من میجنگم و از دین و ناموس خود دفاع میکنم

خاطرهای از شهید محمد صباحی (نوشته برادر شهید)
خدا را بسیار ستایش میکرد و اهل راز و نیاز بود، همیشه به مسجد میرفت. در بسیج فعالیت گستردهای داشت و عاشق بسیج بود. همیشه با پدر به باغ میرفت و در کارهای باغ به او کمک میکرد.
یک روز مادر به یکی از برادرانش گفت که به نانوایی برود و نان بگیرد ولی او زودتر پول را برداشت و به نانوایی رفت، در کمک کردن به خانواده همیشه پیش قدم بود. در سن 16 سالگی عازم جبهه شد، وی همیشه آرزو داشت در جبهه شهید شود، دوبار به مرخصی آمد و هر دفعه که هم میآمد از جبهه صحبت میکرد، برای بار دوم که به خانه آمده بود از او خواستند دیگر به جبهه نرود اما او گفت تا جنگ ادامه دارد من میجنگم و از دین و ناموس خود دفاع میکنم و سرانجام به آرزوی خود رسید و در عملیات والفجر هشت، در منطقه فاو به شهادت رسید.