شهیدی که با دوستانش در خط مقدم جبهه ماند
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید قاسم رام سيام ارديبهشت 1343، در شهرستان خرمشهر چشم به جهان گشود. پدرش محمد و مادرش سكينه (فوت1348) نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. هجدهم ارديبهشت 1363، در پايگاه تاژبان بانه هنگام درگيري با گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكرش را در بهشت زهراي شهرستان ميناب به خاك سپردند.
خاطرهای از شهید قاسم رام (نوشته پدر شهید)
شهید قاسم رام قبل از انقلاب در خرمشهر به دنیا آمد و به مدرسه میرفت و همیشه همراه با حاج آقا نوری که امام جمعهی خرمشهر است به نماز جماعت میرفت و بیشتر با شیخها سر و کار داشت و در سخنرانیها نیز شرکت میکرد تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و شهید نزد من آمد و گفت پدر، من عکس دارم؟ ، چون حاج آقا نوری گفته است عکس بیاورید تا برایتان کارت بسیج صادر کنم، من هم به او عکس دادم.
بعد از مدتی به من گفت که شما را به فسا میبرم و خودم بر میگردم، من قبول نکردم و گفتم اگر تو میمانی من هم میمانم، اما با اصرار من را به فسا برد، چند روزی را در آنجا ماندیم و دوباره به هفتگرد برگشتیم و حدود شش ماه در هفتگرد ماندیم و بعد به میناب آمدیم و به او گفتم که حالا به مدرسه میروی؟ ، به من گفت بله و او را در دبیرستان حضرت امام خمینی ثبتنام کردیم.
در این هنگام برادر بزرگ او، دوازده یا سیزده ماه بود که به خدمت سربازی رفته بود که شهید به من گفت پدرجان میخواهم به سربازی بروم، گفتم صبر کن تا برادرت برگردد بعد تو برو.
بعد از چند روز به خرمشهر رفتم، بعد از اینکه برگشتم دیدم دبیرش به خانهی ما آمده بود. هنگامی که رسیدم از من پرسید آقای رام چرا قاسم به مدرسه نمیآید که امتحان بدهد، گفتم من هم نمیدانم، من هم الان از خرمشهر آمدهام از خود او سوال کنید. شهید در خانه بود و دبیر از او پرسید که چرا به مدرسه نمیآیی و شهید به او جوابی نداد، بعد از رفتن دبیر به او گفتم چرا جواب دبیرت را ندادی به من گفت که میخواهم به خدمت سربازی بروم به او گفتم صبر کن تا برادرت از سربازی برگردد سپس تو برو، گفت تا برادرم از خدمت برگردد من هم دوازده یا سیزده ماه از خدمت را تمام کردهام و بالاخره در اوایل سال 1363 به خدمت سربازی رفت.
بعد از مدتی اعلام کردند که هر کس برادرش در جبهه است نامه از بنیادشهید بگیرد تا او را به پشت جبهه ببریم و ما نیز از بنیاد نامه گرفتیم و برایش فرستادیم ولی به دلیل اینکه به بقیه دوستانش اجازه نمیدادند به پشت جبهه بیایند او هم نیامد، ما هم تصمیم گرفتیم اجازه بدهیم همان جا بماند.
بعد از چند روز به مجلس ختم مادربزرگش در بندرعباس رفتیم و دیدیم که برادرش از خدمت سربازی برگشته و در همان روز یعنی در 63/02/18 خبر شهادت فرزندم قاسم رام را برایمان آوردند.