روستای فرات

روستای فرات

چشم امید امام امت به نسل جوان است

شهید «مجتبی مطلبی‌‏نژاد» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «ای نوجوانان! آگاه باشید که چشم امید امام امت به شما دوخته شده است. چون شما هستید که می‌توانید راه این شهیدان را که برای دفاع از اسلام و قرآن شهید شده‌اند ادامه بدهید.»
قسمت دوم خاطرات شهید «مجتبی مطلبی‌نژاد»

وعده امام خمینی(ره) به یکی از شهدا

دوست شهید «مجتبی مطلبی‌نژاد» نقل می‌کند: «آقای عرب‌شاهی با خوشحالی گفت: دیشب خواب امام خمینی(ره) را دیدم و با ایشان درد و دل کردم و ایشان منو مورد لطف قرار دادند و گفتند: غصه نخور، تو هم شهید می‌شی!»
قسمت نخست خاطرات شهید «مجتبی مطلبی‌‏نژاد»

سال‌هاست که با ثانیه‌های ساعتم خاطرات مجتبی را مرور می‌کنم

خواهر شهید «مجتبی مطلبی‌‏نژاد» نقل می‌کند: «از مجتبی خواستم حالا که در دامغان درس می‌خواند، برای تعمیر ساعتم آن را به ساعت‌سازی شهر ببرد. هربار از او می‌پرسیدم، می‌گفت: هنوز درست نکرده. وقتی شهید شد، در وسایلش تکه‌های ساعتم را یافتم. او می‌خواست ساعتم را خودش درست کند، اما نتوانسته بود. حالا سال‌هاست من هستم و ساعتم و ساعت‌هایی که با ثانیه‌هایش خاطرات مجتبی را مرور می‌کنم.»

عطر خوش وصل، مشام جانش را معطر کرده بود

شهید «مجتبی مطلبی‌نژاد» پنجم فروردین ۱۳۴۷ در روستای فرات از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. طلبه بود. عطر خوش وصل، مشام جانش را معطر کرده بود که راهی قم و از آنجا راهی میدان رزم شد. در قسمت اطلاعات عملیات مشغول رزم بود که گاز‌های خردل، نوید بهشت را در شش‌هایش جاری کرد. وی سی‌ام اسفندماه ۱۳۶۶ به شهادت رسید.

آرزوم اینه که خادم امام رضا(ع) بشم

خواهر شهید «عباسعلی کسائیان» نقل می‌کند: «سال ۱۳۶۴ با هم رفتیم مشهد. گل دسته‌های حرم را که دیدیم، عباسعلی ایستاد و شروع کرد به اشک ریختن تا وقتی که داخل صحن شدیم. گفت: آقای فراتی! یکی از بزرگ‌ترین آرزوهام اینه که خادم امام رضا(ع) بشم. خادم‌های حرم رو خیلی دوست دارم.»

امانتی که به دست صاحبش رسید

مادر شهید «عباسعلی کسائیان» نقل می‌کند: «گفت: مادر! من همیشه کنار شما هستم. این‌قدر گریه نکن، ناراحتی تو ناراحتی منه! از آن موقع دیگه گریه نکردم. راضی شدم به اینکه او امانتی بود که یک روز خدا بهم داد و یک روز هم گرفت.»

آرزوی پیوستن به علی‌اکبر حسین (ع) را برای فرزندتان داشته باشید

به مناسبت سالروز شهادت شهید «محمدرضا خدابنده‌لو»، دست‌نوشته این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود. در گزیده‌ای از دست‌نوشته‌هایش در وصیت‌نامه‌اش می‌خوانیم: «برای فرزندتان آرزوی پیوستن به علی‌اکبر حسین (ع) را داشته باشید و بر خود ببالید که امانت الهی را به خود او بازگرداندید.‌»
قسمت سوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی

هنوز هم صدایش در گوشم است

همسر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل می‌کند: «بار آخر هر دو پسرش را به آغوش کشید و بوسید. به من گفت: خانم! ممکنه شهید بشم و جنازه‌ام پیدا نشه! خودت رو آماده کن!»

راهشان را ادامه می‌دهیم تا محتاج بیگانه نباشیم

شهید غلامحسین فرهنگی دوم خرداد ۱۳۲۷ در روستای فرات دامغان دیده به جهان گشود. کمک حال پدرش در کشاورزی بود و می‌گفت: بابا جان! از برکت خون شهدا است که شما کشاورزی می‌کنید و به راحتی خرج زندگیتان را درمی‌آرید! وی سیزدهم مهر ۱۳۶۱ در ارتفاعات سومار مفقودالاثر شد.

همه انگشت به دهان مانده بودند؛ انگار به حسن الهام شده بود

برادر شهید «حسن لطفی» نقل می‌کند: «حسن با همه خداحافظی کرد. بعد هم گفت: «اولین شهید روستا منم! همه انگشت به دهان مانده بودند که انگار به حسن الهام شده بود.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی به نقل از برادر این شهید گرانقدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
طراحی و تولید: ایران سامانه