غیرت دینی و برادری او به جوش آمده بود
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید علی اردیبهشتی چهاردهم ارديبهشت 1337، در شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش محمود و مادرش آمنه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1359 ازدواج كرد و صاحب يک پسر شد. به عنوان گروهبان يكم ژاندارمری در جبهه حضور يافت. دوم دی 1360، در روستای خسروآباد آبادان بر اثر اصابت تركش خمپاره به گردن، شهيد شد. مدفن او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خاطرهای از شهید علی اردیبهشتی (نوشته مادر شهید)
علی تقریبا بیست روز بود عروسی کرده بود که جنگ تحمیلی شروع شد و عراق شروع به بمباران شهرهای مرزی نمود لذا ما از شهر آبادان به سمت اهواز حرکت کردیم. آن موقع علی از ناحیه پا به شدت مجروح شده بود و خون زیادی از بدنش رفته بود.
علی در بیمارستان دارخوین بستری شده بود، یادم نمیرود موقعی که به بیمارستان برای ملاقات علی رفته بودم به دلیل اینکه خون زیادی از علی رفته بود و مجروحیتش شدید بود، او را به اتاق عمل برده بودند، نزدیک به چهل بخیه از ناحیه پا به علی زده بودند.
وقتی که به سمت اتاق عمل حرکت کردم و وارد اتاق شدم علی در همان لحظات اول رو به من کرد و خطاب به من گفت: مادرم هر محبتی را که به من میخواهی کنی به جای من به آن دو خواهری را که دستهای خود را از دست دادهاند بکن، چون آنها غریب هستند و کسی را ندارند، آنها به محبت شما نیازمندتر از من هستند یادم نمیرود که همیشه موقع ملاقات این نکته رو به من یادآوری مینمود من هم سعی میکردم این نکته را رعایت نمایم چون آن دو خواهر، بچه داشتند و بچههایشان هم همراه با آنها در بیمارستان بودند.
بالاخره حال علی خوب شد و ما به بندرعباس برگشتیم علی تقریبا دو ماه در بیمارستان دارخویی بستری بود، بعد از اینکه علی سلامتی جسمی خود را بدست آورد دوباره اعزام به جبهه شد، با اینکه مدت زمان زیادی نبود که در کنار همسرش بود لذا به علی گفتم: پسرم اگر میشود به خاطر همسرت که باردار هست و به شما نیاز دارد مدتی را اینجا بمان یا یک کاری در پشت جبهه در همین بندرعباس در یک اداره، از این کارهای دفتری برای خودت پیدا کن و مشغول باش.
فهمیدم که علی با سخنان من ناراحت شده و در حالی که غیرت دینی و برادری او به جوش آمده بود در کمال آرامش و مهربانی به من نگاه کرد و گفت: آخه مادرم من چگونه می توانم اینجا در پشت جبهه در این شهر در یک اتاق پشت میز و مکان امن بنشینم در حالیکه تمامی دوستان من یکی یکی شهید شدهاند یا دارند شهید میشوند مگر مادرم من چه فرقی با آنها دارم، مگر خون من از آنها رنگینتر است و خلاصه اینکه علی عازم جبهه شد.