سی ام مرداد ماه سالروز تولد شهید گرانقدر دادخدا سالاری
سهشنبه, ۰۲ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۱۷
ک روز دیدم برادرش مراد آمد و توی اتاق من نشست ، چهره اش غمگین و ناراحت بود ، گفتم : مادر چی شده؟ گفت : برادرم شهید شده .گفتم: پسرم ناراحت نباش او برای اسلام و برای امام حسین (ع) شهید شده و من هم از او راضی هستم.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سی مرداد ماه مصادف با سالروز تولد شهید دادخدا سالاری می باشد، این شهید گرانقدر در تاریخ سيام مرداد 1347، در روستاي خاربجگان از توابع شهرستان رودان به دنيا آمد. پدرش حسين، كارگر بود و مادرش گلي نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و دوم تير 1367، در فكه بر اثر عوارض ناشي از مصدوميت شيميايي به شهادت رسيد. مزار او را در روستاي رهدار تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
مادر این شهید درباره او چنین بیان نموده اند: او که از همان کودکی پدر نداشت ، با زحمت او را بزرگ کردم. جز نخل ها{درختان نخل}چیزی نداشتیم که زندگی مان را تامین کنیم ، با بدبختی زندگی می کردیم . روزی شهید دادخدا آمد و به من گفت : می خواهم درس بخوانم و من هم خوشحال شدم که او این تصمیم را گرفته است و رفتم برایش کتاب خریدم، برادر بزرگترش هم که دید او می خواهد درس بخواند گفت: من هم علاقه دارم مادر! به او گفتم مادر : توهم اگر دوست داری برو درس بخوان . اما برادر بزرگش ضعیف بود و به من گفت : مادر جان ! من نمی توانم درس بخوانم ، اما خداداد گفت : برادر جان!من کمکت می کنم ... روزی دادخدا از جبهه مرخصی اومده بود که وصیت نامه اش را می نوشت ، گفتم: گوسفندی را بکشید و او را از زیر قرآن بگذرانید.شهید گفت: می خواهم در راه امام حسین (ع) شهید شوم و می گفت: مادر اگر شهید شدم هرگز گریه نکن .... و میگفت من با تابوت بر می گردم ، من نمی روم که بازی کنم . فامیلی داشتم که سفارش کردم او را ببرد. او هم قبول کرد...تا اینکه یک روز دیدم برادرش مراد آمد و توی اتاق من نشست ، چهره اش غمگین و ناراحت بود ، گفتم : مادر چی شده؟ گفت : برادرم شهید شده .گفتم: پسرم ناراحت نباش او برای اسلام و برای امام حسین (ع) شهید شده و من هم از او راضی هستم.
مراد سالاری برادرشهید هم درباره او چنین گفته است: ایشان{شهید} بسیار رئوف و مهربان بود ، نمازش را در اول وقت به جا می آورد، در برنامه های فرهنگی مسجد فعالیت می کرد. به دامداری علاقه فراوانی داشت .یادم هست حتی ایشان زمانی که می خواست به جنگ برود ، رفت و از مادر کسب تکلیف کرد و از ایشان خواست که مواظب دامهایش باشد وگفت : تا زمانی که توانایی نگهداری از آنها را داری از آنها به نحو احسن نگهداری کن، مادر هم به ایشان اجازه داد و ایشان هم به جبهه نبرد با دشمن رفت. بسیار وظیفه شناس بود . در کارهای خانه بسیار کمک می کرد.. روحش شاد و یادش پررهرو باد!
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان، پرونده فرهنگی شهید، سیستم سجایا
سی مرداد ماه مصادف با سالروز تولد شهید دادخدا سالاری می باشد، این شهید گرانقدر در تاریخ سيام مرداد 1347، در روستاي خاربجگان از توابع شهرستان رودان به دنيا آمد. پدرش حسين، كارگر بود و مادرش گلي نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و دوم تير 1367، در فكه بر اثر عوارض ناشي از مصدوميت شيميايي به شهادت رسيد. مزار او را در روستاي رهدار تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
مادر این شهید درباره او چنین بیان نموده اند: او که از همان کودکی پدر نداشت ، با زحمت او را بزرگ کردم. جز نخل ها{درختان نخل}چیزی نداشتیم که زندگی مان را تامین کنیم ، با بدبختی زندگی می کردیم . روزی شهید دادخدا آمد و به من گفت : می خواهم درس بخوانم و من هم خوشحال شدم که او این تصمیم را گرفته است و رفتم برایش کتاب خریدم، برادر بزرگترش هم که دید او می خواهد درس بخواند گفت: من هم علاقه دارم مادر! به او گفتم مادر : توهم اگر دوست داری برو درس بخوان . اما برادر بزرگش ضعیف بود و به من گفت : مادر جان ! من نمی توانم درس بخوانم ، اما خداداد گفت : برادر جان!من کمکت می کنم ... روزی دادخدا از جبهه مرخصی اومده بود که وصیت نامه اش را می نوشت ، گفتم: گوسفندی را بکشید و او را از زیر قرآن بگذرانید.شهید گفت: می خواهم در راه امام حسین (ع) شهید شوم و می گفت: مادر اگر شهید شدم هرگز گریه نکن .... و میگفت من با تابوت بر می گردم ، من نمی روم که بازی کنم . فامیلی داشتم که سفارش کردم او را ببرد. او هم قبول کرد...تا اینکه یک روز دیدم برادرش مراد آمد و توی اتاق من نشست ، چهره اش غمگین و ناراحت بود ، گفتم : مادر چی شده؟ گفت : برادرم شهید شده .گفتم: پسرم ناراحت نباش او برای اسلام و برای امام حسین (ع) شهید شده و من هم از او راضی هستم.
مراد سالاری برادرشهید هم درباره او چنین گفته است: ایشان{شهید} بسیار رئوف و مهربان بود ، نمازش را در اول وقت به جا می آورد، در برنامه های فرهنگی مسجد فعالیت می کرد. به دامداری علاقه فراوانی داشت .یادم هست حتی ایشان زمانی که می خواست به جنگ برود ، رفت و از مادر کسب تکلیف کرد و از ایشان خواست که مواظب دامهایش باشد وگفت : تا زمانی که توانایی نگهداری از آنها را داری از آنها به نحو احسن نگهداری کن، مادر هم به ایشان اجازه داد و ایشان هم به جبهه نبرد با دشمن رفت. بسیار وظیفه شناس بود . در کارهای خانه بسیار کمک می کرد.. روحش شاد و یادش پررهرو باد!
منبع : فرهنگ اعلام شهدای استان هرمزگان، پرونده فرهنگی شهید، سیستم سجایا
نظر شما