خاطره‌‌ای از شهید «یوسف جعفرپور»
دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۲
برادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز متوجه شدم که لنگ می‌زند، مجدداً از او پرسیدم دیگه چه شده است، درست راه نمی‌روی. صحبت کرد و گفت دوباره من را گرفتند و به ساواک بردند و...»

به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «یوسف جعفرپور» بيست‌ و ششم دی‌ماه 1340، در شهرستان بندرلنگه چشم به جهان گشود. پدرش محمد، مغازه‌دار بود و مادرش سكينه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. پانزدهم دی‌ماه 1358، در زادگاهش هنگام درگيری با گروه‌های ضدانقلاب به شهادت رسيد. پيكرش را در همان شهرستان به خاک سپردند.

ن

شهیدی که بارها توسط ساواک بازداشت و شکنجه شد

شب‌های محرم بود، هر شب به تظاهرات و روزها را به راهپیمایی می‌رفت. یوسف شب‌ها را دیر به منزل می‌آمد. نگران بودم. یک شب از او پرسیدم چرا دیر به منزل میایی؟، جواب داد «کار خیری انجام می‌دهم، خاطر جمع باش. با چند نفر از دوستان در حال پخش اعلامیه حضرت امام هستیم.»

یه روز دیدم که چشمانش خونین و اشکبار است، از او پرسیدم چرا چشمانت سرخ و خونین است؟، جواب داد اعضای ساواک یک سیلی محکم توی گوشم زدند که چرا غذا برای معترضین و دوستانت می‌بری بعد هم گفتند حق نداری طرف معترضین و مسجد بروی، سپس شهید با خنده گفت «مگر ما از مسجد و روحانیت جدا می‌شویم».

مدتی گذشت، یک روز متوجه شدم که لنگ می‌زند، مجدداً از او پرسیدم دیگه چه شده است، درست راه نمی‌روی. صحبت کرد و گفت «دوباره من را گرفتند و به ساواک بردند و با تخته آن قدر به ساق پایم زدند که بیهوش شدم، وقتی بهوش آمدم نمی‌توانستم راه بروم، هرطوری بود من را تا بیرون ساواک آوردند و گفتند به خانه‌ات برگرد.»

شهید جوانی با تقوا و با خدا بود، با همه مهربان و فروتن بود. کاری نمی‌کرد که دیگران از او ناراحت شوند، مردم‌دار و دوست‌دار همه بود. در همه مراسمات شرکت می‌کرد، روحش شاد و یادش گرامی باد.

(به نقل از برادر شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده