وقتی اولین «بابای» کودک، آخرین وداع پدر شد
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمود یغمانژاد» چهاردهم بهمنماه ۱۳۲۸ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش علیجان و مادرش کشور نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. جوشکار بود. سال ۱۳۵۵ ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. شانزدهم مرداد ۱۳۶۲ در مهران توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه، شهید شد. مزار او در امامزاده یحیای زادگاهش قرار دارد. برادرش داریوش نیز به شهادت رسیده است.
آخرین هدیه بابا
انگار پیشانیبند قرمز محمود، چشم علیمحمد را گرفته بود. محمود سوار ماشین سپاه شد که یک دفعه صدای علیمحمد نه ماهه بلند شد: «بابا!» اولین کلمات معناداری بود که علیمحمد به زبان میآورد. محمود بچه را از بغلم گرفت و گفت: «فدات بشه بابا!» بعد سربندش را باز کرد و به پیشانی علیمحمد بست. علیمحمد اسم بهترین دوست محمود بود که جلوی چشمانش به شهادت رسید و حالا اسم او را روی پسرش گذاشته بود. ماشین سپاه از ما دور شد و محمود را برای آخرین بار به جبهه برد.
(به نقل از همسر شهید)
پاداشی برای روزه
محمود به بچهها گفت: «همهتون لباس گرم برداشتین؟» شش هفت نفر از بچهها را توی فولکس جای داد و بقیه را توی مینیبوس. وقتی ماشینها راه افتادند، محمود گفت: «خدا رو شکر! تونستم به قولم عمل کنم.»
گفتم: «عجب حوصلهای داری. این همه بچه رو میبری شهمیرزاد؟»
گفت: «اینا تمام ماه رمضان رو روزه گرفتن، باید یه جوری تشویق بشن!»
(به نقل از سید مهدی رضوی، دوست شهید)
وظیفهتون رو انجام بدید
یک نفر گفت: «هرکی بیشتر سابقه جبهه رفتن داره، نونش تو روغنه. کمترین پستی که بهش بدن، مدیریت یک اداره است.»
محمود از جایش بلند شد و با چهرهای مصمم گفت: «من فقط برای ادای وظیفهام به جبهه میرم. هیچچیز دیگهای برام مهم نیست. شما هم به جای این حرفها، ببینین وظیفتون چیه!»
(به نقل از مادر شهید)
خاکریزهای خونین
جاده نعلی شکل بود، با خاکریزهای دور از هم. از هر طرف گلوله و خمپاره و آتش دشمن بر سرمان میبارید. زمین سست و زراعی زیر پایمان با خون رزمندهها آبیاری میشد. در این میان محمود آرام و قرار نداشت. آرپیجی را روی دوشش گذاشت و از بالای خاکریز تانکهای بعثی را نشانه رفت. با منهدم شدن تانکها، بوی آهن سوخته و دود زیادی فضا را پر کرد. وقتی گرد و غبار کمتر شد، یک دفعه محمود را دیدم از بالای خاکریز به سمت پایین میغلطید. نفهمیدم چطور خودم را بالای سرش رساندم، اما ترکش گلوله تانک دشمن، سینهاش را از هم پاشیده بود.
(به نقل از محمدابراهیم همتیان، همرزم شهید)
انتهای متن/