بايد در پشت جبهه پيام آور خون شهيدان باشيم
به گزارش نوید شاهد هرمزگان؛ جانباز ۷۰ درصد محمدعلی پور دادخدائی، در تاريخ اول آبان ماه سال 47 در روستاي گشوئيه از توابع شهرستان رودان در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد. ششمين فرزند خانواده بود، دوران كودكي را با بازيهاي كودكانه در كوچه پس كوچههاي خاكي گشوئيه سپري کرد تا اينكه با رسيدن به سن قانوني پاي در مدرسه ابتدائي گذاشت.
از همان ابتدا علاقه زيادي به فراگيري علم و دانش داشت به طوري كه در سالهاي اول تا سوم ابتدائي جزو شاگردان خوب مدرسه بود و گاهي وقتها با گرفتن يك عدد شكلات از معلم تشويق ميشد. سال 57 چهارم ابتدائي را سپري ميكرد كه با شعار مرگ بر شاه خائن آشنا شد و چيزي نگذشت كه اين شعار ورد زبانش شد و همواره با گچهاي مدرسه بر روي در و ديوار و كوچهها اين شعار را حك مينمود. در آن سال نيز همگام با همه مردم در راهپيماييها شركت نموده و با شعار بر عليه ظلم و استبداد نظام حاكم بر ايران نقش كوچكي در به ثمر رساندن انقلاب اسلامي ايفا نمود.
دوران ابتدائي را در مدرسه مازيار گشوئيه سپري کرد و براي گذراندن دوره راهنمائي به مدرسه شهيد باهنر سكل رفت، در آن مدرسه علاوه بر كسب علم و تحصيل در انجمن اسلامي مدرسه نيز فعاليت داشت، سال سوم راهنمائي بود كه اعضاء فعال و نمونه انجمنهاي اسلامي مدارس رودان را جهت بازديد از مناطق جنگي به اهواز بردند و اين كاروان را همراهي نمود و مدت يك هفته از مناطق جنگي اهواز و خرابيهاي شهر آبادان و سوسنگرد و خرمشهر بازديد نمود و در مدت حضور در مناطق جنگي با ديدن شهرهاي خراب شده اين انگيزه به وجود آمد تا براي دفاع از آرمان و اهداف والاي انقلاب اسلامي در آيندهاي نزديك به جبههها اعزام شود.
روزي كه از بازديد از مناطق جنگي بر ميگشت يكي از دوستان با چهرهاي برافروخته گفتنند هر انقلابي دو چهره دارد يكي خون و ديگري پيام و ايشان ادامه دادند حال كه سن و سال ما اجازه شركت در جبههها را نميدهد بايد در پشت جبهه پيام آور خون شهيدان باشيم لذا اينجا بود كه انگيزه براي حضور در جبهه در ایشان دو چندان شد، سرانجام دوره راهنمائي نيز سپري شد و براي گذراندن دوره متوسطه دبيرستان شهيد بهشتي رودان ثبت نام نمود و آن روزها و در بحبوحه جنگ بعضي از روزها شاهد اعزام نيروهاي بسيجي به جبهه و يا تشيع جنازه شهدا بود.
آن روز عصر از بلندگوي دبيرستان اعلام شد كه همه دانش آموزان در سالن اجتماعات جمع شوند انگار خبر مهمي بود، آن روز حاج آقاي ارجمند براي سخنراني به دبيرستان آمده بود و دانش آموزان را جهت اعزام به جبهه تشويق نمود. بعد از اتمام سخنراني تعداد زيادي براي اعزام به جبهه ثبت نام كردند و ایشان نيز انگار به آرزوهايش نزديك ميشد، ثبتنام كرد و روز بعد يعني 64/9/18 اين آرزويش تحقق يافت و با پوشيدن لباس رزم با اولين كاروان راهيان كربلا اعزام شد و براي گذراندن دوره آموزشي او را به پادگان قدس كرمان بردند و بعد از گذراندن دوره آموزشي به جبهههاي نبرد حق عليه باطل اعزام شد و جبهه را در سنگرهاي كميني هورالعظيم سپري کرد.
بعد از بازگشت از جبهه براي ادامه تحصيل به دبيرستان رفت ولي ديگر ذوق و شوق گذشته را نداشت و هميشه فكر و ذكرش جبهه بود. بعد از گذشت چند ماه براي دومين بار در تاريخ 65/6/26 به جبهه اعزام شد، كه اين بار نيز سنگرهاي كميني هورالعظيم بود، آن خاطرههاي خوش و به يادماندني با سپري شدن زمان و با گرفتن تسويه حساب، موقتا از جبهه دل كند ولي اين جدائي خيلي طولاني نبود چون براي سومين و آخرين بار تصميم گرفت به جبهه برود و سرانجام در تاريخ 66/7/6 باري ديگر به جبهه اعزام شد.
اين بار بر خلاف دو بار گذشته مدت حضور در جبهه طولانيتر شد تا اينكه در يك غروب يك روز بهاري يعني در تاريخ 67/1/27 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره مجروح شد و بيش از 30 تركش به بدنش اصابت كرد كه ابتدا به بيمارستان صحرائي علي ابن ابيطالب(ع) و از آنجا به بيمارستان شهيد بقائي اهواز و از آنجا به بيمارستان نمازي شيراز و سرانجام به مجتمع توانبخشي جانبازان در شيراز اعزام شد. بعد از گذراندن حدود نه ماه دوران نقاهت به خانه آمد ولي اين بار با بدني رنجور و پر از تركش و درد و نشسته بر روي ويلچر بود. در طول اين مدت تنها چيزي كه هميشه همراهش بود، درد بود كه هيچ وقت آن را تنها نگذاشت.
بعد از مدتي تصميم به ادامه تحصيل گرفت و دوره دبيرستان را در دبيرستان ايثارگران رودان به صورت معلم سرخانه سپري کرد و موفق به اخذ ديپلم شد. بعد از اخذ ديپلم در سال 73 در شهرداري رودان استخدام و در سنگر كار و تلاش به خدمت همشهريان مشغول شد. تا اينكه در سال 75 ازدواج نموده كه ثمره اين ازدواج سه فرزند ميباشد.