سردار شهید «غلامعلی پیچک»؛ ای خوشا با فرق خونین تا لقای یار رفتن...
به گزارش نوید شاهد، بیستم آذر 1360 روز شهادت سرداری بزرگ و شهیدی شاخص از جاودانمردان تاریخ حماسی و پرافتخار دفاع مقدس است؛ مردانی که «نفس بهیاد دم تیغ میزدند» و «آب حیات از لب شمشیر» میخوردند و زیر شمشیر عشقش رقص کنان و دست افشان به رقص خون و سماع جنون میآمدند. «غلامعلی پیچک» در کنار سرداران بزرگی چون «همت» و «باقری» و «باکریها» و «زین الدینها» و «خرازی» و «کریمی» و «چراغی» و... از آن تکستارههای معجزه وار و شگفتیساز و از آن چهرههای اسطورهای و افسانهگون است. دلیرمردی که از وقتی خود را شناخت، در مسیر علم و تهذیب و تقوی و روشنگری و مبارزه و جهاد و جانفشانی در راه حق بود و الگویی ماندگار و درسآموز از هوشمندی، تدبیر، تسلط بر امور نظامی، قدرت سازماندهی عملیاتی، ابتکار عمل در طراحی در کنار محبوبیت و چهره پرجذبه اخلاقی و اسوه فضیلت و معنویت در جبهه بودن را با نام خود پیوند زد. مسئول واحد عملیات سپاه در منطقه غرب کشور و فاتح «سنندج» و «بانه» و «بازی دراز»، مطلع الفجر را مطلع الشمس شهادت کرد.
پسر تیزهوشی که از چهارسالگی مدرسه رفت!
«غلامعلی پیچک» پاییز ۱۳۳۸ در تهران، محله ایرانمهر به دنیا آمد. پدرش کارمندی متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینی فرزند بسیار همت ورزید. مادر این فرمانده شهید، کودکی او را چنین روایت میکند: «این پسر از بس هوش زیادی داشت، من و پدرش مجبور شدیم که از همان سن چهارسالگی او را به دبستان بفرستیم. این کار ما چند دلیل داشت: اول نمیخواستیم زیاد در کوچهها سرگردان باشد. در ثانی، مدرسهای را سراغ داشتیم به اسم دبستان آهنگ سخن که اولین بار غلام علی را در چهارسالگی به آن مدرسه بردیم تا به صورت مستمع آزاد، در کلاس اول بنشیند. منتها وقتی در آخر سال، معلمین از غلام علی امتحان گرفتند، در همه درسها نمره بیست گرفته بود. به همین خاطر، او در سن هفت سالگی تحصیلاتش تا مقطع سوم دبستان را با بهترین معدل پشت سر گذاشت.»
بستنی را توی جیبش گذاشته بود تا بچه ها هوس نکنند!...
ویژگیهای اخلاقی غلامعلی در همان سنین کودکی به ظهور رسید. مادرش خاطرهای جالب از روحیات خاص فرزندش در کودکی دارد: «یک روز رفته بودیم بازار مولوی برای خرید. یک بستنی برایش گرفتم. خودش که هیچوقت مثل بقیه بچههای همسن و سال خودش، نمیگفت چیزی برایش بخریم. بعد یک مدت برگشتم عقب و دیدم شلوارش سفید شده! گفتم چکار کردی؟ دیدم بستنی قیفی را توی جیب شلوارش گذاشته! گفتم چرا اینکار را کردی؟ جواب داد میروم خانه میخورم چون بچه ها در کوچه خیابان میبینند دلشان میخواهد شاید پول نداشته باشند بستنی بخرند!...»
