میخواهم غسل شهادت بدهم
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید حسن اعمی برنطین يكم دي 1335، در روستاي برنطين تابعه شهرستان رودان به دنيا آمد. پدرش حيدر، كارگري ميكرد و مادرش فضه نام داشت. تا دوم ابتدايي درس خواند. كشاورز بود.
سال 1354 ازدواج كرد و صاحب سه پسر و يك دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. پانزدهم ارديبهشت 1361، با سمت آرپيجيزن در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به سر، پا و دستها، شهيد شد. پيكر او را در زادگاهش به خاك سپردند.
خاطرهای از شهید حسن اعمی برنطین (نوشته همسر شهید)
حسن همیشه اهل نماز بود و آدم خوبی بود. از کسانی که نماز نمیخواندند و روزه خواری میکردند و دهنشان به فحش و ناسزا آلوده بود بدش میآمد. معلم قرآن بود و به مادرش قرآن یاد میداد. مسجد میرفت و رفتارش با مردم خوب بود.
روزی رادیو را روشن کرد که گوینده میگفت جنگ است و باید پیرو امام باشیم، خبر داده بودند که قرار است شهید سلمانی به جبهه برود، او هم زمانی که این خبر را شنیده بود، دلش بر آن بود که او هم عازم جبهه شود اما داییاش با رفتنش مخالفت میکرد و به او میگفت نرو، روزی تصمیم بر آن گرفت که عازم شود به خانه آمد و گفت خانم غذا چه داریم، من گفتم آقا برای غذا هنوز زوده، گفت میخواهم همین الان بروم، گفتم پس فردا صبح برو که الان نزدیک شب است، حسن گفت نه باید همین الان بروم. حسن به بچمون گفت بابا راضی هستی من به جبهه بروم، او هم گفت برو بابا.
حسن گفت سطلی را از آب پر کنید که لازم دارم و ما با تعجب گفتیم آب برای چه، او گفت میخواهم غسل شهادت بدهم. دوباره داییاش با رفتنش مخالفت کرد و گفت فردا صبح برو، او گفت دیگر آمادهام و میخواهم همین الان بروم چون امام گفته نباید جبهه را خالی بگذاریم، داییاش هم گفت پس خواهرزاده عزیزم به سلامت برو، ایشان هم سه تکبیر در حیاط گفت و صلوات فرستاد و سوار موتور شد و رفت.
زمانی که سلمانی سوار اتوبوس اعزام میشد او آنجا رسید و هر چه به او گفتند نوبتت نشده، اسمت نیست بعدا برو گفت نه من باید در عملیات خرمشهر شرکت کنم. او رفت و خبر شهادت او و سلمان پس از هفت روز با پیکرش برگشت.