حال و هوای نماز شب در گردان
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «محمد دروگری دهبارزی» يكم خرداد 1344، در روستای پشته معزآباد از توابع شهرستان رودان به دنيا آمد. پدرش درويش، كشاورز و باغدار بود و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. يازدهم بهمن ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. پيكر او را در زادگاهش به خاک سپردند.
حال و هوای نماز شب در گردان
چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود که فهمیدم در گردان خبرهایی هست، اتفاقاتی که تا آن موقع برایم سابقه نداشت. یک ساعت به اذان صبح مانده بود، در تاریکی فضای حسینه گردان مانند نماز جماعت، جو نورانی نماز شب حاکم بود و صدای گریه و مناجات میآمد. هر ساعت از شب که اتفاقی از خواب بیدار میشدم، میدیدم کسی در اتاق نیست، این برایم معما شده بود.
کار طاقت فرسای آموزشی دیگر رَمَقی برای کسی باقی نمیگذاشت. یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست، رفتم بیرون چون معمولا تو دستشویی صابون نبود، کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ناگهان یِکِه خوردم، پشت کارتنهای تغذیه، قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. زیر نور مهتاب، چهره مُلتهب و گریان و دستان به التماس بلند شده محمد نمایان شد. خیلی جا خوردم چون باور نمیکردم که محمد اهل نماز شب باشد.
همانجا که ایستاده بودم نشستم و با صدای ناله و گریه محمد هم نَوا شدم. در قُنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ میخواند و اشک میریخت. دیگر نیازی به صابون نبود، پاک و شسته شدم.
واقعا بچهها حال و هوای خاصی داشتند. کم کم برای من هم نماز شب مثل نمازهای یومیه یک مسئله عادی شد. در نمازها لحظهای صدای گریه بچهها قطع نمیشد، شروع گریه هم از آیه ایّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین بود. اولین کسی که زیر گریه میزد. علی بود و بعد هم محمد. یادم هست یک روز در نماز جماعت بین صدای ناله و گریه بچهها، وسط گریه محمد با صدای بلند، در حالی که از خود بی خود شده بود و حواسش به اطرافش نبود ناله کرد و گفت «اِی خدا»، بعد از نماز همه نگاهها برگشت سمت او و محمد که تازه نمازش را تمام کرده بود و فهمیده بود که جریان چیست با شرمندگی از حسینیه بیرون رفت.
ولی بچهها وِل کُن نبودند و تا مدتها هر وقت محمد را میدیدند از دور داد میزدند «چطوری اِی خدا؟»، محمد هم میگفت «بابا وِلَم کنید، چه اشتباهی کردم، من با خدا بودم، با شما که نبودم».
(به نقل از همرزم شهید)
انتهای متن/