خاطرات - صفحه 63

navideshahed.com

برچسب ها - خاطرات
هوای بیرون چادر خیلی سرد بود. سرما تا مغز استخوان رسوخ می‌کرد. برف سفید همه جا را پوشانده بود. صخره‌های قندیل بسته در زیر نور ناپیدای ستارگان عظیم و باشکوه جلوه می‌کرد. حاج مهدی به طرف سنگر آشپزخانه می‌رفت. داخل شد.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۳

معلوم بود فکر عملیات و بچه‌ها تمام ذهنش را پر کرده است. امشب باید از این دریاچه مصنوعی عبور کرد. دریاچه‌ای که عراق آن را ساخته بود تا دست رزمندگان از شلمچه کوتاه شود و نتوانند به بصره برسند. امّا برای غواصان دریا دل، این موانع، معنا و مفهومی نداشت.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۰

امّا تکلیف عباس* روشن نبود. ظاهراً گزارش‌های‌ هم‌اتاقی آمریکایی‌اش کار دستش داد. گزارش‌هایی‌که ‌در پرونده‌اش درج شد و نگذاشت مسئولین دانشکده‌ ، گواهینامه‌ی خلبانی شاگرد ممتاز رده‌ی پروازی را صادر نمایند.
کد خبر: ۳۹۲۴۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۹

گرد و خاک و تیر و ترکش مثل قطرات باران داغ می‌ریختند روی سرم. تکان نخوردم. آرام بودم. صبر کردم. سر و صدا کم شد. غبار روی زمین نشست. جلوتر رفتم. به اطراف چشم چرخاندم. چه می‌دیدم؟ باور نکردم. صحنه برایم آشنا بود. انگار یک بار دیگر آن را دیده بودم.
کد خبر: ۳۹۲۴۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۴

سکوت چنگ انداخته بود بر سنگر . همه‌مان، «بهرامی»‌‌‌ را در قاب نگاهمان داشتیم. جلسه تمام شده بود و تصمیم نهایی اعلام شده بود.
کد خبر: ۳۹۲۴۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۲

دشمن برای دستیابی به شهر فاو، پاتک‌های متعددی زد که هر بار با مقاومت رزمندگان دلیر و شجاع لشکر اسلام رو به رو شد و با شکستی مفتضحانه، وادار به عقب‌نشینی گردید. تا اینکه آن غروب فرا رسید...
کد خبر: ۳۹۲۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۸

ماه کنج آسمان می‌درخشید. سکوت بر شانه‌ی اتاق سنگینی می‌کرد. پلک‌هایم می‌خواست روی هم قرار گیرند اما مقاومت می‌کردم و نمی‌گذاشتم. به ساعتی که روی سینه‌ی دیوار اتاق چسبیده بود، نگاه کردم. عقربه‌ها ساعت چهار را نشان می‌دادند
کد خبر: ۳۹۲۴۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۸

به سمت گردان پروازی قدم برداشت.ازدحام خبرنگاران در جلو گردان، نظرش را جلب کرد.مانند همیشه آمده بودند تا بااو مصاحبه کنند.امّا او هر بار دست ردبه سینه‌ی آنها زده بود. وقتی نزدیک شد،فهمید این بار خبرنگاران، نماینده‌ی رسانه‌های آمریکایی و اروپایی هستند.
کد خبر: ۳۹۲۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۱

حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود گرفت و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) حضور دارند. رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.»
کد خبر: ۳۹۲۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۵

زیپ لباس غواصی‌ام را بالا کشیدم و آرام تا گردن در آب فرو رفتم و عقب حجت شناکنان به سمت جلو روانه شدم. لختی بعد به آبراهی رسیدیم. حجت به اطراف چشم چرخاند، برایش ناشناخته بود. انگار نقشه را یکبار دیگر در ذهن مرور می‌کرد، چیزی به خاطرش نیامد. مطمئن بود چنین آبراهی در «کالک» ثبت نشده بود.
کد خبر: ۳۹۲۳۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۱۴

برگرفته هایی از خاطرات مادر شهید علی ادهم در مورد سیره شهید
می دونین اگه او بشنوه که پشت سرش حرف زدین ناراحت می شه؟
کد خبر: ۳۹۲۳۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵

شهید حمید رضا یدالهی
یک قبر کنده بود و در دل شب راز و نیاز می کرد
کد خبر: ۳۹۲۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵

شهید اسماعیل خلج به روایت مادر
نوید شاهد کرج: پدرش هم دعوايش كرد و او هم همان طور قهر رفت اصلاً باهم ديگر حرف نزدند، ما هم هيچ پولي به او نداديم به او گفتيم نرو، گفت نه بايد بروم
کد خبر: ۳۹۲۲۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۹

با چند نفر از دوستانم به نامهای حمید، صالح، محمد و جمیل ساعت5 صبح برای گرفتن صبحانه آماده شدیم، جلوی ستاد فرماندهی رفتیم و سه صف شدیم.
کد خبر: ۳۹۲۲۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۹

اگر روی سینه ی یک افسر آمریکایی رو دیده باشی مخصوصا افسری که گذشته پر افتخاری داشته ، یه افسر شجاع و دلیر ، مدال های رنگارنگ قرمز و سفید و آبی و طلایی رنگ زیادی می بینی که خیلی از سرباز های جوون و تازه وارد آرزوشون داشتن فقط یه دونه از اون ها ست که بعد سال ها خدمت یا به اون ها اصلا نمی رسند یا اگر برسند فقط چند تا از اون ها رو می تونند بدست بیارند و در حسرتی ابدی فرو خواهند رفت
کد خبر: ۳۹۲۱۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۳۰

حميدرضا سهيليان در بيست و هشتمين روز از فروردين ماه ۱۳۳۳ در محله نارمك تهران به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا مرحله اخذ ديپلم ادامه داد و در سال ۱۳۵۱ براى خلبانى بالگرد در هوانيروز استخدام شد
کد خبر: ۳۹۲۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۴

من بر اساس دستور احمد به همراه جواد صمیمی سوار کبرا شدیم و با هم با یک بالگرد شناسایی یک گروه سبک تشکیل دادیم و به مأموریت رفتیم. من همین‌طور که پرواز می‌کردم دیدم دور موتور کم شد وبه 92 درصد رسید.
کد خبر: ۳۹۲۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۵

سه شب از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گذشت. من، احمد و تعدادي از همكاران در منزل يكي از دوستان جمع بوديم و در مورد مسائل مختلف روز، بررسي كارها و چگونگي عمل به وظيفه صحبت مي‌كرديم.
کد خبر: ۳۹۲۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۶

به محض پيروزي انقلاب اسلامي، تعدادي از پادگان‌ها و مراكز نظامي بدون فرمانده ماندند.
کد خبر: ۳۹۲۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۲

ايلام سرزمين مردمان خونگرم و صميمي است كه عشق علي(ع) وجودشان را لبريز كرده و بزرگ‌ترين و صادق‌ترين گواه كارشان، سوگند به نام علي(ع) است.
کد خبر: ۳۹۲۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۸