الزمان بندرعباس وجود داشت با نام "کانون جوانان " که بعدها شد محل دفتر بسیج. به اتفاق دوستانمان برای محافظت از شهر آنجا جمع می شدیم . قبل از تشکیل بسیج فعالیت های داوطلبانه و خودجوش را داشتیم. زمان تشکیل بسیج هم از همان ابتدا عضو داوطلب بسیج شدم.اسلحه می گرفتیم و از نقاط حساس بندرعباس محافظت می کردیم.. بسیجیان آن زمان رهبرشان را دوست داشتند ،مملکتشان را دوست داشتند ، حس هم نوع دوستی نسبت به هم داشتند . به سخنان ائمه اطهار که در خصوص بخشش و از خودگذشتگی بود عمل می کردند به عنوان مثال اگر از شخصی ناراحت بودند از نقطه ضعف آن فرد علیه او استفاده نمی کردند و برعکس او را به سمت خود جذب می کردند. آن زمان وقتی جلوی گلوله دشمن می رفتیم سوره و آیه قرآن می خواندیم. خیلی از بسیجیان به صورت داوطلبانه به خاطر اینکه عده زیادی از دوستان و هم وطنان ما لطمه نخورند و آسیب نینند روی مین می رفتند و این یک واقیت هست و داستان نیست .
نوید شاهد هرمزگان : زمانی که به جبهه رفتید عضو بسیج هم بودید، در جبهه چه مسئولیتی داشتید؟
کسبت : بله من به عنوان نیروی داوطلب و بسیجی بودم . یک مدتی تک تیرانداز بودم ، مدتی تیربارچی و آرپی جی زن هم بودم.
نوید شاهد هرمزگان : اگر ممکن است نقش رزمندگان بسیجی را در دوران دفاع مقدس تشریح کنید.
کسبت : با توجه به سلاح ،دوره ها و امکاناتی که دشمن داشت و با توجه به اینکه تمام دنیا از صدام حسین حمایت می کردند ، چه به لحاظ نظامی و چه از نظرسیاسی هیچ قدرتی نمیتوانست مقابل صدام حسین ایستادگی کند .او براین اساس بود که باور داشت فردا می روم پایتخت ایران را می گیرم. در زمان جنگ بسیج یک نیروی از خودگذشته وفا دار به کشورو رهبرش بود . رهبرش را به عنوان مولایش قبول داشت و عاشق کشورش بود. بیشترین تاثیر گذاری بسیج در جنگ بر اساس از خودگذشتگی بود. بله دشمن دوره دیده تر از ما بود و واسه خودش یک رنجر بود ولی ما بسیجیان ترسی نداشتیم از دشمن . ما رزمندگان بسیجی بیشتربا گوشت و استخوانمان جلو دشمن می ایستادیم تا سلاح .چون سلاحی که ما داشتیم کلانشینکف بود. ما آر.پی. جی7 داشتیم آنها آر.پی .جی 11داشتند.انها تانک تی 72داشتند. ما گوله هایمان کم بود و هرچند دقیقه تیراندازی می کردیم ولی آنها هر ثانیه می زدند.تنها چیزی که می توانست جلو این دشمن قلدر را بگیرد از خودگذشتگی و روحیه بسیجی بود . اگر بخواهم بگویم گاهی اوقات فکر می کنم خواب بودم و خواب و خیال بوده چون حقیقت امر یاد گرفته بودیم در هر حالی قرآن بخوانیم. توی قطار بودیم قرآن می خواندیم .توی سنگر بودیم قرآن می خواندیم یا مثلا در حال دویدن بودیم یا حمله می کردیم یا علی که می گفتیم قرآن می خواندیم هیچی دیگه نمی فهمدیم احساس می کردیم گلوله از بغل سر ما دارد رد می شود ولی واقعا به ما نمیخورد..