يکشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۴۱
دستم به جايي بند نبود، فکر کردم همسايه ها را بيدار کنم. اما ساعت دو و نيم نصف شب، کار درستي نبود. ديگر اميدم از همه جا قطع شده بود. زهرا تنها يادگار «حاج مهدي » بود. او امانتي در دست من بود.

کرامات شهیدان؛(83) شفاي فرزند توسط پدر


نوید شاهد، زهرا در آن روزها مريض احوال بود. دست زدم به بدنش داغ بود، در تب شديدي مي سوخت. ترسيده بودم نکند اين تنها يادگار شهيد از دستم برود. هر چه تلاش کردم تب او را پايين بياورم، نمي شد. ديگر دارو کارساز نبود. پاشويه اش کردم، اما حرارت بدنش تغيير نکرد هر لحظه حالش بدتر مي شد.

دستم به جايي بند نبود، فکر کردم همسايه ها را بيدار کنم. اما ساعت دو و نيم نصف شب، کار درستي نبود. ديگر اميدم از همه جا قطع شده بود. زهرا تنها يادگار «حاج مهدي » بود. او امانتي در دست من بود. اگر بلايي سرش مي آمد، خودم را نمي بخشيدم. بالاي سر او نشستم، قدري قرآن خواندم. دعا خواندم تا خداوند به او شفا دهد. ناگهان به ياد پارچه اي افتادم که روي جنازه «حاج مهدي » کشيده شده بود. قسمتي از آن پارچه را براي تبرک نگه داشته بودم.

آن پارچه چند نفر را شفا داده بود. رفتم پارچه را آوردم و کنار زهرا گذاشتم. در همان حال که کنار زهرا دراز کشيدم، در خواب همان وضعيت را ديدم که زهرا تب کرده است و من بالاي سرش قرآن مي خوانم. ناگهان ديدم «مهدي » در کنار بستر زهرا نشسته و زهرا را در بغل گرفته است. مرا از خواب بيدار کرد و به رويم لبخند زد. به من گفت: «چرا اين قدر ناراحت هستي؟»

گفتم: « زهرا تبش پايين نمي آيد، مي ترسم بلايي سرش بيايد». «مهدي » در جوابم گفت: ناراحت نباش، زهرا شفا پيدا کرده است.ديگر تب ندارد، دستت را بگذار روي پيشانيش متوجه مي شوي. در همين حال ناگهان از خواب پريدم. نگاهم را در اتاق چرخاندم، جز زهرا که کنارم دراز کشيده بود، کسي ديگر نبود. دست به پيشاني زهرا زدم، اثري از تب در بدن زهرا نبود. زهرا شفا پيدا کرده بود. من به «مهدي » خيلي اعتقاد دارم، نه من بلکه چند تن از همسايه ها و فاميل ها هم از روح بزرگ مهدي کمک گرفته اند و مشکلاتشان حل شده است.


راوی: همسر سردار شهيد «حاج مهدي طياري»

منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389

نشر: شاهد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده