شهیدی که با چشم خیس «نماز شب» میخواند
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «سید عبدالحسین عمرانی» نهم شهريور 1335، در شهرستان ميناب به دنيا آمد. پدرش سيدمحمد، كارمند بود و مادرش كاظميه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. معلم بود. سال 1358 ازدواج كرد و صاحب يک پسر و سه دختر شد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن ماه 1364، در اروندكنار آبادان بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
شهیدی که با چشم خیس «نماز شب» میخواند
بیست و یکم ماه رمضان بود و من هنوز نمیدانستم که آقای عمرانی اهل نماز شب است. آن شب بچهها در سنگر مراسم احیا گرفته بودند و دعای ابو حمزه ثمالی میخواندند که در آن مراسم شهید محمدی، شهید عیسی بهرامی، شهید عیسی کریمی و تعدادی از عزیزان رزمنده دیگر حضور داشتند.
شهید عمرانی آن قدر زیبا میخواند که همه به عالم دیگری رفته بودند و فقط من بیچاره خواب رفتم. تا اینکه نزدیکیهای صبح شروع به اذان گفتن کردند. دو سه بار آقای عمرانی را صدا زدم، با همان لهجه شیرین محلی گفت «چِن کاکا؟»، گفتم «کاکا اذان صبح گفت، بریم نماز بخونیم»، دو دستش را محکم به هم کوبید و با ناراحتی خاصی گفت «امشب هم از دست رفت». حرف آخرش برایم معمایی شده بود، جریان را برای یکی از دوستانم نقل کردم، گفت «عزیز من اینطور که معلوم است تو هنوز سید را نشناختهای، سید کسی است که نماز شب را همچون نمازهای یومیه بر خود واجب میداند»، هر چند که آن شب در نزدیکیهای صبح در حال عبادت بودند.
سال 1362 در جبهه دور هم نشسته بودیم که شهید گفت «بچهها قدر خود را بدانید که اینجا محل عبادت و خودسازی است»، گفتیم «آقا سید چیکار کنیم؟» گفت «نماز شب بخوانید»، در آنجا با هم زیاد شوخی میکردیم، گفتم «آقا سید قربان جدت، ما نمازهای یومیه را سر وقت نمیتوانیم بخوانیم، چطور سر ساعت 2 و 3 شب از خواب بیدار شویم، هرگاه شما خواستید برای نماز شب بیدار شوید من را هم بیدار کنید.» گفت «فایدهای ندارد، نماز شب نمازی است که در خفا با خدای خویش خلوت کنی. اگر من شما را بیدار کنم این نماز ریا میشود چون شما میفهمی که بنده میخواهم نماز بخوانم» گفتم «اگر بیدار نشوم چه؟» گفت «ساعتی یادت میدهم که سر وقت از خواب بلند شوی. ابتدا وضو بگیر، نیت کن و این آیه سوره کهف را بخوان». شبها این کار را میکردم ولی لیاقتش را نداشتم که این کار را ادامه دهم.
زمزمه العفو
در یکی از شبها از خواب بیدار شدم و برای تجدید وضو به بیرون رفتم. صدای زمزمهای به گوش میرسید، وقتی گوشم را روی زمین گذاشتم و مسیر را پیگیری کردم رفتم تا به صدا رسیدم. چراغی را روشن کردم و دیدم شهید بزرگوار آقای عمرانی است.
سجده بر خاک کرده و در یک عالم دیگر الهی العفو میگفت. آن قدر اشک از دیدگانش جاری شده بود که خاک زیر سرش را گِل کرده بود. دستی بر شانهاش گذاشتم ولی انگار در عالم دیگری سِیر میکرد و هیچ وقت متوجه حضور من در آن شب نشد.
یکی از همرزمان شهید میگفت زمانی که سید شهید شد رو کرد به طرف کربلا و گفت «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» سپس این آیه را خواند «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» و توی بغلم افتاد انگار که به خواب رفته باشد.
(به نقل از دوست و همسنگر شهید)
انتهای متن/