دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۱۵
معصومه آباد یکی از دختران دانش آموز بود که سال و چند ماه اسارت او در زندان ها و بازداشتگاه های عراق خود حکایتی است غم بار ولی خواندنی، حکایت زندگی، پیش روی دشمنی که نشسته است تا شکست نتو را ببیند. خاطره ای از دوران اسارتش را با هم می خوانیم.
نویدشاهد: در اسارت که بودیم، یک روز قرار شد نیروهای صلیب سرخ به دیدن ما بیایند. آن روز همه عراقیها از اتاق، بیرون رفتندو چهار، پنج نفر از اعضای صلیب سرخ به اتفاق یکی از برادران نیروهای هوایی- که وی هم تازه به اسارت درآمده بود- وارد اتاق شدند. آنها گفتند که از ایران هدایای زیادی برای شما فرستاده اند، مانند لباس و غذا و ... اما عراقی ها از دادن آنها امتناع کرده اند و ما فقط یک «هدیه» برای شما داریم. ما مانده بودیم که از ایران چه هدیه ای فرستاده اند که به چشم عراقی ها نیامده؟! وقتی بسته را باز کردند دیدیم که یک جلد «قرآن مجید» هدیه ماست.
ما خواهران آزاده- که چهار نفر بودیم- تا چشممان به این کتاب شریف افتاد اشک از چشممان جاری شد. نکته جالب این بود که نیروهای صلیب سرخ نمی دانستند که چه هدیه گرانبهایی به ما داده اندو مرتب عذرخواهی می کردند و می گفتند:«ما دوست داشتیم شما خوشحال بشوید و قصد داشتیم بهترین هدیه را برای شما بیاوریم!»
ما به «مترجم» گفتیم که به آنها بگوید:«این کتاب، کتاب خلقت ماست، کتاب مظلومیت امّت ماست، کتاب پیروزی و آزادی ما است، کتاب جنگ و صلح ماست... و این گریه وصل است، اشک شوق است... لیکن شما نمی فهمید!»

به نقل از: خواهر آزاده «معصومه آباد»

منبع: منظومه زینبیه (جلوه هایی از مقاومت زنان در هشت سال دفاع مقدس)، تهران، مؤسسه فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1376


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده