افتخارم سربازی در عملیاتی با فرماندهی حاج قاسم است
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، جانباز هفتاد درصد «محمد حیدری نسب» با آسیبدیدگی از ناحیه چشم، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس رودان است که در عملیات والفجر چهار حضور داشته و در این عملیات دچار مجروحیت شده است. خبرنگار نوید شاهد هرمزگان، گپ و گفتی با این جانباز سرافراز کشور داشته که در ادامه میخوانیم.
حیدرینسب با بیان اینکه پس از شروع جنگ تحمیلی، دفاع از وطن عزیز را بر خود واجب میدانسته گفت: اولین قدم خود را به عنوان یک نیروی بسیجی برداشتم و عازم جبهههای جنگ حق علیه باطل شدم.
دوران کودکی و نوجوانی قبل از جبهه
این جانباز هفتاد درصد بیان کرد: «پدرم کشاورز بود و من همراه و همکار وی بودم. وضعیت روستا برای رفتن به مدرسه بهگونهای بود که فقط در مدرسه شبانه، آن هم در حد خواندن و نوشتن میتوانستم تحصیل کنم. در روستا یک حوزه بسیج بود و چون علاقه خاصی به بسیج داشتم عضو آن شدم.»
عملیات والفجر چهار و جانبازی
وی در ادامه از حضورش در جبهه و عملیات والفجر چهار تعریف کرد: «از طریق بسیج برای جبهه نامنویسی کردم. پس از گذشت چند روز، زمان اعزام فرا رسید و برای اولینبار به اهواز اعزام و از اهواز به مریوان تقسیم شدیم. در مریوان نزدیک به 45 روز آموزش کوهستانی دیدیم و بعد از آن، به منطقه عملیاتی والفجر چهار اعزام شدیم. فرمانده عملیاتیمان «حاج قاسم» بود و منطقه عملیاتی والفجر چهار در غرب کشور واقع میشد. عملیات در دو مرحله انجام شد که در مرحله اول دشمن پاتک زد و آن منطقهای که قصد تصرف آن را داشتیم، پس گرفتیم. بعد از آن دوباره فرمانده نیروها را سازماندهی کرد و در شب بعدش عملیات دوباره انجام شد و شهر پنجوین عراق به تصرف ما درآمد. در این عملیات بود که من با یک خمپاره شصت از کمربند به بالا و چشمهایم که ترکش مستقیم به داخلشان خورده بود مجروح شدم.»
لحظه مجروحیت و انتقال به بیمارستان
جانباز محمد حیدری نسب در خصوص نحوه مجروحیت و انتقالش به بیمارستان بیان کرد: «زمانیکه خمپاره در یک متری من افتاد هنوز بیهوش نشده بودم. شخصی به اسم آقای فتوحی آمد و من را بلند کرد و داخل ماشین امداد گذاشت. در طول مسیر، متوجه اطرافم نبودم تا اینکه به بیمارستان صحرایی سنندج رسیدم. با قیچی شروع به بریدن لباسهایم کردند، پرسیدم که من کجا هستم که یک نفر گفت: در بیمارستان صحرایی سنندج هستید، آن لحظه بیهوش شدم و من را به بیمارستان کاشانی اصفهان انتقال دادند. در بیمارستان کاشانی اصفهان دو پرستار بالای سرم آمدند و از من پرسیدند: اهل کجایی و من گفتم: بندرعباس، گفتند: آدرسی از خانوادهات داری، من بهشان گفتم: دو نفر از نزدیکانم در سپاه استان هرمزگان هستند. آن دو پرستار از طریق نزدیکانی که در سپاه داشتم، وضعیتم را به پدرم اطلاع دادند. پدر و داییام اولین اشخاصی بودند که به بیمارستان آمدند.» دو سال پس از مجروحیتم ازدواج کردم که حاصل این ازدواج پنج فرزند است.
وی در پایان گفت: از دوستان هم سنگرم تقاضا دارم که از فرمایشات مقام معظم رهبری تبعیت کنند و انتظارم از مسئولین این است که به مشکلات بیکاری جوانان توجه بیشتری داشته باشند و کلام آخر اینکه من چشمی ندارم که حضرت آقا را ببینم اما آرزو دارم که لااقل دستشان را لمس کنم.
گفتگو از مهدی یوسفی