"من نیست بودم، تو به من هستی دادی..." این جملههای سوزناک آغازگر سفر روحانی جوانی است که یک سال بعد در خون خود غلتید. یادداشت شخصی شهید نجاتعلی اسدی، رزمنده لشکر محمد رسولالله(ص)، روایتی است از تحول یک انسان - از اعتراف به نیستی و گمراهی تا رسیدن به اوج عرفان و شهادتطلبی. این متن که در شهریور 1360 و پیش از اعزام به جبهه نوشته شده، امروز به عنوان یکی از نابترین اسناد معنوی دفاع مقدس به شمار میآید؛ وصیتنامهای که نه خطاب به خانواده، که سراسر خطاب به معبود نوشته شده است.
شهید نجاتعلی اسدی در خاطراتش از آن شب سرنوشتساز مینویسد: «نیمههای شب اسفند ۶۰ بود. ترکشهای خمپاره هنوز در بدنم بود، ولی دردِ دوری از رزمندگان بیشتر از ترکشها اذیتم میکرد. همان شب تصمیم گرفتم، با وجود مخالفت خانواده و درحالیکه هنوز بهبود نیافته بودم، به جبهه بازگردم...»
خواهر شهید حسینعلی آجرلو در روایت از برادرش می کند: «حسینعلی آجرلو، کودکی که در محلههای کرج بزرگ شد و جوانی که در آتش انقلاب و دفاع مقدس بالید، نامش همیشه در یادها میدرخشد. از روزهایی که با فریادهای انقلابیاش دیوارهای سکوت را میشکست تا لحظهای که در خاکریزهای سوسنگرد، خونش را با خاک وطن آمیخت. این روایت، گواه عشقی است که در رگهای یک برادر جاری بود و در نهایت، به شهادتی جاودان پیوست.»
شهید «رضا خرمی» از شهدای مدافع حرم استان البرز است. از او روایت شده است: «یکی از مربیان زبده نظامی و از محافظان سردار حاج قاسم سلیمانی بود. از سال ۱۳۹۲ در مبارزه با تکفیریها در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت.»
شهید «مرتضی مسیبزاده» از شهدای مدافع حرم استان البرز است. پدرش روایت میکند: «اهل سفر به شهرهای مذهبی بود. پسرم آرزویش شهادت بود.»
شهید «ملکاحمد چگینی» از شهدای دوران دفاع مقدس است که نوید شاهد البرز روایتی از این شهید را به قلم «محمدحسن مقیسه» تقدیم مخاطبان میکند.