- گزارش

navideshahed.com

شهید «حسن جوادی خواجه روشنایی»؛ قائم‌مقام فرمانده اطلاعات و عملیات «لشکر ۵ نصر»

شهید «حسن جوادی خواجه روشنایی»؛ قائم‌مقام فرمانده اطلاعات و عملیات «لشکر ۵ نصر»

گفته‌اند شب قبل از عمليات می‌گفت: «شهادت به من نزديک است و به زودی به آسمان پرواز می کنم.» او این ادراک شهادت را یک روزه به دست نیاورده بود. تمام عمرش از کودکی، تمرین آماده شدن برای عروج بود و خودسازی و خالص شدن در مسیر بندگی. شهیدی که تقوی و تهجد و معنویت، زاد راهش بود و تفکر بسیجی و بصیرت ولایی و معرفت عمیق و اصیل دینی، کوله بارش در این سیر الی الله که مقصد و منتهایش در جبهه «شرهانی» در حالی که ذکر مقدس «یا زهرا (س)» بر لب داشت و مثل مادر همه شهیدان گمنام و بی مزار و بی نشان، تا سالها پیکرش در خاک غربت، رازدار غربت بقیع بود.
«صیاد دلها»، عصاره ارتشی به رنگ خدا

«صیاد دلها»، عصاره ارتشی به رنگ خدا

مهاجم رفتگرنما، پاکت را جلو آورد که دست صیاد بدهد. امیر ارتش عشق، نمی توانست خواسته و حاجت هیچ نیازمندی را رد کند. با مهربانی جلو آمد که نامه را بگیرد. که شلیک چند گلوله تروریست منافق، این آشنای قله های بلند غرب و دشت‌های داغ جنوب را به آرزویش رساند. تمام آن ۸ سال سینه سپر کرده بود برای گلوله های دشمن. حالا مقابل خانه، همت و باکری و خرازی و جهان آرا و خیل شهیدان، دنبالش آمده بودند و آغوش گشوده بودند. صیاد دلها مگر می توانست عاقبتی جز شهادت داشته باشد؟ یادگار فکه و طلاییه و مجنون و هور و شلمچه و مرصاد، باید غرق در خون به دیدار خدا می رفت...
شهید سید مرتضی آوینی در 10 روایت

شهید سید مرتضی آوینی در 10 روایت

همزمان با سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم؛ سید مرتضی آوینی، 10 روایت از دوستان و همرزمان ایشان از شماره 31 مجله شاهد یاران منتشر شده است که در ادامه می خوانید.
شهید آیت الله «سید محمدباقر صدر»؛ احیاگر حکمت شهادت

شهید آیت الله «سید محمدباقر صدر»؛ احیاگر حکمت شهادت

نابغه عصر خود بود. در ۱۲ سالگی در درس خارج فقه شرکت می‌کرد و در ۱۴ سالگی «فدک در تاریخ» را نوشت. پسر عمویش «امام موسی صدر» گفته بود: «دلم که می‌گیرد، سرم که درد می‌گیرد از قیل و قال ها، چمدانم را برمی‌دارم، می‌روم نجف، پیش پسر عمو» ... «صدام حسین» به او پیغام داده بود: «اجازه نمی‌دهم تجربه انقلاب ایران در اینجا تکرار و سید صدر، امام صدر شود!» شب روزی که شهید شد، خواب دیده بود. سحر که برخاست به همراهش شیخ نعمانی گفت: «خودم را بشارت می‌دهم به شهادت»