این یک واقعیت است ما به یک نقطه رسیده بودیم و آن رسیدن به شهادت بود که باور ما شده بود و دوست داشتیم به آن برسیم .اینطور باید بگویم اگر بسیجی نبود ایران نبود. چرا؟ چون تمام معادلات سیاسی و نظامی ابرقدرت ها را بسیج به هم زد و علت دشمنی با بسیج هم سر همین مساله است. بسیار هزینه کردند ، از طریق رسانه ها و خیلی شیوه های دیگر تلاش کردند که نیروهای بسیجی را به عنوان نیروهای منفعل و مزاحم جلوه دهند در صورتی که بسیج از دل مردم است و به خاطر مردم و برای مردم است.پس رزمندگان بسیجی با تن و اعتقادشان جلو گلوله دشمن ایستاد . برای همین تعداد شهدا،جانبازان،اسرا و مفقودین بسیج از ارتش و حتی سپاه بیشتر بود . یادم می آید وقتی که جانباز شدم و شبی که پایم را از دست دادم تقریبا ده دقیقه ای گذشت من چشمام بسته بود و گوش هایم صوت می کشید، خیلی دلم برای مادرم تنگ شده بود، از خدا خواستم که اگر میشود یک بار دیگر مادرم را ببینم بعد اگه منو خواست ببره. تا 19 روز در بیمارستان هنوز احساس می کردم که هیچ اتفاقی نیفتاده است .اینقدر خدا به من آرامش داده بود . من یادم می آید آن زمان وقتی که جانباز شدم . خدا رحمت کند آقای تراب جم(مسئول تعاون سپاه بندرعباس) را وقتی اولین بار مبلغی را به پدر من داد و گفت این برای فرزندشما امیر است، تعجب کردم و پرسیدم این چیه ؟اصلا مگه پول هم می دهند. بابا ! بابت چی پول می دهند؟ مگه من جانباز شدم پول می دهند؟
نوید شاهد هرمزگان : چه تعریفی از جنگ دارید ،آیا خاطره ای از اولین شب حضورتان در جبهه دارید که برایمان تعریف کنید؟
کسبت : جنگ سبب تورم ،فقرو حتی فحشا می شود و نابسامانی هایی را بوجود می آورد پس جنگ خوب نیست . وقتی هر کسی به خاکت ،تجاوزکرد وظیفه احاد ملت است که از کشورشان دفاع کنند در کشورهای دیگر این وظیفه ارتش است ولی در کشور ما چون تازه انقلاب شده بود ونوپا بود و سیستم ارتش هم نیاز به غربال گری داشت و سیستم نظام هنوز درست در ارتش جا نیافتاده بود. حمله برق آسا و همه جانبه عراق باعث شد که با فرمان رهبر انقلاب برای دفاع از کیان و وطن و ناموس تعداد زیادی از نیروهای داوطلبانه و ارتش و سپاه به مناطق عملیاتی گسیل شوند.
مرتبه اول که جبهه رفتیم یادم می آید . واقعیت شب اول ترسیدم . صدای گلوله که شنیدیم من ترسیدم .صدای گلوله را تا کنون نشنیده بودم . چون خیلی جوان بودم و سنی نداشتم هنوز .خاکریز کندم و رفتم توی خاکریز. همه اینکار می کردیم. رفتیم توی خاک تا سر . دشمن یک سره خمسه خمسه می زد.یک سره خمپاره می زد. یکسره شلیک می کردو یک صدای وحشتناکی ایجاد می کرد که چشم سالم انسان بر اثر انفجارو صدا از حدقه بیرون می زد و گوش انسان انگار کر می شد و فشار زیادی به مغز انسان وارد می شد و دل مان دچار آشوب و دلهره شدید می شد. . اما از فردا صبح با صداهای گلوله و خمپاره آشنا شدم و نترسیدم .