شاگرد ممتاز بورسیه انرژی اتمی، ترجیح داد در ایران بماند
غلامعلی با موفقیت و نمرههای عالی، دوره ابتدایی را به پایان برد و هر سال شاگرد ممتاز شد. وارد دبیرستان شد و به تحصیل ادامه داد و در سن 16 سالگی با بهترین معدل، مدرک دیپلم را دریافت کرد و همان سال در کنکور و رشته انرژی اتمی وارد دانشگاه شد. در دانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا، بورس تحصیل در خارج از کشور به وی تعلق گرفت ولی از پذیرفتن بورس سرباز زد و تحصیل در داخل کشور را به رفتن خارج ترجیح داد. غلامعلی، همزمان با تحصیل در دانشگاه، از کسب معارف دینی غفلت نورزید و به آموختن و یاددادن به دیگران پرداخت. او کتاب «جامعالمقدمات» را که اولین کتاب دوره مقدمات دروس حوزوی است، به خوبی یاد گرفت و به دوستان و همسالان هم آموزش داد. او همچنین به آموختن فقه و فلسفه پرداخت و در یک آذر 1356 رسما به استخدام سازمان انرژی اتمی ایران درآمد.
تحت تعقیب ساواک، جاسازی کلت لای کتاب!
پس از ورود به دانشگاه و با تعمیق آگاهی سیاسی و مطالعات دینی و اجتماعی خود، در مسیر مبارزه با رژیم ستمشاهی قرار گرفت و جدی تر از گذشته وارد جریانهای سیاسی و فعالیتهای مبارزاتی شد. از آن پس تحت مراقبت و تعقیب دائمی عوامل ساواک بود. خواهر غلامعلی و یکی از دوستانش می گویند در کتابهای کتابخانه او، متوجه جاسازی کلت شدند و از اینجا درمییابند که غلامعلی وارد فعالیتهای مسلحانه علیه رژیم شده است.
طرح ترور «سرلشکر خسروداد» در 15 سالگی!
«اکبر حمزهای» از دوستان شهید میگوید: «در زمانی که 15 سال بیشتر نداشت طرح ترور سرلشکر خسروداد فرمانده هوانیروز شاهنشاهی را کشیده بود که موضوع را با نماینده امام (ره) مطرح کرد و ایشان اجازه نداده و او و دوستانش را مجاب کرد که از این اقدام صرفنظر کنند.» همزمان با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم، غلامعلی با دلگرمی و امید و انگیزه بیشتر و عزمی راسختر، به روشنگری مردم و فعالیت برای انقلاب پرداخت و در ارتباط و تعامل نزدیک با روحانیت مبارز، در ارائه تحلیل سیاسی و افشاگری از ماهیت رژیم وابسته برای مردم و جوانان، چاپ و تکثیر و نشر اعلامیهها و نوارهای سخنان امام برای عموم، سازماندهی و هدایت حرکتها و تجمع ها و تظاهرات مردمی و... فعالانه حضور و مشارکت داشت. در روز ورود امام به میهن، او در کمیته استقبال از رهبر انقلاب عضویت داشت و در روزهای 21 و 22 بهمن نقش موثری در جنگ مسلحانه با بقایای رژیم در مناطق مختلف از جمله خیابان تهران نو و تسخیر پادگان عشرت آباد و ستاد مرکزی نیروی هوایی تهران داشت.
از «سپاه پاسداران» تا «جهاد سازندگی»؛ سنگر به سنگر با انقلاب
پیچک، فرزند انقلاب امام (ره) بود و نهادی چون سپاه پاسداران، معبد و محراب او بود که بمحض تشکیل این نیروی الهی و مردمی در اردیبهشت 1358 بدان پیوست و در بخش فرهنگیاش مشغول به خدمت شد. بمحض تشکیل جهاد سازندگی، همچون بسیاری از جوانان مومن و مخلص تربیتیافته در مکتب روح الله، به جهاد ملحق شد و در اولین روزهای تاسیس آن به سیستان و بلوچستان شتافت و درآنجا مشغول تدریس به بچههای محروم شد.
