مردی از تبار خون و شهادت
نوید شاهد هرمزگان : "محمد مالکی زاده "جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس و از نخبگان علمی استان هرمزگان است . نوید شاهد هرمزگان گفتگوی اختصاصی با وی انجام داده است. بخش دوم این گفتگو که شامل خاطرات فعالیت های دوران انقلاب اسلامی و روزهای حضور در جبهه این جانباز پرافتخار هرمزگانی است از حضورتان می گذرد .
نوید شاهد هرمزگان : فعالیت
انقلابی شما از چه دورانی آغاز شد؟
مالکی زاده : تقریبا از
دوران راهنمایی و در سال 1356 قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود که از
طریق دایی هایم محمد ،علی و محمود قاسمی که افرادی انقلابی درشهر میناب
بودند و توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده بودند با انقلاب آشنا شدم.قبل از انقلاب با
شرکت در تجمع و راهپیمایی ها وبا حضوردر خانه های مبارزین انقلابی و مساجدی که
انقلابیون برای جذب جوانان فعالیت داشتند در جریان مسائل انقلاب قرار می گرفتم.
نوید شاهد هرمزگان : شیوه
های تبلیغ و جذب جوانان به انقلاب در میناب چگونه صورت می گرفت؟
مالکی زاده : افراد
انقلابی برای جذب جوانان از شیوه های خاص تبلیغی استفاده
می کردند.این افراد متشکل از سه نفر بودند که با حضور در مساجد، یکی از آنان قرآن
تلاوت می کرد،دیگری اذان می گفت و نفر سوم با گفتگو جوانان را دعوت به انقلاب و
حضور در فعالیت های انقلابی می کردند.
نوید شاهد هرمزگان : انگیزه شما از حضور و مشارکت در فعالیت های انقلاب چه بود ؟
مالکی زاده : من علاوه بر اینکه از طریق دایی هایم با انقلاب آشنا شدم ، دانش آموزان و همکلاسی هایم هم در مدرسه بودند که فعالیت انقلابی داشتند، از طریق اینها هم جذب و مشتاق شدم مثل آقای حقیقی که اهل قم بود.همچنین شعار نویسی هایی که میدیدیم برایمان جذاب بود این کار را گروه خاصی انجام میدادند.در تظاهرات، تحصن ها شرکت میکردم و کارهای تدارکاتی انجام میدادم . در سال های 57،56 مردم عوام با انقلاب به آن صورت آشنایی نداشتند.حاج آقای طالب در آن زمان امام جمعه میناب بود ایشان جزء افرادی بودند که با انقلاب آشنایی داشتند، افراد این چنینی محدود بودند.تعدادی از دانش آموزان و دانشجویان هم در جریان فعالیت ها و برنامه های انقلاب بودند.
نوید شاهد هرمزگان : لطفا اگر خاطره
ای از دوران انقلاب در خاطرتان هست تعریف کنید.
مالکی زاده : روزی در مدرسه
ما تحصن شد پلیس مدرسه را محاصره کرد. اسکویی، فرمانده پلیس و شهربانی آنجا بود، به
شدت با انقلابیون مخالف بود.دستور
داد باید تحصن را بشکنید و خارج شوید.ما تصمیم گرفتیم از دبیرستان خارج شویم و به
سمت بازار بیاییم و آنجا شروع به شعارهای انقلابی کنیم.همین کار
را کردیم در حال دویدن شعار می دادیم ، بعضی از مردم چون چیز تازه ای به گوششان میخورد ،تعجب کرده بودند. یک سری
افراد ضد انقلاب هم آنجا بودند که گروهی به نام
شاه پرست نام داشتند.ما بیشتر به بندرعباس می آمدیم چون آنجا راهپیماهی
ها شلوغ تر بود. در یکی از تظاهرات میناب هم درگیری پیش آمد و
باعث کشته شدن شهید جهانگیر امینی و شهید سید عبدالحسین موسوی شد.من در آن روز در میناب نبودم چون
مدرسه تعطیل بود و همه چیز بهم ریخته بود ما به بندر آمده بودیم پیش پدر بزرگ و
مادر بزرگ مان.