نوید شاهد هرمزگان : وقتی خواستید به جبهه بروید آیا پدر و مادرتان رضایت داشتند؟
کسبت : نه راضی نبودند . هر پدر و مادری برای آینده و حال بچه هایشان نگران هستند .چون می ترسیدنند برای من اتفاقی بیفتد یا کشته شوم .اکثر رزمنده های بسیجی که رفتند جبهه شناسنامه هایشان را دستکاری کردند و خودشان رضایت نامه نوشتند و جبهه رفتند . من هم همین کار را کردم . من متولد 1345بودم ولی با دستکاری درکپی شناسنامه ام تاریخ تولدم را به سال 1342 تغییر دادم.اینقدر حرفه ای اینکار کرده بودم که فرمانده ما نفهمید و من ایطور به جبهه رفتم .چون دوست داشتم بروم .بعد که اعضای خانواده اخبارجنگ را بیشتر دنبال می کردند و آگاهی یافتند راضی شدند .
نوید شاهد هرمزگان : اولین باری که مرخصی آمدید و خانواده شما را دیدند چه عکس العملی نشان دادند؟
کسبت : اول این را
بگویم که من در اثر جراحات شدید شهید شده بودم و توی سردخانه
بودم وقتی آمدند که مرا انتقال بدهند
با حرارت دهان یا بخارتنفسم بود متوجه
شدند که من زنده هستم و به من اکسیژن وصل
کردند .ابتدا به خانواده ام گفته بودند من شهید شده ام، هم همرزمانم و هم تعاون
سپاه . توی بیمارستان اصفهان بودم که خانواده در جستجوی من بودند و به اصفهان
آمدند . در اتاق های بیمارستان امین به
دنبال من بودند ،من رانشناختند من صدایشان زدم که اینجا هستم . من اون موقع
که جبهه رفتم جوانی بودم که 78کیلو وزن داشتم وقتی برگشته بودم پنجاه یا 49کیلو
وزنم شده بود. چهره ام نحیف شده بود برای همین
پدر و مادرم اصلا مرا نشناختند .
نوید شاهد هرمزگان : آیا چیزی از همرزمان
جانباز و یا شهدایی که همرزمتان بودند به خاطر دارید؟
کسبت : شهید محمد باقر لنگرودی ، شهید معتضد کیوان (از شهدای بندرعباس).جانبازارچنگی ،جانباز ابوطالب ترابی ، برادران باستین . ما یازده نفر گروه بودیم با هم از بندرعباس به کرمان رفتیم و به یک هنرستانی ما را بردند و در آنجا لباس دادند و ما را به اهوازدر منطقه جنوب اعزام کردند. ما جزء نیروهای خط شکن بودیم و در خط مقدم حضور داشتیم و برای اینکار آموزش دیده بودیم .شهید حاجبی معاون لشکر ثارالله بود.
نوید شاهد هرمزگان : در چه عملیاتهایی شرکت کردید؟
کسبت : بزرگترین عملیانی که شرکت کردم بیت المقدس بود باقی پدافندی و آفندی بود
نوید شاهد هرمزگان : بهترین و تلخ ترین خاطره شما از دفاع مقدس چیست
؟
کسبت : شیرین ترین خاطره پیروزی در عملیات ها و دیدار دوستان و همرزمانم بود، 97درصدش هم تلخ بود،شهادت دوستانم، سختی هایی که در جنگ بود، کمبود آذوقه و مهمات ، نداشتن حمام و...حداقل امکانات نبود از این نظر خیلی سخت بود.
نوید شاهد هرمزگان : در جبهه نظارت و سرکشی هم به کارتان می شد؟
کسبت : بله ، هر 22نفر یک گروه بودیم که این گروه شامل : تیربار چی .آرپی جی زن،تک تیر انداز امدادگر بود. یک سرگروه داشتیم
نوید شاهد هرمزگان : بهترین و به
یاد ماندنی ترین تصویری که از جبهه برای
همیشه در ذهنتان نقش بسته چیست؟
کسبت : مردانگی، از
خودگذشتگی، وفا داری به رهبر و مملکت عزیز و جوانان بهترین تصویر از جبهه و دفاع مقدس است .من اگر شبها
عکس شهید نبینم خوابم نمی برد . چه جوان های خوشگل و رعنایی بودند . من از خدا برای خانواده شهدا صبر می
خواهم . واسه فرزندانشان خوشبختی می خواهم و برای بچه هایم نیز خوشبختی می خواهم .اگر خدای ناکرده باز هم جنگ بشود فرزندانم هم می گویند: پدر ما هم می آییم و با هم به جبهه می رویم .
