کد خبر : ۵۹۸۴۲۰
۱۰:۴۰

۱۴۰۴/۰۵/۲۸
خاطره‌‌ای از شهید «محمدحسین پوردلیر»

شهید همیشه برای آشنا کردن مردم با امام (ره) تلاش می‌کرد

همسر شهید تعریف می‌کند: به یاد دارم از همان ابتدای زندگی مشترکمان، همیشه در کارهای مبارزاتی علیه رژیم ستم‌ شاهی حضور داشت. او همواره شاه و طرفدارانش را لعن و نفرین می‌کرد و به دلیل همین فعالیت‌ها مجبور بود بسیاری از کارهایش را پنهانی انجام دهد؛ از جمله پخش کتاب و اعلامیه‌ها و بازگو کردن سخنان امام (ره) تا مردم را با اخلاق و اندیشه‌های امام عزیزمان آشنا کند.


به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «محمدحسین پوردلیر» دوازدهم فروردین ۱۳۱۶، در شهرستان شیراز چشم به جهان گشود. پدرش رمضان (فوت ۱۳۵۸) کارمند شرکت نفت بود و مادرش کوکب نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. پاسدار سپاه پاسداران بود. سال ۱۳۴۲ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و دو دختر شد. بیست و پنجم مرداد ۱۳۶۰، در بندرعباس مورد سوءقصد نیرو‌های سازمان مجاهدین خلق (منافقین) قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای همان شهرستان به خاک سپردند. برادرش اکبر نیز شهید شده است.

ی

روایت ایستادگی شهید در برابر ظلم

با سلام و درود بر روح پر فتوح رهبر کبیر انقلاب اسلامی و ارواح طیبه شهدای گرانقدر.

از آنجایی که خاطرات شهدای اسلام از زیباترین خاطرات است و عشق به معبود همیشگی، زیباترین عشق‌ها به شمار می‌آید، پس خاطرات آنان نیز باید از بهترین‌ها باشد.

شهید محمدحسین پوردلیر، اسوه‌ای از شهامت، مهربانی، ایثارگری و مبارزه خستگی‌ناپذیر در عرصه انقلاب اسلامی بود.

من، همسر شهید، خاطرات بسیاری از همسر مهربان و بزرگوارم دارم؛ همسری که حقیقتاً الگوی راستی، صداقت و مهربانی بود. اگر زبان به بیان خاطرات او بگشایم، به‌ راستی کتاب‌ها خواهد شد. به یاد دارم از همان ابتدای زندگی مشترکمان، همیشه در کارهای مبارزاتی علیه رژیم ستم‌ شاهی حضور داشت. او همواره شاه و طرفدارانش را لعن و نفرین می‌کرد و به دلیل همین فعالیت‌ها مجبور بود بسیاری از کارهایش را پنهانی انجام دهد؛ از جمله پخش کتاب و اعلامیه‌ها و بازگو کردن سخنان امام (ره) تا مردم را با اخلاق و اندیشه‌های امام عزیزمان آشنا کند.

در آن زمان، همسرم در نیروی دریایی مشغول به کار بود، اما همیشه دل‌ نگران و ناراحت بود. بارها می‌گفت: «ای کاش پایم را در ارتش نگذاشته بودم.» به یاد دارم روزی ناراحت به خانه آمد، رو به من کرد و گفت: «نان خوردن در ارتش حرام است؛ باید هرطور شده از ارتش بیرون بیایم.» همان روز با افسرشان مشاجره کرده بود و چون دیده بود او سخنان بی‌ربطی می‌زند، با او گلاویز شده بود. همه دوستانش متعجب و مبهوت به او نگاه می‌کردند، اما او بی‌درنگ به خانه آمده بود.

این وضعیت همچنان ادامه داشت. همسرم بارها به آنان می‌گفت: «این غذاهایی که به سربازان می‌دهید، چیست؟ همه‌اش حرام است و برای این جوانان ضرر دارد.» آن‌قدر به کارهای نادرست آنان اعتراض کرد تا بالاخره او را از ارتش اخراج کردند.

(به نقل از همسر شهید، خاتون لطیفی)

ی


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه