آخرین دیدار
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «خورشید خادمی ماشاری» يكم آذر ماه 1347، در روستای ماشاری از توابع شهرستان بندرعباس ديده به جهان گشود. پدرش غلام (فوت1365) كشاورز بود و مادرش ليلا نام داشت. تا سوم ابتدايی درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. چهاردهم اسفند ماه 1365، در شلمچه به شهادت رسيد. پيكرش مدتها در منطقه بر جا ماند و سال 1373 پس از تفحص، در شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
آخرین دیدار
پدرش را در سن پایین از دست داد، فرزند چهارم خانواده بود، برادرانش در بندرعباس زندگی میکردند، برای همین خورشید خیلی حواسش به من بود. پابهپای من در کار دامداری و کشاورزی زحمت میکشید و عرق میریخت. هیچ وقت از سختی کار گله نکرد و خم به ابرو نیاورد. مثل کوه استوار و محکم بود.
به تمام اقوام و آشنایان احترام میگذاشت، صلهی ارحام را به جا میآورد در انجام دادن فعالیتهای اجتماعی پر تلاش و فعال حضور پیدا میکرد. به امام عشق میورزید. واجبات الهی را انجام میداد و تارک محرمات بود. به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد، متین و صبور، پاک و نجیب، مردمدار و بسیار مودب بود. کسی از او گله و شکایتی نداشت. به یاد ندارم کسی از او دلخور یا شاکی باشد. با همه تواضع و فروتن برخورد میکرد. مقید بود نماز شبش را حتما بخواند.
هیچگاه آخرین دیدارش از ذهنم پاک نمیشود، از همه حلالیت میخواست، با اینکه هیچ خطایی از او سر نزده بود ولی میخواست با دلی آرام و مطمئن برود. حرکات و رفتارش دلم را میلرزاند، به دلم شده بود که دیگر برنمیگردد. اما جرات نداشتم آنچه را که در ذهنم میگذرد بر زبان بیاورم. گاهی که افکار این چنینی به ذهنم هجوم میآورد از ترس تند و تند صلوات میفرستادم و خودم را مشغول انجام دادن کاری میکردم تا ذهنم از افکار دهشتزا خالی و آرام شود. دفعه دوم که به جبهه اعزام شد وقتی برگشت خیلی با آب و تاب تعریف میکرد که فرماندهی دسته شده. نگران مسئولیتی بود که به او محول کرده بودند. میگفت: «دعا کنید شرمنده شهدا نشوم و کارم را درست انجام بدهم.»
(به نقل از مادر شهید، لیلا داج)
انتهای پیام/