نوید شاهد هرمزگان : لطفا از نحوه مجروحیتتان برایمان بگویید.
کسبت : پنج باردر جبهه مجروح شدم ، 4بار با پای مصنوعی به جبهه رفتم .اولین مجروحیتم در آزادسازی خرمشهر بود.بعد از ظهر بود با گروه 55ارتش ،گروه هوابرد شیراز ، عملیات داشتیم .عصر از سمت منطقه کوشک حمله کردیم ساعت دوازده و نیم شب عراقی ها فهمیدند که ما آنها را محاصره کردیم با هواپیما با تیر دو زمانه ما را می زدند .کتفی بود که کنده می شد.چون تیرهای ضد هوایی اعضای بدن را از هم متلاشی می کند . سرمان که روی خاک میگذاشتیم صدای ونگ ونگ گلوله می آمد اگر می خواستیم حرکت نکنیم که داغون می شدیم یا علی می گفتیم و حرکت می کردیم اسما الله را می گفتیم و از خدا یاری می خواستیم. دشمن جناح راستمان را با شهید و مجروح کردن دوستان مان گرفت. من جناح چپ بودم و مسئولیتم تیربارچی بود.تیربار گرینوف داشتم داوطلب خواستند جناح راست را پوشش بدهیم یعنی سطح تانک ها را با تیربار بزنیم . چند تا را درست اجرا کردم یهو دیدم پای چپم رفت توی هوا خوردم زمین گفتم موج انفجار است نگو زانوی پای چپم تیر خورده .بدنم گرم بود نفهمیدم چی شد .بلند شدم دوباره حرکت کردم دوبار خیز سه ثانیه رفتم تیراندازی را کردم سرتانک دوباره دیدم یه چیز قرمز توی صورتم داره میاد نفهمیدم چی شد رفتم توی هوا آمدم پایین ، کمرم صدا کرد افتادم زمین ، دیدم بوی سوختگی می آید نگو بوی گوشت تن خودم است. آمدم بلند شوم دوباره از طرف دیگر خوردم زمین. خواستم بلند شوم دیدم پا ندارم پایم را کنده شده بود . زیر نازک نی من یک گوشت به اندازه بیست سانت آویزان بود. دیدم خیلی خونریزی دارم .پای قطع شده ام را خاک کردم تا خونریزی نکند بعد دیدم یکی دارد صدا می کند .آهنگر یکی از بچه های زاهدان بود .خدا تازه به او یک بچه داده بود خدا رحمتش کنه خیلی دوست داشت دخترش را ببیند اما ندید. ان شاالله در آن دنیا دخترش را ببیند .آهنگر گفت :من دو تا پایم قطع شده ، من گفتم من یک پایم قطع شده . گفتم من امیر هستم . خب همسنگر بودیم و بغل دستم بود یک خمپاره خورد روی تن او ، گوشت تنش ریخت روی صورت من . من از وحشت آن مساله لال شدم و تا 6 ماه لکنت زبان داشتم و نمیتوانستم حرف بزنم . خیلی وضع و اوضاعم خراب بود ،توی خط مقدم افتاده بودم هر گلوله و ترکشی که می آمد به من می خورد. یادمه وقتی آمدند که من را بلند کنند یکی از بچه های سپاه که دستش قطع شده بود افتاد پیش من ترکش خورده بود نتونستند کاری کنند گروه دیگه آمدند منو هل دادند چون نمیتوانستند مرا بلند کنند تمام تنم مجروح شده بود دست راستم نیمه قطع شده بود از گوش و چشمم خون می بارید صورتم خون می آمد از ران پایم خون می آمد.دست چپم شکسته بود ، از پای چپم خون می آمد یعنی هیچ امیدی به زنده بودن من نبود وقتی از اهواز مرا به بیمارستان امین اصفهان انتقال دادند یادم نمی رود مرا به تخت بستند . دکترها گفتند بی حس کنیم که فایده ای ندارد و بیهوش هم کنیم که شهید می شود، همانطور زنده زنده گوشت پای مرا بریدند. وقتی که عصب پای مرا قطع کردند .