شهیدی که حامی ایتام و مستمندان بود
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید ابراهیم انصاریان هفتم خرداد 1304، در روستای هرمود از توابع شهرستان لارستان چشم به جهان گشود. پدرش محمد، فروشندگی میكرد و مادرش زينب نام داشت.
خواندن و نوشتن نمیدانست. مغازهدار بود. سال 1336 ازدواج كرد و صاحب پنج پسر و دو دختر شد. دوازدهم تيرماه 1367، در خليجفارس بر اثر اصابت موشک ناو آمريكايی به هواپيمای مسافربری ايرباس به شهادت رسيد. اثری از پيكرش به دست نيامد.
شهیدی که حامی ایتام و مستمندان بود
فرزند شهید تعریف میکند: سراسر زندگی پربار پدرم شهید ابراهیم انصاریان برایمان سرشار از پند و اندرز و خاطره میباشد، زیرا او مردی بسیار مهربان، مدبر، دوراندیش و مردمدار بود. هرگز کسی را نمیرنجاند و از کسی هم چیزی به دل نمیگرفت. همیشه میگفت چشم به مال و زندگی کسی نداشته باشید و فقط از راه حلال کسب درآمد نمایید و بر سفره خود بگذارید و در همه حال آن چه را که بدست آوردید تنهایی نخورید، بلکه به فکر ایتام و مستمندان هم باشید. هرچه از من هم به شما به ارث میماند درصدی از آن را به ایتام و مستمندان بدهید تا خداوند بر جان و مالتان برکت دهد. هرگز به زیر دستان خود ستم نکنید و آنها را همچون خانواده خود بدانید.
در مغازه پدرم سه نفر شاگردی میکردند، هرگز بین شاگردان و فرزندان خودش تبعیض قائل نمیشد و آنها را نیز فرزندان خود خطاب میکرد، حتی زمانی که یکی از آنها به سن ازدواج رسید، همچون پدری زیر پر و بالش را گرفت تا سر و سامان بگیرد.
سال 64 بود که به من و برادرم امید گفت به یاد داشته باشید که زندگی دارای فراز و نشیبهای زیادی است. در هر حال از یاد خدا غافل نشوید و دستگیر دیگران باشید تا خدا دستگیر شما باشد. دیر یا زود همه انسانها میروند اما چیزی که از آنها به یادگار میماند، نام نیک آنهاست، پس کاری کنید که همیشه نیکنام باشید. من هم مثل دیگران روزی میروم اما بدانید که بدون گور و کفن هستم و هیچ چیزی با خود نمیبرم، پس ایتام و بینوایان را از یاد نبرید.
پدرم بهترین همسر برای مادرم بود، او واقعا در خوشیها و ناخوشیها یار و یاورش بود و هرگز صدایش را بلند نمیکرد و همیشه با احترامی خاص با او رفتار میکرد و در هنگام بیماری حتی یک بیماری ساده او به مغازه نمیرفت و یا اینکه بعد از انجام دادن کارهای اصلی خانه به مغازه میرفت، چون ما بچه بودیم نمیتوانستیم آشپزی کنیم. از مادر میخواست استراحت کند، مادرم راضی نمیشد و با او همکاری میکرد. بعد از شهادت پدرم، مادرم هر روز میگفت خوشا به حال او که به عرش الهی رفت، وای بر من که از این هجر شکستم.
(به نقل از فرزند شهید)
انتهای متن/