فرمانده عملیات منطقه غرب، معلم اخلاق و اخلاص
با شروع غائله کردستان و توطئه خائنانه و جنایات گروهکهای معاند و تجزیه طلب و ضد انقلابی، در مرداد 58 همراه با شهید چمران برای آزادسازی پاوه از اشغال دشمن، بدانجا رفت. چندی بعد از طرف سپاه ماموریت یافت تا با توطئه کمونیستهای مسلح «ستاد خلق ترکمن» به گنبد و ترکمن صحرا برود و باز از آنجا به سنندج اعزام شد که کانون بحران و درگیریها و در محاصره ضد انقلاب بود. پیچک در آزادسازی مناطق مختلف سنندج و بانه از محاصره ضد انقلاب مسلح، نقش اصلی داشت و در این ماموریت، در 28 تیر 59 دو دست و پایش مجروح شد و به تهران برگشت و تحت مداوا قرار گرفت. با شروع جنگ تحمیلی، فصل مهم و پایانی زندگی پرالتهاب و طوفانی او رقم خورد؛ فصلی که به شهادت او ختم شد. بمحض تجاوز مزدوران بعثی به میهنمان، پیچک به جبهه غرب رفت و بدلیل نشان دادن لیاقت و شایستگی فرماندهی و میدانی در درگیریهای کردستان، به فرماندهی و مسئولیت عملیاتی سرپل ذهاب منصوب شد. پس از مدتی با ظهور و درخشش امتیازات شخصیتی و فرماندهی پیچک، سردار شهید محمد بروجردی فرمانده سپاه کردستان، او را به سمت «مسئول واحد عملیات ستاد سپاه غرب کشور» تعیین کرد. او در این زمان، عملیاتهای موفق «کلینه» و «سید صادق» را در اسفند 59 در محور سرپل ذهاب اجرا کرد. حالات و روحیات او در جبهه چنان بود و شجاعت و شیردلی را آنگونه با تهجد و تعبد و تواضع درهم آمیخته بود که همهجا بهعنوان اسوه و معلم اخلاص، تقوی، معنویت، عرفان و فضیلت شناخته شده بود.
قهرمان «بازی دراز»
پیچک از فروردین 60 همراه با سردار شهید «موحد دانش» در اندیشه یک عملیات بزرگ برای آزادسازی بخش مهمی از ارتفاعات غرب کشور از اشغال صدامیان بود. از این روی، چندماه به شناسایی خطوط دشمن پرداخته و عملیات فتح «بازی دراز» را با سازمان رزم مشترک ارتش و سپاه طراحی کردند. او طرح کلی عملیات بازی دراز را آماده و فرماندهی محورهای عملیات را به سردار شهید «محسن وزوایی»، «محسن حاجی بابا» و سردار شهید «علیرضا موحد دانش» واگذار کرد و خود نیز هدایت عملیات را طی دو مرحله بهعهده گرفت. پس از آن او و همرزمانش چندین ماه مشغول کار روی مقدمات عملیاتی شدند که بعدها «مطلع الفجر» نام گرفت. عملیاتی که سکوی پرش و نقطه اتصال او با آسمان شد...
خورشید ارتفاعات «برآفتاب» در «مطلع الفجر» خون...
او در مرحله اول عملیات مطلع الفجر در آذر 60 همراه همرزم همیشگی خود: شهید «موحد دانش» عازم ارتفاعات «برآفتاب» منطقه گیلانغرب شد. او در نوک پیکان گردان وارد مصاف با دشمن شد و سرانجام در محور عملیاتی «چم امام حسن (ع)» در نزدیکی «تنگ قاسم آباد» در ارتفاعات «برآفتاب» گیلانغرب، با گلولهای در سینه و گلو، طلوعی خونین را در افق ابدیت و در آسمان قرب دوست آغاز کرد و جاودانه شد. پیکر مطهر این سردار شهید پس از دوروز با تلاش جمعی از رزمندگان و شهادت دو تن از همسنگران و یارانش به پشت جبهه منتقل شد و در روز 26 آذر 60 در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
نامش چراغ خلوتیان حلقه توحید و ذکر مقیمان خلوت انس معشوق باد... .
انتهای پیام/