پای من شروع به لرزش کرد هم وحشت کرده بودم و هم درد داشتم .وقتی که شاهرگم را بریدند خواستند با نخ بخیه گره بزنند سوختم فقط یادم می آید گفتند بچه مردم شهید شد بدوید و اکسیژن را بیاورید دو روز به حالت کما رفته بودم هیچ جوری نمی توانستند مرا جمع و جور کنند مانند یک عروسکی شده بودم که زیر تریلی 18 چرخ رفته بود و تیکه تیکه شده باشد و حالا خیاط مانده بود که چه جوری بدوزد و کجا را بدوزد . بالای بیست بار عمل جراحی کردم .عمل جراحی هم بسیار سخت بود علت اینکه من مدتی از بندرعباس رفته بودم به خاطر همین موضوع بود آخرین باری که مجروح شدم سمت چپم مجروح شد از گردن و نصف کمرم فلج شده بود و مرا برای مداوا به بیمارستان خاتم الانبیا بردند.
نوید شاهد هرمزگان : روحیه رزمندگان و حال و هوای آنان در جبهه چگونه بود ؟
کسبت: رزمندگان روحیات خیلی خوبی داشتند .ما در کنار هم شوخی و صحبت و خواندن قرآن و دعا را داشتیم فقط همان شب های اول صداهای مهیب آزارمان می داد بعد دیگر عادی شده بود . ما رزمندگان چه در غذا خوردن و چه در جنگیدن همیشه سعی می کردیم هوای همدیگر را داشته باشیم مثلا موقع غذا خوردن کاری میکردیم به بغل دستی مان یک قاشق غذا بیشتر برسد. کفش همدیگه را واکس می زدیم ،لباس همدیگه را می شستیم یا موقع نگهبانی اگر همرزمانمان مریض می شدند جای همدیگر در سنگر کمین و خاکریز داوطلبانه نگهبانی می دادیم . سنگر ما سقف نداشت هوا بسیار گرم بود . حمام نداشتیم سرویس بهداشتی نداشتیم .دشمن ثانیه به ثانیه شلیک می کرد حتی غذایی که برای ما می آوردند غذا توی پلاستیک فریزر که در ماشین لندکوریزر بود پرت می کردند و با سرعت می رفتند .اگر ماشین غذا یا ماشین آب یک لحظه می ایستاد می زدندش.پلاستیک غذا رو که حتی گلی شده بود با چفیه مان پاک می کردیم و می خوردیم . تمام این سختی ها را به جان می خریدیم که یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن ندهیم. تقریبا چهار پنج بار با پای مصنوعی به جبهه رفتم و جنگیدم.
نوید شاهد هرمزگان : نقش امام خمینی (ره) در دوران دفاع مقدس چگونه بود؟
کسبت : چون امام خمینی از دل مردم بود و برای مردم بود حرفهایش به دل می نشت. تمام دغدغه های رهبر انقلاب دفاع از کیان ،ناموس و اسلام بود. ما مردم این را می دانستیم بنابر این به تمام گفته هایش صددرصد باور داشتیم و عمل می کردیم .اگر رهبر انقلاب نبود صدرصد دشمن ایران اسلامی را متاسفانه تسخیر می کرد. چند نوبت در جنگ شکست خوردیم ولی هر بار که رهبر انقلاب بسیج عمومی اعلام می نمود،کارگر ،کارمند،کشاورزبه خط مقدم گسیل می شدند. مثل عملیات حصر آبادان و عملیات بیت المقدس و کربلای در اکثر عملیات های بزرگ که خیلی مهم بود نیاز به گسیل عمومی بود.