نوید شاهد هرمزگان: خاطره ای از روزهای پیروزی انقلاب هم دارید که برایمان بیان کنید؟
مالکی زاده: من در زمان پیروزی انقلاب
میناب بودم. به خاطر دارم یک عده از اهالی بشاگرد که از ابتدا حامی انقلاب بودند به میناب آمده بودند ، در آن روزها که خیلی از شهرهای کشور در حال سقوط بود در میناب شهربانی هنوز
پا برجا بود، مردم تجمع کرده بودند و تعدادی ازبشاگردی ها که مسلح بودند
به کمک مردم آمده بودند،شهربانی میناب که هم آگاهی هم ساواک در آن قرار داشت ، دریک محله قدیمی
میناب واقع شده بود در آنجا من هم حضور داشتم . مردم مسلحی که از بشاگرد آمده
بودند شهربانی را محاصره و بعد به کمک مردم تصرف کردند.
نوید شاهد هرمزگان : در دوران دفاع مقدس چگونه به جبهه اعزام شدید ؟
مالکی زاده : در آن دوران من سرباز نیروی زمینی ارتش در هوانیوز اصفهان بودم ، از ما پرسیدند کسی تمایل دارد به جبهه برود ،پذیرفتم و به صورت داوطلبانه به تیپ تک آور 58 ذوالفقار که در یک عملیات تلفات زیادی داده بود ونیاز به نیرو داشت، نام نویسی کردم از طریق عقیدتی سیاسی ، آموزش دیدم و تنگه ی ابوغریب رفتم .
نوید شاهد هرمزگان:چه سالی بود؟
مالکی زاده : تاریخ 28 اردیبهشت 62 بود.تا تاریخ دوم تیرماه 62 در آنجا بودم و مرخصی هم نرفتم. دوباره در تاریخ 9تیرماه 62 به واحد هوانیوز در اصفهان برگشتم.در آن مقطع ما در گردان 1943 قدس بودیم که تحت نظرلشکر 88 زرهی بود .یک سری گردان ها دربین نیروهای ایران سازمان دهی کردند به نام گردان قدس.از تاریخ 22آبان 1362 تا تاریخ 22 آبان 1363 با تمام افرادی که از سراسرکشور آمده بودند و در لشکر88 زرهی بودند به واحد رزمی پیوستیم .45 روز آموزش فشرده و سختی گذراندیم . به جبهه سومار رفتیم . جبهه سومار رو به روی اسلام آباد غرب بود . ما در تپه ها و ارتفاعات قله قندی که دست ایران بود مستقر شدیم و در بالا دست هم واقع شده بود و اشراف به منطقه داشتیم . نگهبان خط ها بودیم که عراق پاتک نزند. بعد از اینکه گردان ما از آنجا رفت عراق پاتک زده بود و آن خط را گرفته بود.
نوید شاهد هرمزگان : مسئولیت شما در آنجا چه بود؟
مالکی زاده : مسئولیت من آنجا درجه دار گروهبان سوم وظیفه و فرمانده دسته شدم . و 2 الی 3 سنگر به ما دادند و دو سنگر دیدگاه و نگهبانی بود که باید از این خط محافظت می کردیم .در 2سنگر بداشتیم که روبرو هم بود. وسط آن دو سنگر ، فضایی بود که جمع میشدیم و صحبت میکردیم . یک بار وقتی که ما برگشتیم به سنگرهایمان و فضای وسط را خالی کردیم ،ناگهان یک خمپاره 81 به محلی که جمع شده بودیم اصابت کرد ولی خدارو شکر آنجا را چند دقیقه قبل ترک کرده بودیم و این امداد غیبی بود که هیچ کس آسیبی ندید این برای من خیلی جالب بود.
خاطره دیگری که بگویم : من معمولا پاس بخش بودم و
باید نفر قبل و بعد رو می بردم و جا به جا میکردم و همراه نیروهای رزمنده بودم. به سنگرها سر میزدیم .من با کیومرث ناظری به یک سنگری رفتیم که سربزنیم ،این سنگر در جای پرخطری واقع شده بود و دوردست هم بود ،برای اینکه نگهبان تنها نباشد دقایقی رو در سنگر او نشستیم . در این فاصله که شب تاریک هم بود ، یکی از ما شروع به شلیک کردن ونمودیم. نور تفنگ را دیدند. عراقی ها هم شلیک کردند با تیربار که گلوله آن از پنجره سنگر که کوچیک هم بود عبور کرد و وسط سنگر اصابت کرد ، اما به م اصابت نکرد و این کمک و امداد خداوند بود که برایمان اتفاقی نیفتاد.
