در حالی که ذکر یا اباالفضل(ع) بر لب داشت به شهادت رسید
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «اسماعیل فرخینژاد» بيست و پنجم بهمن ماه 1341، در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود. پدرش محرم، نقاش خودرو بود و مادرش مرضيه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و ديپلم گرفت. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيستم دی ماه 1365، با سمت فرمانده گردان كربلای 5 در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
آرزوی بزرگ
آرزویش این بود که پزشک شود. میگفت؛ باید پزشک شوم تا به این مردم محروم که پول درمان ندارند خدمت کنم.
اگر بیماری پول نداشته باشد نباید بمیرد، ما برای همین انقلاب کردیم تا حقی از کسی ضایع نشود.
نه تنها دوست داشت خودش درس پزشکی بخواند، بلکه میگفت؛ خواهرم فرزانه هم باید پزشک زنان بشود تا لازم نباشد مریض زن برای معالجه و درمان پیش دکتر مرد برود.
اسماعیل به خواهرش فرزانه خیلی علاقه داشت. از همه بیشتر به او محبت میکرد. تنها خواهرش بود و یکی یک دانه. عاقبت هم به آرزویش رسید و در رشتهی پزشکی قبول شد، اما جنگ سرنوشت اسماعیل را طور دیگری رقم زد...
فرزند صالح
اسماعیل فرزند ارشد و بزرگم بود به همین خاطر نسبت به برادرهایش احساس مسئولیت میکرد، در قبال درسهایشان خود را مسئول میدانست و به آنها در رفع اشکالاتشان کمک میکرد.
هر وقت مسافرت میرفتیم همهی اثاثیه سفر را به تنهایی جابهجا میکرد، اجازه نمیداد به زحمت بیفتیم و اذیت شویم. وقتی روبهرویم مینشست حس میکردم یک لشکر روبهرویم نشسته. از داشتن چنین فرزند صالحی احساس غرور میکردم.
با رادیوهای قراضه و از کار افتاده ور میرفت و سعی میکرد تا راهشان بیندازد. کنجکاو، پر کار، فعال و باهوش بود، دوست داشت از همه چیز سر در بیاورد.
در حالی که ذکر یا اباالفضل(ع) بر لب داشت به شهادت رسید
آب بود و نیزار، اما سختی راه مانع از رسیدن به هدف نشد، با وجود مشکل، اسماعیل و نیروهایش هفت کیلومتر پیشروی کردند. فرماندهی لشکر حاج قاسم سلیمانی بود و معاونش سید حسن هاشمی، اول امیدشان به خدا و ائمهی معصومین(ع) و بعد به فرمانده گردانها و نیروهایشان بود. عراقیها مرتب آتش میریختند و دیوانهوار منطقه را میکوبیدند، از آسمان مثل نقل و نبات تیر و ترکش میریخت، زمین و آسمان آتش بود، عراقیها کمین گذاشته بودند و بیوقفه میکوبیدند، اسماعیل و نیروهایش چارهای جز استقامت و پایداری نداشتند، سرانجام آن ترکشی که ماموریت داشت او را به معبود و معشوقش برساند از راه رسید و اسماعیل در حالی که ذکر مبارک یا اباالفضل(ع) بر لب داشت از فرش به عرش پر کشید و جاودانی شد.
او میگفت؛ باید برای حفاظت از ناموس و کشورم به جبهه بروم. اعتقاد داشت کشور عراق به سرکردگی آمریکا، جنگ را بر علیه کشورمان تحمیل کرده. باید بایستیم تا دشمن عقب برود.
(به نقل از پدر شهید، محرم فرخینژاد)
انتهای پیام/