نوید شاهد هرمزگان : نقش دشمن در تهاجم فرهنگی چگونه بود؟
کسبت : دشمن بسیار قشنگ عمل کرد. معمولا کشورها برای آموزش ،برای ایثار و برای آنچه که باور دارند هزینه می کنند . ما از جان هزینه کردیم . از مال نکردیم چون درست مدیریت نشدیم هر چی رهبر گفت کسی گوش نکرد.چه اتفاقی افتاد .دشمن کار خودش را کرد . دشمن روی اصل مردم کار کرد . اما اینجا مسئولین در رسانه و فیلم سازی و اوقات فراغت ضعیف عمل کردند که بتوانند جوانان را درست سوق بدهند .آن زمان مساجد بود ما می رفتیم مسجد . آمدند روی اصل کار کردند. اصل چی بود؟اصل مسجد بود،اصل دین بود،اصل ایثار و از خودگذشتگی بود . در کشورهای دیگر وقتی دشمن حمله می کند همه فرار می کننددر کشور ما مردها می ایستند.مردان ما برای دفاع از ناموسشان می ایستند گرچه می دانند که کشته هم می شوند . می دانی چه اتفاقی برای ما افتاد؟ تهاجم فرهنگی یعنی همین . ماهایی که از همین مردم بودیم و قشر کارگر همین کشور رفتیم مورد ماخذه قرار گرفتیم که برای امتیاز رفتید؟ حالا شما برای ماموریت رفتید یا برای حق امتیاز رفتید .یکی نیست که بگوید بابا ما اصلا نمیدانستیم پول چیه؟ ما نمیدانستیم امتیاز چیه ؟ یا اینکه بعضی ها می گویند عشق اسلحه . عشق اسحله خب یک بار بیشتر که نیست . یک بار می روی جنگ یا تیر میخوره پشت گردنت یا سالم برمیگردی . این که بار دوم میروی یا بار سوم، این دیگر عشق وطن است ،عشق دفاع از ناموس است و شوخی بردار نیست .. جوان امروز ما هنوز در مورد جنگ و جبهه خوب اطلاع و آگاهی ندارد. ما نیامدیم در مورد جنگ و جبهه و شهادت با مردم صادقانه صحبت کنیم . ما آمدیم گفتیم ما یک نیروی قوی بودیم و چهارشانه و عراقی ها یک نیروی ترسو و بزدل. نه بابا، نیروهای دشمن تا آخر تیر می زدند. تیرهایشان که تمام می شد عکس های امام می آوردند می گفتند : دخیل الخمینی دخیل الخمینی ..انا مسلم... ما باور داشتیم شهادت را ، ما باور داشتیم رهبرمان را . باور داشتیم با گوشت تن مان از این خاک دفاع کنیم . عرض کردم وقتی که دو هزار تومان حقوق را به بابا دادند من گفتم که : مگه حقوق می دهند؟پول می دهند؟بابت چی می دهند؟به قرآن نه من ، اکثر بچه ها اینطور بودند .. من وقتی که جانباز شدم توی سپاه کارکردم به کارگزینی اعلام کردم چیزی که می خواهیدبه من بدهید به حساب صد امام بریزید، من چیزی نمی خواهم .هیچ کس نمی آید هستی اش را به بهای مبلغی بدهد.دقت کنید از تنها راهی که میتوانستند ایثار و شهادت را از بین ببرند ایجاد کردن شبهاتی برای جوانان در این حوزه بود همانطور که در مورد دین هم شبهاتی برای جوانان ایجاد کردند. اینها برمیگردد به تهاجم فرهنگی دشمن که متاسفانه متولیان امر هم یا درست عمل نکردند یا بودجه نداشتند یا مدیران خوبی نبودند .