نوید شاهد هرمزگان: در زمان حضور در جبهه در چه عملیاتی شرکت داشتید؟
مالکی زاده : در آزاد سازی مهران،قبل
از عملیات حضور داشتم و در عملیات پدافند فاو، که عملیات سختی بود . در نفت شهر و فاو خیلی سخت بود . در نفت شهر مستقر شدیم . آنجا ما در دشت بودیم وآسیب پذیر و در تیر رس دشمن بودیم و عراقی ها در ارتفاعات بالا بودند.من فرمانده دسته بودم . اتفاق
ناراحت کننده ای که افتاد این بود که دسته کناری ما مقداری بی احتیاطی می کردند و از این سکوت خط فریب خوردند
و ورزش می کردند تا با ورزش کردن به خودشان روحیه بدهند و بی تحرکی آنان را دچار بیماری ناشی از سنگر نشینی نکند . در خط مقدم مشغول بازی والیبال شدند ،نترس بودند ،بیشترشان سرباز وظیفه بودند.
دشمن اینها را شناسایی کرده بود.
یک شب فرمانده گروهان با من تماس گرفت و گفت : مالکی !خبری از دسته بغلی تان ندارید؟گفتم: نه چی شده است؟ گفت: تلفن شان قطع شده و ما هیچ خبری ازشون نداریم، بعد فهمیدیم که بچه ها مشغول
بازی بودند که دشمن چند تا گلوله خمپاره وسط آنها می اندازد. و تمام کسانی که در زمین بودندشهید شدند . ضربه بزرگی
به روحیه بچه ها وارد شد. آنجا بود که خدمت من در لشکر 1943قدس ارتش به پایان رسید و به لشکر 88زاهدان برگشتم و خدمت سربازی ام به پایان رسید. من از جبهه برگشتم و در
خدمات (جهاد)کشاورزی شهرستان میناب سال 63 مشغول به کار شدم.
دوباره نیروی داوطلب بسیجی میخواستند برای جبهه ، ثبت نام کردم .16 اردیبهشت 65، رفتیم اهواز و نگفتند ما را به کجا می برند . همراه فرمانده گروهانمان ما با قایق به جزیره فاو رفتیم و مستقیم به خط مقدم رفتیم.در آنجا هم باید جایگزین یک تیپ ادواتی میشدیم که توسط دشمن نفراتش از بین رفته بود. سری قبل از ما دشمن با گلوله تانک درست وسط زده بود و قبضه کرده بود. ما با ماشین میرفتیم بالای سکو و هر شلیک میکردیم تا دشمن فکر نکند که نیرو نداریم .من در دسته ادوات بودم و بیشتر با رزمندگان سایر استان ها هم جبهه ای بودم.
نوید شاهد هرمزگان : کدام یکی از شهدای استان هرمزگان را می شناختید یا با آنان دوست بودید؟
مالکی زاده : شهید "عیسی کریمی "یکی از دوستان من در جبهه بود."عیسی کریمی" در کمیته امداد بود. من با ایشان همکلاسی بودم ایشون قیافه زیبایی داشت و من شنیده بودم ایشون از حقوقشان بین مددجویان کمیته امداد تقسیم میکرد.شهید پیرداد نظری هم از بچه های محل ما در میناب بود. ایشان بشاگردی بود و بچه ی بسیار ساده و صادقی بود ایشان خیلی به ما نزدیک بود و با هم در ارتباط بودیم. این دو نفر از دوستان خیلی نزدیک به من بودند که در محله و همسایگی ما در میناب بودند.
نوید شاهد هرمزگان : در کدام
منطقه مجروح شدید؟
نوید شاهد هرمزگان : در منطقه عملیاتی فاو که بودیم، تفنگ 106 صدای شلیک شدیدی دارد.مانند این است که هر شلیکش مثل چکشی توی پرده گوش زده شود.صدای بسیار خشک و شدیدی داشت که گوشم آسیب دید.سال 1365 بود . بعد از فاو لشگر ثارلله عقب کشید به منطقه مهران آمدیم... ما درمنطقه مهران برای حمله آماده و مستقر شدیم. در مهران و فاو در دسته ادوات بودم. من مسئولیت رانندگی جیپ توپ 106 را برعهده داشتم.تعدادی لندکروز بود که هر فردی رانندگی میکرد و فرقی نمیکرد که آن فرد گواهی داشته باشد یا نه.در یکی از این رفت و آمدها خودرو غنیمتی عراقی با لندکروزی که من راننده اش بودم تصادف شدید کرد.من از ناحیه دست چپ آسیب دیدم، دستم آسیب دید و شکست و بریدگی داشت و فک صورتم هم پاره شد .من را به مهران بردند برای پانسمان. دستم گچ گرفته شد، گفتند تو با این وضعیتت 10روزی بهتر است بروی خانه و استراحت کنی.بعد از چند روزی من برگشتم و گفتم من همینجا میمونم.
گفتگو از : مرضیه ناکویی
درگزی