نوید شاهد هرمزگان : راهکار چیست به نظر شما اگر بخواهند به جوانان فرهنگ ایثار و شهادت را انتقال دهند چه کار بابد بکنند؟
کسبت : ببینید خداوند می گوید : اول خودت را بشناس بعد بیا سمت من . اون کسی که دارد کار فرهنگی را انجام می دهد
به این باور آیا رسیده؟ شغلش را دوست دارد ؟کارش را دوست دارد؟ اگر اینگونه است
او می تواند . کسی که فرهنگی است کلامش ،رفتارش ،عملکردش،پوشش و گویشش با شخص
عادی فرق می کند. چرا که تمام وجودش با فرهنگ عجین شده ..من میگویم هر سیستمی یک
چارت سازمانی دارد اگر بخواهیم کشور را به خوبی اداره کنیم باید به آموزش و پرورش
مان برسیم.باید به صنعت مان برسیم فرهنگ هم این وسط است .ما بابت فرهنگ چیکار
داریم می کنیم ؟
توصیه ای که دارم این است که فقط دنبال یک دهه،ماه و روزی برای
جانباز نباشند . صدا و سیما یا بنیاد شهید باید بگویند که مردم
بدانند ما جانبازان جدابافته از آنها نیستیم . ما از همان ها هستیم از دل آنها
آمدیم رفتیم جنگیدیم الان معلول شدیم مجروح شدیم یتیم شدیم فرزندمان را از دست
دادیم ولی چون برای آب و خاک و آرمان همان بوده خوشحالیم وگرنه از دست دادن فرزند
خوشحالی نداره انسان هستیم ما . در جنگ از هر قشری از بافت های اجتماعی حضور
داشت .یکی برای وطنش آمده بود یکی به اذن و
فرمان رهبرش آمده بود . خروجی اش چی بود ؟ عالی بود. همه احد و واحد شده بودند .
وقتی می گویند جبهه دانشگاه بود .این واقعیت بود . من فرمانده ام تو زیر دستی تو
بسیجی هستی من فلانم .اصلا این چیزها وجود نداشت . هدف یکی بود دفاع از وطن و کیان
اسلام بود .گاهی اوقات ما فراموش می کنیم که رساله ما به عنوان یک انسان چی هست.
نوید شاهد هرمزگان : از شهدا چه الگویی می توان گرفت؟
کسبت : گذشت ،ایثارو زندگی کردن و انسانیت را یاد بگیریم . چطور می شود یک جوان از خیلی چیزها که قشنگ است بگذردو به نقطه ای برسد که بعضی ها در سن 60 سالگی به آن می رسند و آن خداوند عالم است و آن گذشت و پاکی است. آن جوان به آن نقطه می رسد. ما وقتی که خانه خدا می رویم احرام می پوشیم و لبیک می گویم و به شیطان سنگ می زنیم شهدا آن زمان در آن سن جوانی اینکار کرده اند.
نوید شاهد هرمزگان : یک سری کلمات
است که اگر بشنوید یاد چه می افتید؟
کسبت:
گردان کربلا : جانبازی امام حسین (ع) و یارانشان
شهدا: دوستان خوب ،انسان کامل
راهیان نور: یادآور ایثار و ایثارگری و از خود گذشتگی
شهادت : به خدا رسیدن
نسل جوان دیروز: پاک، ساده، بی یالایش و دیندار
جوان امروز: پاک، ساده اما بدون برنامه
جانباز:
ازخودگذشته، درد کشیده و مظلوم
نوید شاهد هرمزگان: تشکر از شما بابت وقتی که در اختیار نوید شاهد هرمزگان قرار دادید.
گفتگو از : مرضیه ناکویی درگزی چهارشنبه 4آذر 98بندرعباس